از این رو، نخست از خود میپرسیم که بازشناسی و بازاندیشی سنت نبوی یعنی چه؟ اصلا چرا نیاز به بازاندیشی داریم؟ مگر آنچه که از پیامبر(ص) از طریق سنت به ما رسیده، خود حجت نیست، پس چه نیازی به بازشناسی دارد؟ اگر کلام و رفتار پیامبر(ص) نشأت گرفته از نص است، پس چه حاجت به تفسیر؟ پس اقرار میکنیم که با امر بسیار مهمی رویاروییم. در گزارشی که ازنشست «حکمت و بازاندیشی سنت نبوی»در پی میآید، سخنرانان کوشیدهاند تا از منظرهای مختلف این مسایل را به بحث بگذارند.
بازشناسی پیامبر (ص)
«موانع بازاندیشی و تحقق سنت نبوی» موضوعی بود که توسط دکتر محمدرضا بهشتی ایراد شد. دکتر بهشتی در آغاز با اشاره به اینکه در میان چهرههای دورانساز تاریخ بشر، کمتر چهرهای را میشناسیم که درباره جزییات زندگی وی به اندازه زندگی پیامبر اسلام (ص) اطلاع داشته باشیم و بیتردید، جایگاهی که پیامبر (ص) در میان مسلمانان داشت، باعث میشد که نقل افکار و گفتار وی، نقش تعیینکنندهای در حیات افراد داشته باشد، گفت: «پیامبر به عنوان اسوه حسنه شناخته میشد. گفتار، منش و تایید و تکذیب وی نقش تعیینکنندهای را نه تنها در زندگی معاصرانش که بر نسلهای بعد ایفا کرد. کمتر در تاریخ سراغ داریم که از برخی ساحات زندگانی افراد، اطلاعی به دست آورده باشیم؛ اما عجیب است که جزییات زندگی پیامبر (ص) برای ما نقل شده است.
از اعمال شخص پیامبر (ص) در خانه گرفته تا رفتارهای اجتماعی وی در جامعه. اگر صرفاً براساس دیدگاهی تاریخی به زندگانی پیامبر (ص) نگاه کنیم، متوجه میشویم که آنچه به عنوان داده تاریخی از وی به ما رسیده، بسیار قابل توجه است. علاوه بر این در دانشهای مختلفی که در زمانهای بعدی در جهان اسلام رشد کرد، با نوعی تحلیل گفتار و رفتار پیامبر (ص) مواجهیم. در اخلاق، در ادبیات و در رشتههای مختلف با فهم و تحلیل دادههای تاریخی در مورد پیامبر (ص) روبرو میشویم. همه این تحلیلها که به نحوی با محوریت چهره پیامبر (ص) شکل گرفتهاند، از دریچههای مختلف سعی کردهاند، تا آن دادههای تاریخی را در بستر یک فهم و تحلیل جای بدهند.»
دکتر بهشتی در ادامه با طرح این پرسش که با وجود آنچه که پشت سر داریم، آیا باز هم بازشناسی چهره پیامبر (ص) ضروری است و این مهم چه اندازه ضرورت دارد، افزود: «به گمان من بهرغم همه آنچه که به عنوان دستاوردهای عالمان در این زمینه داریم؛ بازشناسی پیامبر (ص) امری ضروری است.
دلایلی چند برای این مسئله میتوان برشمرد: 1- دستاوردهای علم و فهم تاریخی به ما نشان میدهند که شناخت چهرههای تاریخی، امری نیست که یکبار برای همیشه صورت گیرد؛ بلکه یک فرآیند نوشونده است. نکته دوم؛ در رشتههای مختلف دریافتها و تلقیهای مختلفی از پیامبر (ص) داریم. کوشش برای جمعآوری این دستاوردها، یک تلاش پرزحمت و دشوار است و به ما این امکان را میدهد تا بتوانیم نگاه خاص خودمان را امروزه از آنها به دست آوریم.
سومین نکته؛ فراتر از آنچه که در گذشته درباره پیامبر (ص) صورت گرفته، ما امروزه باید از دریچه پرسشها و نیازهای خودمان به پیامبر (ص) و سنت نبوی نگاه کنیم. بنابراین مسئله بازشناسی پیامبر (ص) به نظر یک ضرورت میرسد و نیز باید در کنار آن به موانعی توجه داشته باشیم که برخی از آنها اجتنابپذیر و برخی دیگر، اجتنابناپذیر است. هر دوی این مسائل اقتضا میکند که مسئله بازشناسی چهره پیامبر (ص) به عنوان یک طرح پیوسته برای ما مطرح باشد.»
اخلاق نبوی و بحران اخلاقی عصر ما
دکتر جلال جلالیزاده سخنران بعدی همایش بود که با عنوان «سنت نبوی و امکان زندگی اخلاقی و مومنانه در دوران مدرن» سخن گفت. او ابتدا با طرح این پرسشها که آیا سیره پیامبر قابلیت انطباق با ابعاد مختلف زندگی مدرن را دارد یا خیر؟ و آیا میتوان در عین مراعات لوازم زندگی مدرن، به یافتههای ایمانی ملتزم بود؟ و با کدام قرائت از سنت میتوان، پاسخگوی پرسشهای یاد شده بود؟ بیان داشت: « من در اینجا از نظرگاهی دروندینی، میکوشم تا به این پرسشها پاسخ گویم. لذا نگاه من جانبدارانه و دفاع از سنت است.
