تربیت، با درونی کردن نظام معینی از ارزشها، به آرایش باورها و تصورات میپردازد و جهان هستی، زندگی و انسان را به شکل ویژهای فهمپذیر میکند. کارکرد اساسی تربیت و وظیفه عمدهای که بر دوش آن است، آشتی دادن دو امر متضاد و متعارض است که منطق آشتیناپذیری دارند: آزادی و انضباط.
آزادی افراد برخاسته از یک ضرورت درونی و وجودی است و انضباط، ریشه در مناسبات بیرونی دارد. تربیت، این مصالحه و سازش دشوار را طی فرآیندی پیچیده و طولانی به انجام میرساند تا با درونی کردن اخلاق، قواعد و هنجارها، به استقرار نوعی تعهد و الزام درونی کمک کند.
این اتفاق، اتفاقی است که آدمی آن را به تجربه شخصی درمییابد، احساسش میکند و از وجود آن، به نوعی رضایت خاطر و لذت درونی دست پیدا میکند. این احساس به فرد کمک میکند، آن تعهد و الزام را به بخشی از وجود خود تبدیل سازد و در خود جذب کند.
آموزش صریح یا واضح
غالباً افراد، نوشته خوب را با توانایی پوشش دادن عناصر مفهومی و مصداقی در حوزهای معین مرتبط میدانند و معتقدند که این توانایی شروطی دارد. از میان آنها میتوان به تازگی و نو بودن، صمیمیت و وضوح و روشنی مباحث و موضوعات آموزشی اشاره کرد.
در هر حال، موضوع مهم در چهارچوبها و راهبردهای آموزشی این است که ما در معرفتشناسی و در ارتباط با مخاطب خود و در جریان آموزش، به دنبال آن هستیم که دانش صریح را آموزش دهیم یا دانش ضمنی را؟ این مسئله تابع نظامی است که آن را به عنوان غایت و هدف در یادگیری در نظر میگیریم. وقتی نتیجه و عمل اهمیت پیدا میکند، ما از منظری عینیگرا به دنبال شفافیت و صراحت هستیم.
این موضوع نشاندهنده عبور از یک منطقه دانش به منطقهای دیگر است؛ از کانون به پیرامون و از پیرامون به مرکز، از قاعده به استفاده، و از عملی بودن به فنی بودن. رشد و تحول آدمی تابع فرآیندی است که فرد طی حضور خود در آن، نه تنها قواعد زیستن را میآموزد، بلکه مدام در دام چالههای میان راه فرو میلغزد و در بیراهههای پیرامونی راه منحرف میشود.
دانایی از منطقه رسواساز خنگی و پرت و پلاگویی میگذرد. این ترسها که به طور ضمنی در جریان آموزش مداخله میکنند، در یادگیری به طور اساسی مشارکت دارند. توجه به این بخش دانش و پرداختن و مجال دادن به آن، نقش مهمی در تحقق یادگیری دارد.
از طرف دیگر، برنامههای رسمی، قالبی برای انتقال مفاهیم و محتوای علمی و اخلاقی هستند، در حالی که برای درونی شدن و الزامآور کردن مفاهیم اخلاقی و اخلاقیات، به قالبی متفاوت نیازمندیم که به آن «برنامه درسی پنهان» گفته میشود. آموزش اخلاقی را به طور خاص، از طریق برنامههای پنهان که شکلی غیررسمی دارند، میتوان پیاده کرد. نظریهپردازان تربیتی تمرکز برنامههای خود را بر دورههایی قرار دادهاند که برای جامعهپذیری و تغییر اجتماعی اساسی هستند.
پیشرفت فناورانه و تحولات اجتماعی، فرآیند آموزش را گسترش داده است. به طوری که فرآیند آموزش، از کودکستان شروع شده و تا دانشگاه و بعد از آن در جامعه تداوم یافته است.
فرآیند آموزش چنان در حال تغییر است که قطببندیهای قدیمی نظیر آموزش نخبگان در برابر آموزش عمومی، آموزش خصوصی در برابر آموزش جمعی، آموزش علوم در برابر آموزش هنرهای آزاد و آموزش در مدارس حرفهای، جای خود را به ساختارهای بسیار پیچیدهتر دادهاند.
ظهور ارتباطات رایانهای، آموزشهای از راه دور، دانشگاهها و مدارس غیرانتفاعی، مدارس و دانشگاههای مجازی، بر برنامههای «تربیت پنهان» به منزله نظامی تئوریک و با ارزش تأکید میکند که میتوان با کمک آن، کارکردهای اجتماعی تربیت را بررسی کرد.
ویژگیهای زندگی کلاسی، از روابط اجتماعی مدرسه تفکیکناپذیر است. در زندگی کلاسی، ارزشها، خلق و خوها و انتظارات فردی و اجتماعی خاصی وجود دارند که با پاداش همراهند.
