واقعیت این است که بدون اکوسیستم جنگل، ادامه حیات بشر با مشکل جدی مواجه میشود و بسیاری از موجودات درمعرض نیستی قرار میگیرند. این واقعیت آنگاه آشکار میشود که بدانیم 80 درصد تنوع زیستی خشکی زمین وابسته به جنگل است. وقتی جنگل نابود بشود به معنای نابودی 80 درصد حیات است. این درحالی است که طبق آخرین آمار منتشره فائو در سال 2011 در کتاب «وضعیت جنگلهای جهان» مساحت کل جنگلهای جهان4میلیارد و 33میلیون و60هزار هکتار است. نرخ تخریب سطح جنگلها در بازهزمانی 2010 - 2000 سالانه بهطور متوسط 5میلیون و 211 هزار هکتار (سطحی معادل کشور کاستاریکا) اعلام شده است؛ آماری که با خوشبینی فراوان منتشر شده است. جنگلهای جهان از عوامل تخریب متعددی رنج میبرند که قطع درختان جنگل برای تولید چوب، تبدیل اراضی جنگلی به کشاورزی و سایر کاربریها، دامداری در داخل جنگل و استفادههای محلی برای تولید انرژی و غیره را شامل میشوند.
هماکنون مهمترین موضوع جنگلهای جهان، مدیریت پایدار آنهاست. برای سنجش این پایداری 7 معیار کلیدی مدیریت پایدار جنگل شامل وسعت منابع جنگلی، تنوع بیولوژیکی جنگل، سلامت و شادابی جنگل، کارکردهای تولیدی جنگل، کارکردهای اجتماعی و اقتصادی جنگل و چارچوبهای حقوقی، سیاسی و تشکیلاتی طراحی شده است. کشورهای مختلف جهان بایستی تلاشهای خود را در راستای اجراییکردن این هفت معیار برای رسیدن به مدیریت پایدار جنگل انجام دهند.
مدیریت پایدار جنگلهای ایران
اگر چه در این نوشتار نمیتوان به تمامی جنبههای مدیریت جنگلها در ایران پرداخت اما فرصتی است تا در روز جهانی زمین پاک نگاهی اجمالی به لزوم نوگرایی در مدیریت مشارکتی جنگلهای کشورمان داشته باشیم تا بتوانیم موضوع را در منظر صاحبنظران مختلف به بحث بگذاریم. بدون شک بهدلیل اینکه جنگلهای ایران در ردیف جنگلهای خشک و نیمهخشک دنیا طبقهبندی میشوند، دارای اهمیت ویژهای هستند. مدیریت این جنگلها از لحاظ اکولوژیکی بسیار پیچیده و بهدلیل حاکم بودن شرایط ویژه اجتماعی و اقتصادی دارای حساسیتهای زیادی است. نگاهی به الگوهای مدیریتی گذشته در جنگلهای کشور و نتایج نهچندان موفق آنها، لزوم یک تغییر رویکرد ساختاری و بنیادی را در مدیریت اکولوژیکی و اجتماعی- اقتصادی منابع جنگلی کشور ضروری میسازد. با توجه به اینکه الگوهای مدیریت قبلی و فعلی از ایجاد یک پیوند پایدار و مستمر میان حفاظت از جنگل و سایر ذینفعان ناموفق عمل کرده است، از این رو، تغییر در این خصوص حتمی و غیرقابل اجتناب است. در غیراین صورت تداوم کاهش کمی و کیفی جنگلهای کشور همچنان باشدت بیشتری ادامه خواهد داشت و در آیندهای نهچندان دور جنگلهای کشور قدرت جایگزینی خود را از دست خواهند داد و در آن صورت بهدلیل اینکه شرایط اکوسیستم خشک و نیمهخشک حاکم، بسیار شکننده و آسیپپذیر است، احیای جنگلها اگر غیرممکن نباشد، بسیار سخت خواهد بود.
ضرورت واگذاری مدیریت و حفاظت جنگل به جوامع محلی
یکی از مهمترین دلایل ناکارآمدی حفاظت از جنگلهای کشور در طول دهههای گذشته نگاه صرف دولتی حاکم بر مدیریت و حفاظت از جنگلهاست که بهصورت تدریجی از زمان تصویب قانون ملیشدن جنگلها از سال 1342 آغاز شد. یکی از مباحث نوین و موفق مطرحشده که بر پایه تجربه نیز استوار شده، واگذاری امور مدیریت و حفاظت از جنگل به جامعه محلی است. در اینجا باید اشارهای به مفهوم جامعه محلی داشته باشیم. این اصطلاح با واژه «مردم» متفاوت است.