اصولاً یکی از فلسفههای بعثت پیامبر (ص) تکمیل مکارم اخلاق است. امروزه، یکی از مشکلات بشر، بحران اخلاقی است. ما مسلمانان، باید از خود بپرسیم که برای رهایی از این بحرانهای اخلاقی، آیا میتوانیم از سنتهای پیامبر (ص) بهره بگیریم؟ به نظرم، پاسخ مثبت است. همچنانکه آیات و روایات زیادی در الگو گرفتن از پیامبر (ص) وجود دارد. این روایات، وجوب پیروی ما را از سنت پیامبر (ص) به اثبات میرسانند.
پیامبر (ص) برای همه زمانها، الگوست. امروزه، واقعیت نشان داده است که دیدگاههای مختلف فلسفی و علمی قادر به سعادت رساندن انسان نبوده است. از آنجا که سیره پیامبر (ص) جاودانه است؛ لذا قابلیت تطبیق در همه زمانها و مکانها را دارد. در نظر اسلام، مکارم اخلاقی شامل همه ویژگیها و خصلتهای انسان است. خداوند، پیامبرش را به این اوصاف متصف گردانید.»
او در ادامه با توضیح اینکه پیامبر(ص) را الگوی خود قرار دادن، در معنای رسوخ ارزشهای اخلاقی در انسان است، افزود: «تاریخ نشان داده است که راه سعادت انسان تنها از طریق اخلاق نیکو میگذرد. اخلاق در اسلام مجرد نظرات و عقاید نیست؛ بلکه ملکهای است که خوبی و زیبایی جزو خصلت انسان میشود. پس اخلاق، بنیان جامعه است و جامعهای که برپایه اخلاق و سنت نبوی بنا شود، جامعه عدل، احسان، عفت، فروتنی، صدق، امانت، وفاداری، مروت، میانهروی، تعاون، امر به معروف و نهی از منکر است. آیا میتوانیم در دوران مدرن، زندگیای را برمبنای این اخلاقیات بنا سازیم؟ بشریت امروز، بیش از هر زمان دیگری به چنین مکارم نبویای محتاج است.»
یک نزاع ریشهدار تاریخی
حجتالاسلام رسول جعفریان، سخنران بعدی همایش بود، سخنرانی خود را به موضوع «تمسک به سنت برای مخالفت با حکمت» اختصاص داد.
حجتالاسلام جعفریان، در آغاز با اشاره به دستهبندیها و گروههایی که در عالم اسلام در خصوص مسائل اعتقادی و عملی وجود داشته است، گفت: «یکی از این دستهبندیها، تقابل مکتب طرفدار حکمت با مکتب طرفدار حدیث است. تفاوت در نگاه به سنت نبوی بین این دو نحله از ابتدا سبب ایجاد یک تفاوت شده و این تفاوت در پیدایی علوم اسلامی تاثیر گذاشته است.
البته کلمه اهل حدیث در معنای طرفداری سفت و سخت از سنت نبوی، زمانی ایجاد شد که افکار و نحلههای فلسفی مانند معتزله و جبریون و شیعه پدید آمدند. اهل حدیث، در مقابل اینها معتقد بودند که ماییم که فقط تمسک به حدیث داریم. در این میان معتزله متهم به این بودند که از عقل به جای سنت نبوی استفاده میکنند.
مجموع این اختلافات این دو نحله را ایجاد کرده است و در میان اهل تسنن و تشیع به یک نسبت وجود دارند. هر زمانی که تفسیر یک حدیث یا آیه مطرح میشد، اهل حدیث میگفتند که حق بررسی و پرسیدن در این مورد را نداریم و باید آن را به همین شکل گذاشت. این گرایش، معتقد بود که هر چیزی را که ما احتیاج داریم، در قرآن و حدیث هست و باید عقل را تعطیل کرد. هر دو گروه برای اثبات مدعیات خودشان به آیات و روایات متوسل میشدند.»
او در ادامه به روش اهل حدیث اشاره کرد و گفت: «در گرایش افراطی اهل حدیث به سه نکته تکیه میشود: 1- چرا اهل حدیث گفته میشود، چرا اهل قرآن نمیگویند؟ مگر اهمیت قرآن از حدیث بیشتر نیست؟ برای اینکه تصور این است که قرآن قابل توسعه نیست ولی تعداد حدیث خیلی بیشتر است. دوم؛ عقل را به عنوان یک امر مستقل و اجتهادی نمیپذیرند و سوم؛ هر چیزی که نو و تازه باشد، بدعت تلقی میشود. اهل حدیث عناوینی را که برای کسانی که بر رأی و عقل تکیه میکردند، به کار میبردند، بسیار مذمتآمیز بود. اهل حدیث، همه این افراد را «مبتدعه» یا اهل بدعت میشمردند.»
حجتالاسلام جعفریان، با تصریح به این که احادیثی که اهل حدیث در طول تاریخ به آنها استناد میکردهاند، بالغ بر حجم انبوهی است که حتی برخی از آنها از طرف امامان و افراد دیگر مردود شمرده میشدند، اظهار داشت: وقتی به یک کتاب موثق حدیثی رجوع میکنیم، جامع آن نوشته که من از میان چند صدهزار حدیث، این تعداد را انتخاب کردهام. این حجم گاهی به یک میلیون تا یک میلیون و نیم بالغ میشود. جهتگیری بسیاری از این احادیث، علیه اصحاب حکمت بود.