یادگیری این خطمشیهای مورد انتظار، جزیی از برنامه پنهان است که بر مهارتهای خاصی تأکید میکند؛ یادگیری این مهارتها که به آرامی منتظر بمانی، از انجام بعضی امور خودداری کنی، تلاش کنی، بعضی کارها را به انجام برسانی، مشغول باشی، با دانشآموزان همکاری کنی، به همکلاسیها وفادار باشی، مرتب و دقیق باشی و نظایر اینها.
این ویژگیهای زندگی آموزشگاهی و ضرورت تبعیت از انتظارات سازمانی، به اهداف آموزشی ارتباطی ندارند، اما با تمام اینها برای پیشرفت رضایت بخش در مدرسه ضروری هستند.
از سوی دیگر، ساختار زندگی خانوادگی به تنهایی نمیتواند کودکان را برای وارد شدن به دنیای بزرگ آماده کند. هنجارهای فرهنگ آموزشگاهی، اثر ماندگاری بر افراد دارند و موجب میشوند، دانشآموزان روابط اجتماعی موقتی برقرار کنند، هویت فردی خود را پنهان سازند و مقررات آموزش رسمی را بپذیرند. ساختار رسمی مدرسه قبل از ورود به کلاس، این ایدهها را به دانشآموزان منتقل میکند.
دریبن معتقد بود که نظام آموزش رسمی، نه تنها برنامه آشکار را آموزش میدهد، بلکه ارزشهایی نظیر داشتن استقلال و کسب موفقیت را که برای ورود کودکان به جامعه بزرگسالان ضروری و مفید هستند، به طور غیرمستقیم به آنان منتقل میکند. خانواده نقش سنتی خود را در ایجاد قوانین کلی، غیر شخصی و غیر قابل تغییر به خوبی ایفا نمیکند.
امروزه اصول اخلاقی که در خانواده اجرا میشود، بیش از هر چیزی مبتنی بر هیجانات و احساسات است؛ به طوری که ادراک انتزاعی از وظیفه و تکلیف، نسبت به همدردی اهمیت کمتری پیدا کرده است.
در مقابل در مدارس به روابط اجتماعی و از جمله به تکالیف و وظایف اهمیت بیشتری داده میشود.در واقع، در مدرسه نظام جامعی از قوانین وجود دارد که رفتار کودک را از قبل تعیین میکند. او باید به طور منظم در کلاس حاضر شود، باید سر ساعت مشخصی مدرسه باشد و رفتار و ظاهر مناسبی داشته باشد، نباید امور کلاس را به هم بزند، باید درسهایش را یاد گرفته و تکالیفش را انجام داده باشد و باید همه اینها را نیز به شکل قابل قبولی انجام داده باشد. تمام این امور در کنار هم، مقررات مدرسه را میسازند. و از طریق تمرین این مقررات در مدرسه، ما میتوانیم روح انضباط را در کودک بهوجود آوریم.
تربیت رسمی
تربیت به معنای رایج آن امری نوظهور و جدید است. در این معنا تربیت با نام مدرسه و کلاس درس ملازمت دارد و عمدتاً با توجه به خاستگاه آن، امری اجتماعی و اجباری است. این نوع تربیت با شکلی از فعالیتها تعریف میشود که به گفته ایسنر از آن به عنوان تربیت اتوبوسی میتوان نام برد. همه افراد در مبدأ واحدی سوار و در مقصدی واحد پیاده میشوند، و بیش از آن که به دنبال آنچه میخواهند باشند، به آنچه لازم است آموزش ببینند، تن میدهند.
شکلگیری دنیای جدید، تحولات و تغییرات پیچیده و گستردهای را در پی داشته است.
مفاهیم پایه شکل دهنده جهان مدرن، شامل عقلانیت، آزادی و برابری است. «انسان نو» در متن این دنیا و بر پایه خردورزی خویش، به مثابه موجودی آزاد و برابر با دیگران، به تدبیر مسایل فردی و جمعی خویش، اهتمام میورزد.
در کانون این اهتمام، تلاش گستردهای قرار دارد که به منظور حل یک تعارض اصولی و بنیادی حذف شده است؛ تعارضی که بین دو اصل آزادی و انضباط وجود دارد. اگر آزادی، اصلی ریشهدار در وجود آدمی است، حیات جمعی بشر و استمرار و بقای جامعه، مرهون رعایت انضباط است.
از این منظر، تربیت از چنان منزلت و اعتباری برخوردار بوده است که به منزله سنگ بنای تحولات و تغییرات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی در نظر گرفته شده است.جهان مدرن، مرهون شکلگیری انسان نو است و این وظیفه مهم بر عهده تربیت گذاشته شده است. در همین راستا، تأسیس نهادهای اجتماعی که این وظیفه را به دوش بکشند، ضرورتی اجتنابناپذیر بوده است.