مردم در مفهوم عام عبارت است از تمامی آحاد جامعه اعم از شهری، روستایی و غیره، درحالیکه اصطلاح جامعه محلی بهصورت ویژه در منابع طبیعی عبارت از افرادی است که بهصورت درازمدت و طی چندین نسل در منطقهای ویژه زندگی کردهاند و زندگی آنها در ارتباط تنگاتنگ با منابع طبیعی آن ناحیه قرار دارد. چنین زنجیرهای باعث ایجاد حق بهرهبرداری برای چنین جامعهای است و هرگونه دخالت مدیریتی، توسعهای و بهرهبرداری در این منطقه بایستی با مشارکت و نظر جامعه محلی باشد. محور اصلی برنامهریزی در چنین مناطقی فرهنگ، خواستهها و نیازهای این جامعه است. این الگو به مفهوم عام در مدیریت منابع طبیعی کشور بهکار گرفته نشده است و قوانین لازم نیز ناظر بر این موضوع نیست.
هماکنونگذار از مدیریت دولتی حاکم بر جنگل به سمت مدیریت پایدار با جامعه محلی موضوعی است که باید بهصورت فوری در برنامهریزیها و قانونگذاریها در اولویت قرار گیرد و خلأهای قانونی آن برطرف شود. هماکنون نگاههای سنتی حفاظتی با الگوهای موجود باعث افزایش شکاف بین خواستههای جامعه محلی و بخشهای توسعهای شده است. حاصل چنین شکافی تخریب جنگل از لحاظ کیفی و کمی است. جامعه محلی از یکسو که معیشت خود را در تقابل با سیاستهای حفاظتی میبیند همکاری چندانی در این مدیریت ندارد و صرفا بر خواستههای خود برای بهرهبرداری حداکثری از منابع جنگلی پای میفشارد.
برای مثال جنگلهای زاگرس مصداق خوبی برای تحلیل و درک صحیح مبانی این تئوری است. زاگرس با داشتن منابع عظیم آب و خاک میتواند به منبع عظیم تولید پایدار تبدیل شود اما عدمبرنامهریزی جامع و مبتنی بر منابع طبیعی، وضعیت قهقرایی را در این منطقه باعث شده است. درحالیکه جامعه محلی با شرایط سخت دستوپنجه نرم میکند میلیاردها تومان صرف احداث سدهای غیرضروری و کاملا غیراقتصادی در زاگرس میشود. نگاهی به زاگرس نشان میدهد که بهرهبرداری خارج از توان رویشگاهی در حال از بین بردن منابع عظیم جنگلی و مرتعی است و فرسایش خاک بهشدت در حال پیشروی است. در این میان ایجاد شغلهای کوچک مبتنی بر توانایی جامعه محلی بیشتر از سدهای پرهزینه و تشریفاتی کارساز خواهد بود. تمرکز بر تواناییها و پتانسیل نامحدود و بینظیر منابع طبیعی در زاگرس باید جایگزین نگاههای صرف توسعهای وارداتی شود. بارندگی، خاک و توپوگرافی ویژه زاگرس شرایطی را در منطقه ایجاد کرده است که با درگیرکردن جامعه محلی و ایجاد زنجیرههای کوچک مقیاس تولید در بخشهای کشاورزی، دام، جنگل، مرتع و گیاهان دارویی میتواند تحولی عظیم در اقتصاد این منطقهکهن و کل کشور ایجاد کند. ایجاد چنین زنجیرهای باید با صنایع جنبی و بازاریابی همراه شده تا موفقیت آن تضمین شود.
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که حاکمکردن مدیریت مشارکتی با الگوی جامعه محلی اگرچه لازم است ولی باید با مطالعه و مبتنی بر شرایط خاص هرمنطقه باشد. واگذاری تمامی امور حفاظتی، احیایی و بهرهبرداری از اراضی جنگلی به جامعه محلی یکی از اصول حاکم بر این نوع مدیریت است. اما قبل از آن باید نیازهای معیشتی تعریف و همچنین آموزشهای لازم انجام شود. نمونههای موفق مدیریت مشارکتی پایدار با محوریت جامعه محلی در کشورهای مختلف در حال اجراست. هماکنون تجربههای ناقصی از این نوع مدیریت با تکیه بر اقتصادیکردن طرحهای جنگلداری در جنگلهای زاگرس و برخی نقاط دیگر انجام شده است ولی نتایج آنها ارزیابی مناسبی نشده است. یکی از مهمترین چالشها در مدیریت مشارکتی جنگلها با جامعه محلی، نبود قوانین بهروز و تسهیلگر متناسب با شرایط فرهنگی و اجتماعی جوامع محلی ایران است.
*عضو شورایعالی جنگل