بسیاری از احادیثی که از حضرت محمد (ص) در تجلیل یا مذمت این یا آن فرقه نقل شده، جعلیاند. از این رو، بسیاری از کسانی که به اجتهاد معتقد بودند، نسبت به بسیاری از این احادیث – جدای از احادیث اخلاقی که همه گروهها معتقدند که سنت به معنای اخلاق، نیاز به بررسی ندارد- به چشم تردید مینگریستند. اهل حدیث توهمی را ایجاد کردند تا حکمت را زمین بزنند و باب تعقل را ببندند. مثلا در میان شیعه در دوره صفویه، به یکباره کتابهای حدیثی رو شد.
این نبود، جز برای آنکه جلوی فلسفه و حکمت گرفته شود. اصلاً هدف علامه مجلسی از جمعآوری «بحارالانوار» این بود که دامنه علوم عقلی را محدود کند. به هر حال، مقصودم این نیست که دایره اجتهاد را میتوان آن قدر وسیع کرد که نتوان آن را جمع کرد. به این بهانه که همه حکمت و عقل بدعت است، نمیتوان آن را محدود کرد. البته حکمت و عقل در دایره سنت نبوی قابل پذیرش است.
در واقع عقل پایه است. اولین باب در کتاب اصول کافی، کتاب «العقل و الجهل» است؛ در حالی که کتاب دوم آن توحید است. در احادیثی که از پیامبر(ص) و امامان رسیده لزوم عقل و حکمت به اثبات میرسد: «مجالسه الحکماء حیات العقول» یا «الحکمه ضاله المومن» یا «خذوا الحکمه و لو من اهل النفاق» و... .»
علم و سنت
دکتر حمیدرضا پارسانیا سخنران بعدی همایش بود که سخنان خود را در باب «علم و سنت» ایراد کرد. دکتر پارسانیا با اشاره به تعریف سنت و نسبت آنها در دوران جدید گفت: «در باب سنت و علم چهار دیدگاه وجود دارد:
1- دیدگاه مدرن با دو رویکرد پوزیتیویستی و عقلگرایانه. این دو رویکرد به لحاظ تاریخی از قرنهای هفدهم تا اواخر قرن بیستم ادامه مییابند. این دیدگاه به تقابل علم و سنت معتقد است.
2- دیدگاه انتقادی به دیدگاه مدرن و یا به طور خاص، دیدگاه پسامدرن نام دارد. پستمدرنها براساس تعریفی که از سنت و علم دارند، نسبت خاصی بین آنها قایل میشوند. یکی از برجستهترین این افراد، گادامر است.
3- دیدگاه فیلسوفان مسلمان به ویژه حکمت مشاء – که مورد نظر من است- به تعامل علم و سنت معتقد است. 4- دیدگاه عرفان اسلامی. در این دیدگاه تعامل بین علم و سنت وجود دارد و سنت را به عنوان منطق معرفت میشناسیم.»
او در ادامه با توجه به تعریف و تلقیای که هر کدام از این دیدگاهها از سنت و علم دارند، افزود: «دیدگاه اول، سنت را مجموعهای از عادات و آداب گذشته میداند که میتوان در آنها تردید روا داشت، جز آنچه که با شناخت مفهومی و عقلی روشن میشود. این روش معرفت علمی – تجربی در دسترس همه است؛ اما سنت که به عادات برمیگردد، قومی و تاریخی است؛ اما در دیدگاه پسامدرن این طور نیست که «علم» در یک سو قرار داشته باشد و سنت در یک سوی دیگر.
لذا میبینیم که مفهوم سنت غالب میشود. به تعبیر گادامر، سنت آن دازاین( در معنای هایدگری) تعین یافته تاریخی و مشخص است و همه مفاهیم و معانیای که از حوزه زندگی گرفته شدهاند، حتی زیرساخت علم را تشکیل میدهند. به این ترتیب، علم یک معنای نسبی پیدا میکند.
اما دیدگاه فیلسوفان اسلامی و به طور خاص مشاء. این فیلسوفان، علم را به معنای پوزیتیویستی؛ یعنی در محدوده دانش آزمونپذیر به کار نمیبرند. علمی را که آنها به کار میبرند، به معنای عقلانی نزدیکتر است. البته با عقل مدرن متفاوت است. به عبارتی، شهود عقلانی هم در آن حضور دارد. این فیلسوفان، «سنت» (در معنای کلی آن و نه فقط سنت پیامبر(ص)) را مجموعهای از رفتارهایی که از ناحیه دین برای شیوه زندگی میآید، میدانند.
بیتردید، نبی کسی است که این مجموعه را به واسطه وحی دریافت میکند. بنابراین، نبی «سان» یا «سنتگذار» است. در اینجا سنت مبنای علمی دارد؛ اما علم آن الهی است. پس، در این دیدگاه، تعامل بین علم و سنت عیان است. در نظر این فیلسوفان، آنچه اهمیت دارد، علم شهودی است، علم شهودی، دانایی است که با دارایی قرین است. در شناخت مفهومی، صورتی از معلوم را داریم؛ اما در شناخت شهودی حقیقت معلوم را داریم. منطق علم شهودی، زندگی، رفتار و سلوک است.