شکل گیری نهاد مدرسه و نهادهای وابسته به آن، براساس این احساس ضرورت، صورت بیرونی پیدا کرده است. نهاد مدرسه به منزله یک ایستگاه میانی، وظیفه آماده سازی انسان نو را برای ورود به جامعه و ایفای نقش مؤثر و کارآمد برعهده دارد. پیچیدگی تحولات اجتماعی، تغییرات اقتصادی و سیاسی و پیشرفتهای علمی و فرهنگی، در مفهوم و معنا، مأموریتها و وظایف مدرسه و ترسیم چشماندازهای حال و آینده آن نقش مهمی داشتهاند.
تربیت غیررسمی
تربیت سنتی به لحاظ ماهیت غیررسمیاش، غیرساختاری است. علاوه بر این، تربیت سنتی ماهیت شناختاری ندارد. ماهیت غیرشناختاری تربیت غیررسمی و سنتی، زمینه برخورد آزاد غیرمتنی و نامدون را فراهم میآورد؛ آن هم فارغ از جریان آموزش رسمی و آثار و تأثیرات انکارناپذیر آن، و در فضایی که لحن گفتار از خود گفتار اهمیت والاتری دارد و حاشیههای مفید متن بر سیاهههای متن، اولویت پیدا میکنند.
این تربیت، بر خلاف تربیت رسمی گسترده است و در مکان و زمان معین و محدود خلاصه نمیشود. چنین تربیتی عمدتاً سنتی و مستلزم و متضمن شاگردی کردن، و به جای میخ، بر چکش متمرکز است. دانش ضمنی در آن مهمتر از معرفت کانونی است و آنچه گفته نمیشود، تأثیرگذارتر از آن است که به صراحت بیان میشود از این رو، این نوع تربیت میتواند تأثیرات نامحسوس و شگرف خود را بر جای بگذارد.
تربیت سنتی برخلاف تربیت رسمی مدرن، در دو سطح ناشناختاری و فراشناختاری آثار شگرف خود را بر افراد تحمیل میکند. در سطح ناشناختاری، به استقرار نوعی رویکرد علمی در فرد میانجامد. طرز رفتار و طرز تلقی افراد بیش از آن که متأثر از آموزش مستقیم و رسمی شناختاری باشد، تابع حضور رو در رو و لحظه به لحظه در موقعیتها و شرایط عینی بروز و تداوم اعمال آدمی است؛ شرایطی که امکان بروز عملی را فراهم میسازند و اثر بخش بودن و مفید بودن عمل را در شرایط عینی نشان میدهند.
در این موقعیتها، احساسها با اعمال گره میخورند و طعم تلخ و شیرین تجارت، ذائقه آدمی را همیشه تازه نگه میدارد و خاطرههای ماندگاری را در ذهن وی بر جای میگذارد.
تربیت سنتی برخلاف تربیت رسمی و مدرن، ماهیتی نهفته و پنهان دارد؛ هر چند آشکار شود. این در حالی است که تربیت مدرن ماهیت آشکاری دارد؛ حتی اگر بیان نشود و پنهان بماند. محور اصلی تلاشهای مربیان در تربیت جدید، واضح کردن، ساده کردن و روشنتر کردن موضوعها و راه و روشهای متفاوت و مختلف است.
از لوازم چنین رویکردی، خردپذیر کردن موضوعهاست. در نظر گرفتن تفکر منطقی و استفاده از مقوله هوش در تبیین و نشان دادن روابط مفاهیم و مسایل در این چارچوب، ضرورتی اجتنابناپذیر دارد. مقوله هوش هیجانی نیز که در پژوهشهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است، در این راستا تحلیل میشود. نشان دادن اهمیت و نقش هیجانها در راهاندازی و بهرهوری هوش، تلاشی است در این جهت که ربط منطقی هیجانها و تفکر و هوش را تبیین کند و نقش ابزاری هیجانات و عواطف را در تربیت عقلانی نشان دهد.
از این رو، گفتوگو پیرامون تربیت پنهان، هیچگاه آن را آشکار نخواهد ساخت و همچنان پنهان خواهد ماند و آثار شگرف خود را بر جای خواهد گذاشت. حضور تربیت پنهان در زندگی، مثل طعم شیرین نوشیدنی گوارایی است که اگر در باره آن بحث شود، به چشم نمیآید و در عین حال همگان از طعم شیرین آن لذت خواهند برد. تربیت سنتی اصولاً پنهان است و از این منظر، اصولیترین و بنیادیترین تفاوت را از حیث ماهیت و عملکرد با تربیت رسمی و مدرن دارد.