لذا، سنت که شیوه رفتار را بیان میکند، منطق معرفت است. با زیست در یک سنت خاص، معرفت بدان حاصل میشود. از اینرو، چگونگی رفتار من، در نحوه مواجهه من با حقیقت موثر است. این منطق از متن جوشیده است. پس، رهاورد آن شهود متعالی، سنت است. کسی که خود دیداری با حقیقت داشته، آن را برای بشریت آورده است. کسی که به سنت عمل میکند، به آن حقیقت نایل میشود. به بیان بهتر؛ نقل و عقل دو منبع معرفتی سنت در اسلام به شمار میآیند.»
خصال نیکوی پیامبر
عنوان سخنرانی بعدی «پیامبر در آینه قرآن و روایات» بود که توسط دکتر مصطفی دلشاد تهرانی ایراد شد. او نخست با اشاره به اینکه در قرآن و روایات و روایات معصومین وجوه مختلف پیامبر(ص) تصویر شده است، به توصیف هفده تصویر که از مجموعه این آیات و روایات برمیآید، پرداخت:
1- نیکوتر نمونه، 2- دارای والاترین اخلاق (انک لعلی خلق عظیم) 3- در مقام بهترین رابطه با خداوند 4- دارای گشادهترین سینه («الم نشرح لک صدرک» آیا ما سینه تو را نگشادیم) روایت است که خلق و خوی آن حضرت به قدری نرم و گشاده بود که مردمان او را چونان پدری مهربان میدیدند. این گشادهدلی پیامبر(ص) آن اندازه بود که پرده هیچ منافقی ندرید. 5- واجد برترین رحمت و محبت: «و ما ارسلناک الا رحمته للعالمین.»
رحمت پیامبر(ص) همه را در بر میگرفت. خود میفرمود که: من برای رحمت آمدهام. او برای تندی و تیزی نیامده بود. علی(ع) در تعابیری لطیف بر این اوصاف شرح کرده است. سیرهنویسان او را رقیقالقلب نسبت به همه مسلمانان دانستهاند.
در ماجرای فتح مکه، وقتی که «سعدبن عباده» آن شعار خشن را، یعنی «الیوم یوم الملحمه» داد، پیامبر(ص) پرچم را از دست وی گرفتند و به دست حضرت علی(ع) دادند و فرمودند: «الیوم، یوم المرحمه» امروز روز رحمت است. 6- دعوتکننده براساس بصیرت پیامبر(ص) با نادانی دعوتش را پیش نبرد. او از آغاز تا پایان از این نظرگاه دور نشد.
حضرت علی(ع) میفرمایند که: حتی در نبرد آنچه بر شمشیرهایشان (یاران پیامبر) حاکم بود، بصیرت بود. 7- برترین نمونه حقگرایی: «ما ضل حبکم و ما قلی». پیامبر(ص) درباره خود میفرمود: من از شما پرواپیشهترم و از همه شما مرزهای الهی را بهتر میشناسم. از علی(ع) روایت است که او حق را به وسیله حق آشکار میکرد. 8- الگوی اعتدال و میانهروی. پیامبر(ص) هرگز از اعتدال دور نشد.
چنانکه خداوند در توصیف او فرمود: «وکذلک جعلناکم امه وسطاً لتکون شهداء علیالناس و یکون الرسول علیکم شهیداً» 9- در کمال حریت و آزادگی بود. او خود را آزاده و برای آزادی بشریت از همه رقیتها آمده بود: «الذین یتبعون رسولاً نبیاً امی و یضع عنهم عسرهم و اغلاق التی کانت علیهم» او آمده بود تا مردم را از بندگی غیرخدا آزاد سازد. 10- نمونه اعلای استقلال: او اهل کار و تلاش بود و غیروابسته به دیگران بود. او به اراده و اختیار خودش عمل میکند.
پیامبر(ص) حتی در خانه کار میکرد. پیامبر میگفت: از دسترنج خود بخورید. 11- دارای بیشترین رفق و مدارا بود. قرآن میفرماید: اگر نرمی و مدارای پیامبر(ص) نبود کسی دور او نمیماند. او خود میفرمود: پروردگارم مرا به مدارا با مردم فرمان داد، همان گونه که به انجام واجبات. 12- الگوی تمامی عیار عزتمندی. پیامبر(ص) تاکید میکرد که مسلمان حق ندارد که خودش را ذلیل کند یا در جایی دیگر فرموده بود که از برجستهترین ذلتها آن است که انسان کاری را بپذیرد که توانایی انجام آن را ندارد. 13- دوری از هرگونه تکلف. خود او میفرمود که من و پرواپیشگان امتم از تکلف بدوریم.
14- نمونه تام صبر و پایداری. او مصداق کامل «فاستقم کما امرت» بود. سیرهنویسان گفتهاند: از همه مردمان بر رفتار بد دیگران صبورتر بود. 15- پایبند به مشورت و رایزنی. او مصداق کامل آیه: «و شاورهم فیالامر» بود. از حضرت علی(ع) از قول پیامبر(ص) روایت است که: ای علی! هیچ پشتوانهای مانند مشورت نیست. 16- الگوی سازشناپذیری. او در عین مدارا و رفق با باطل سازش نکرد. 17- اهتمامکننده برای مستضعفان. پیامبر(ص) خود تکبر نداشت. او از جانب خداوند فرمان یافت که با مستضعفان صالح و انسانهای به دور از تکبر باشد.
هرمنوتیک سنت نبوی
سخنران بعدی همایش، دکتر محمد مجتهد شبستری بود که درباره موضوع «هرمنوتیک جدید و فهم سنت نبوی» به ایراد سخنرانی پرداخت. دکتر شبستری در آغاز با اشاره به معنایی که از اصطلاح «هرمنوتیک» برمیآید، گفت: «هرمنوتیک با فهم سر و کار دارد نه دانستن. این دو، دو امر جداگانهاند. وقتی که از فهم سخن میگوییم، نشانگر آن است که معنایی حادث شده است. معنا، در دادهای وجود دارد که آن داده خود را بیش از یک داده نشان میدهد.
فهم، برای آشکار کردن معنایی از پدیدهای که معنا را مطرح میسازد، تلاش میورزد. وقتی با چنین پدیدهای (معنایابی) روبرو میشویم، به اصطلاح دوم؛ یعنی تفسیر میرسیم. تفسیر عبارت است از آغاز کردن راهی به منظور آشکار کردن معنا.
این فعالیت تفسیر نام دارد. در هر تفسیر به معنایی میرسیم که به آن معنای بیان شده میگویند. این فراتر رفتن از ظاهر متن برای آشکار کردن معنا و رسیدن به هندسه بیان تفسیر شده، به نظریهای نیاز دارد. درواقع به یک نظریه «فهمیدن» احتیاج دارد. نظریهای که به بیان و توضیح این مسئله (فهمیدن) میپردازد، هرمنوتیک گویند.» آنگاه او به نحوه مطرح شدن این چهار مسئله در غرب پرداخت و پیشینه هرمنوتیک را در غرب به بررسی گذاشت و افزود: «درباره چهار مسئله فهم، تفسیر، هندسه بیان تفسیری و هرمنوتیک در غرب نظریات زیادی مطرح شده است.
تفاوت این بحثها با بحثهای مشابه قبلی، این بوده که بیشتر بحثهای پیشین در حوزه هرمنوتیکهای دگماتیک بوده است. بدین معنا که میگفتند باید برطبق قواعد، روش و شیوههای خاصی به تفسیر متن پرداخت. آنها نمیگفتند که فهم مسئله آزادی است که باید با کوشش فلسفی آزاد به آن رسید. از قرن هجدهم این مسئله مطرح میشود که اصلا فهمیدن، یک مسئله علمی و فلسفی است.
همانگونه که نظریههای گوناگون دانش مطرح است، باید نظریههایی در باب فهم ارائه کرد. از این به بعد، کوشیدند تا هرمنوتیک را به مشغله فلسفی و فکری بدل کنند. در این حوزه افرادی چون شلایر ماخر، دیلتای، گادامر، ریکور و هرمش قد علم کردند و هرکدام هرمنوتیکهای گوناگون پدید آوردند. از این پس، با هرمنوتیک جدید روبروییم.»
دکتر شبستری، در ادامه با طرح این پرسش که آیا میتوان سنت نبوی را با استفاده از نظریههای مبتنی بر هرمنوتیک جدید فهمید؟ اظهار داشت: «در سنت ما مسلمانان، از سنت نبوی، تعریفهای گوناگون شده است. علمای علم اصول، تعریف صریحی از سنت نبوی دارند. البته این تعریف بیشتر میخواهد «احکام خمسه» را از سنت نبوی دریافت و فهم کند.
در این دیدگاه سنت نبوی عبارت است از قول، فعل و تقریر نبی. قول؛ یعنی آنچه را که نبی میگوید و فعل؛ یعنی آنچه را که نبی انجام میدهد و تقریر؛ یعنی آنچه که محضر نبی انجام میشود و او با سکوت حاکی از رضایت، آن عمل را امضا میکند. من در اینجا به قول نبی میپردازم. سخن در اینجاست که در نظریه فهم ما، اینکه میگویند ما میخواهیم قول و گفتار نبی را بفهمیم، چه نظریهای برای فهم گفتار نبی وجود دارد؟ نظریه علمای علم اصول این بوده که ما از ظواهر کلام هر متکلمی به مقصود آن پی میبریم.
به این معنا که یک متکلم عاقل و حکیم آنچه را که مقصودش است، با کلامی که ظاهر در مقصود است، عنوان میکند و چون پیامبر(ص) یک عاقل و حکیم است و مقصودش را میخواهد از طریق ظواهر کلام خود، برساند، اگر ما به ظاهر کلام وی عمل نکنیم، خداوند که مولای ماست، علیه ما احتجاج میکند که چرا شما از فرمان پیامبر(ص) تمرد کردید؟ اگر به خداوند بگوییم که ما از کجا بفهمیم که پیامبر(ص) به چه امر میکند و از چه نهی میکند؟ علمای علم اصول در پاسخ میگویند: از ظاهر کلام پیامبر(ص)؛ چرا که پیامبر(ص) با همان زبانی حرف زده است که همه حرف زدهاند.
پس اگر از علمای علم اصول بپرسند که کلام پیامبر(ص) را با کلام نظریه فهم، میفهمیم؟ میگویند: ظاهر کلام متکلم بر مقصود متکلم دلالت میکند. فهم؛ یعنی فهمیدن مقصود متکلم.» سپس، وی با طرح این پرسش که آیا ما مجازیم، از ظاهر کلام پیامبر(ص) عبور کنیم و در آن متوقف نشویم و به بیانی به آن راه یابیم و یا معنایی را که از ظاهر کلام پیامبر(ص) برمیآید، دوباره معنا کنیم؟ گفت:« پارهای از نظریات هرمنوتیکی، بنا دارند تا در اینجا (ظاهر کلام) توقف نکنند. اما چگونه باید از آن عبور کنیم؟ البته مقصود از عبور این نیست، که ما آن را به یک سو بگذاریم؛ بلکه منظور این است که به بازسازی روانی و فکری گوینده یا مولف برسیم. این نظریه را شلایر ماخر عنوان میکند. فهم، فهم عالم تفکر و زمان مولف است. به قول صاحبنظران هرمنوتیک، باید سطور سفید و بیان ناشده کلام را خواند.
آن سطور سفید به نظر گادامر و حتی پیشینیان ما که به بحث درباره کلام نفسی و کلام لفظی پرداختند، این است که هر انسانی که سخن میگوید و یا چیزی را مینویسد، هرگز نمیتواند تمام آنچه را که میخواسته یا اندیشیده، بیان کند. دیلتای هم معتقد است، باید از ظاهر کلام مولف گذر کرد تا بتوان به فضای زیست و چگونه زیستن وی رسید؛ چرا که آنچه را که وی مینویسد یا میگوید، تراوشی است از چگونه زیستن وی. آن زیستن هم، امری است متحول نه ثابت. گادامر هم، بر این نظر است که هر کسی که چیزی میگوید یا مینویسد، درواقع در یک گفتگو شرکت میکند که پیش از وی وجود داشته است.
گادامر سنت را در معنای گفتگو میداند. بنابراین هرکسی به گونهای در آن گفتگو شرکت میکند.»دکتر شبستری در پایان با طرح این پرسش که چرا مسلمانان نمیتوانند سنت نبوی را با این روش (هرمنوتیک جدید) مطالعه کنند؟ و آیا مسلمانان وقتی قولی از پیامبر(ص) میشنوند، میتوانند بازسازی روانی- فکری او را انجام بدهند؟ بیان داشت: «اگر ما نظریهای فلسفی که مخالف دیدگاههای هرمنوتیکی جدید باشد در دست داشته باشیم، حرف دیگری است ولی حالا که نداریم، آیا میتوانیم از این نظریات در تحلیل سنت نبوی بهره ببریم؟ آیا میتوانیم، آن طور که دیلتای میگفت، سنت نبوی را از طریق نفوذ در زیست محیط درونی و معنوی پیامبر(ص) بفهمیم؟و یا آنگونه که گادامر میگفت، آیا میتوانیم سنت نبوی را به عنوان یکی از عناصر شرکتکننده در گفتگوی آن عصر، بازشناسیم؟ چرا این قدر اصرار داریم که باید تنها بر مبنای یک نظریه، سنت نبوی را درک کنیم؟ همه این نظریات را انسانها دادهاند.
باید ببینیم که کدامیک از این نظریهها، مبنای قابل قبولتر و درستتری دارند. بنابراین ما موظف به فهم نبی و کلام وی هستیم. حاصل این بحثها ما را با این پرسش مهم رویارو میگرداند: این که گفته میشود، سنت نبوی، حجت است، یعنی چه؟»
ایستاده در مرز دو عالم
دکتر حکمتالله ملاصالحی که با موضوع «پیامبر(ص) ایستاده در مرز دو عالم» سخنرانی میکرد، در آغاز با بیان اینکه انسان وجودی است مرزی و ایستاده بر کرانه دو عالم و گواه در مرز دو واقعیت بودن و نبودن، فراتاریخ و تاریخ، ابدیت و زمان، امر قدسی و امر دنیوی، گفت:« اگر انسان به عصمت رجوع کند گناه آگاه میشود؛ اما انسان امروزه از این وضعیت دور شده است.
پیامبر(ص) جان علوی بیدار شده ماست. وقتی جان قدسی پیامبر(ص) در ما بیدار شود، ما او را دوست میداریم و به وی عشق و ارادت میورزیم. این تاثیر امر قدسی در جان ماست. تجربه قدسی به مراتب از تجربه زیباشناختی ژرفتر است. وقتی جان علوی ما بیدار میشود، ما تسلیم حقانیت پیامبر(ص) میشویم. البته، تنها این جان نورانی کافی نیست؛ بلکه ظرفیتی میباید برای دریافت آن حقیقت آسمانی که بر کانون جان او (انسان)میتابد.»
دکتر ملاصالحی، در ادامه با اشاره به اینکه پیامبر(ص) در مرز آزادی و مسئولیت از ابد تا ازل ایستاده است، افزود: «هیچ آزادی از آزادی پیامبرانه، ارزشمندتر نیست و هیچ مسئولیتی سنگینتر از مسئولیت پیامبرانه نیست. انسان در هزارههای پیش از تاریخ در نشئه حضور ملکوتی زندگی میکرد. او، هنوز در آن نشئه دغدغه محدوده انسانی خود را نداشت. در واقع هنوز وجدان تاریخی وی روشن نشده بود. ارتباط او با خداوند شهودی بود. در عهدهای بعدی است که انسان وارد نقشهای تاریخی میشود. او میخواهد بداند که کجای تاریخ قرار گرفته است.»
آنگاه، او در پایان اظهار داشت:« منطق حضور انسان در عالم، منطق پرواز است. در چنین دنیای پیچیدهای پیامبران ظهور میکنند و حد و مرزها را برای ما مشخص میکنند. پیامبر(ص) در مرز دو عالم ایستاده و به ما میگوید که در این سوی عالم، عالم دیگری هم هست. در واقع ما را بیدار میکند. او بیانگر حقیقت زندهای است که بیش از آنکه ما را دعوت به خداوند کند، خود از طرف خداوند به دعوت فراخوانده شده است.
پیامبر(ص) خود مصداق فضیلت است. اگر پیامبر(ص) تجربه زندهای از قیامت نداشت، اگر مظهر فضیلتهایی را که دعوت میکرد، نبود، هرگز جذب شریعت و پیام او نمیشدیم. پس، پیامبر(ص) مصداق حقیقتند. هر حقیقتی ما را برنمیانگیزاند، مگر آنکه متوجه شویم که زیر لایههای حقیقت ما را بیدار میکند. پس پیامبران «محیی» هستند. آنها بیدادگر جانهای ما هستند.»
بحران اخلاقی ما
اشاره: هنگامی که سخن از بازاندیشی و بازخوانی پیامبر(ص) و سنت وی میرود، به گفته دکتر دنیانی با امر بسیار سهمگین و پرطمطراقی روبروییم. از این رو، نخست از خود میپرسیم که بازشناسی و بازاندیشی سنت نبوی یعنی چه؟
اصلا چرا نیاز به بازاندیشی داریم؟ مگر آنچه که از پیامبر(ص) از طریق سنت به ما رسیده، خود حجت نیست، پس چه نیازی به بازشناسی دارد؟ اگر کلام و رفتار پیامبر(ص) نشأت گرفته از نص است، پس چه حاجت به تفسیر؟ پس اقرار میکنیم که با امر بسیار مهمی رویاروییم. اینک در گزارشی که از پی میآید، سخنرانان کوشیدهاند تا از منظرهای مختلف این مسیل را به بحث بگذارند.
سخنران بعدی همایش، دکتر آیینهوند بود که با عنوان «سنت نبوی، زیست اخلاقی و بهرهوری از دنیا» به ایراد سخنرانی پرداخت. دکتر آیینهوند در آغاز با اشاره به اینکه سیرهای که از پیامبر (ص) به دست ما رسیده بیشتر از طریق حاکمان و فرمانروایان وقت گردآوری شده، بیان داشت: «متاسفانه پژوهش درستی درباره سیره پیامبر(ص) صورت نگرفته است. به طوری که سیره یکبار به گونه شفاهی نقل شده، دوباره از طریق استماع به شکل کتبی در آمده و سپس، آن صورت کتبی تنقیح شده است.
بنابراین میبینیم که مشکلات زیادی در کتابهای سیرهای ما وجود دارد. با توجه به آنکه بیشتر سیرههای ما در زمان امویان و عباسیان نگارش یافته است، باید ببینیم که چگونه میتوانیم، اصل سیره پیامبر(ص) را از تفسیرها و برداشتهای اموی و عباسی جدا کنیم؟ مشکل دیگر مربوط به بررسی منابع مختلف است.
از طرفی هم باید یک نظریه دقیق برای فهم و تفسیر متن پیدا کنیم.» وی آنگاه با توضیح اینکه دو تلقی افراطی نسبت به تاریخ وجود دارد و بر این پایه، گروهی میکوشند تا شیوه زیست گذشته را در حال بیایند و زنده کنند و گروهی نیز برعکس، تلاش دارند تا مقتضیات حال را بر گذشته، تحمیل کنند، افزود: «سنت نبوی هم گرفتار این دو نگاه است.
برای نمونه، هماکنون بسیاری از مسلمانان از تمدن اسلامی همان چیزی را مراد میکنند که در قرن اول هجری در دوران خلفای راشدین پدیده آمده است. البته این عده، ممکن است از ابزارها و روشهای روز هم استفاده کنند، اما همچنان در خیال عصر اول اسلامی ماندهاند. با این وصف، به نظرم میرسد که زیست اخلاقی ما (مسلمانان) در دستاندازهای تفسیرهای حاکمانه اموی، راشدی و عباسی از سنت نبوی گم شده است.
در واقع ما در متنی قرار گرفتهایم که قادر به تفسیر درستی از آن نیستیم. پس چگونه باید آن را معنا کنیم؟ آن چیزی که از سیره نبوی میفهمم این است که پیامبر(ص) انسان به تمام معنا اخلاقیای است. در سیره نبوی، مقام یک انسان عابد، زاهد و نماز شب خوان، (مقام) همان انسانی است که خالصانه برای سیر کردن یک گرسنه تلاش میکند. در نزد پیامبر(ص) اجر هر دوی اینها یکسان است.
آنچه که در سیره اخلاقی پیامبر(ص) میبینیم، این است که هیچ مرزی بین این صفات وجود ندارد.» او در ادامه افزود: «پس، ما به تفسیر دیگری از سیره نبوی نیازمندیم. تمام تفسیرهایی که از سیره پیامبر(ص) داریم، حاکمیتی هستند. در واقع تفسیرهایی که به درد مردم بخورد، تا حالا منتشر نشده است، یعنی مردم نبودند که سیره بنویسند.
لذا بر طبق ذائقه مردم، سیرهها نوشته نشدهاند. مردم نیز باید تفسیر خود را از سیره پیامبر(ص) ارائه بدهند؛ چرا که همه عشق رسول خدا، مردم بود. یکی از ویژگیهای پیامبر (ص) در همین راستا، این بود که ایشان به دنبال تمایز با دیگران (مردم) نبود. وقتی سیره او را بررسی میکنیم، متوجه میشویم که این انسان (پیامبر) با عطوفت، محبت، رحمت، اقتدار، عزت و عظمت، هیچگاه نمیخواهد خود را از دیگران متمایز کند.
این ویژگی خاص انبیا است. پیامبر (ص) نمیخواست بین پیروانش انگشت نما باشد. همچنین، پیامبر(ص) میگفت که حتی اگر کسی به گناهی آلوده شد، او را مورد لعن و تمسخر قرار ندهید. بگویید که خدا از تقصیر او در گذرد. به هر حال او هم انسان است و حب رسول خدا در دلش وجود دارد. این نگاه انسانی در سراسر سیره پیامبر(ص) موج میزند.
من در اینجا، اعلام میکنم که متاسفانه جهان اسلام (البته من با نظامهایی حاکم سیاسی بر جهان اسلام کاری ندارم) از نظر اخلاقی و پیروی از اخلاقیات پیامبر(ص) در نقطه بسیار پایینی قرار دارد. در واقع جهان اسلام در ضعف اخلاقی به سر میبرد.
امروزه متاسفانه دو تفسیر افراطی از اسلام وجود دارد. بزرگترین آفت پس از حمله مغول در جهان اسلام این است که دین به دست کسانی برسد که از آن هیچ چیزی نمیدانند. بنابراین، معتقدم که باید با نگاه جوهری به سیره پیامبر(ص) بنگریم. میراث اخلاقی پیامبر(ص) آنقدر عظیم و غنی است که میتواند نه تنها دستگیر ما مسلمانان درایت بحران اخلاقی باشد که به کار جهانیان نیز بیاید.»
پیامبر(ص) و احیای کرامات بشری
دکتر جلیل امیدی، سخنران بعدی همایش بود که با موضوع «سنت نبوی و عدالت کیفری» به ایراد سخنرانی پرداخت. او ابتدا، با اشاره به تعریف نظام کیفری مبنی بر فرآیندی که از کشف جرم و تعقیب متهم آغاز میشود و به برائت یا محکومیت وی میانجامد، گفت: «در این فرایند علاوه بر متهم، نهادهای مرتبط با این مسئله دخالت دارند.
کثرت و تعدد مسایل کیفری ادیانی، تابعی از التفات آنها به مسایل حقوقی و مدیریتی است. مسیح(ع) مدیریت دنیا را به قیصر واگذار میکرد. در حالی که در آیین موسی(ع) نظام کیفری بسیار مفصل بوده است.» دکتر امیدی سپس با بیان این نکته که تاریخ نشان داده است که مقام یا هیات حاکمه از ویژگی یکسویه عدالت کیفری کمال استفاده را بردهاند و در بسط و تحکیم قدرت خود استفاده بردهاند، افزود: «با مطالعه شریعت و سنت نبوی پی میبریم که تبیین نظام عدالت کیفری، جنبه ثانوی، تبعی، استطرای و اتفاقی داشته است.
سنت نبوی به ویژه در دوره مکی با بیش از هر چیز بر مفاهیم متعالی، تقوا، احسان، توحید و... تکیه داشته و بر احیای کرامات حقوقی بشر و محو امتیازات طبقاتی و اجتماعی تاکید میکرده است. از این جهت پیامبر اسلام، مظهر مکارم اخلاق است. ثانوی بودن مسایل حقوقی (کیفری) ریشه در قرآن مجید دارد. از مجموع آیات قرآن، تنها 15 آیه ناظر بر احکام تلقی شده است. همین پانزده آیه هم متضمن مقررات حقوقی در معنای امور لازمالاجری اجتماعی نیستند.
یک نکته بسیار ظریف آن است که پیامبر اکرم(ص) از ورود به مسایل جزایی تجاشی میفرمودند. بدین معنا که ایشان نه بری تعیین حدود مسئولیت مرتکبان و نه برای تصدی احکام شکلی و اعلام صلاحیت برای تعقیب و مجازات متهمان ارادهای از خود نشان نمیدادند. اصلا لازمه رحمت (که در قرآن از پیامبر به رحمتی برای جهانیان نام برده شده است) مداخله در حقوق و آزادیهای افراد است.»
دکتر امیدی در پایان به عنوان نتیجهای که میتوان از این بحث گرفت، اذعان داشت: «سنت نبوی که در تدوین احکام عبادات و تحکیم اصول اخلاق جد بلیغی کرد و بهرغم آنکه از سوابق و تجربیات قانونگذاری سرزمینهای اطراف آگاه بود؛ اما در تدوین مجموعه مقررات کیفری اهتمامی از خود نشان نداده است. آنچه که آشکار این است که در سنت نبوی نشانی از توسل به نهادها و ضمانت اجرای کیفری برای تسلط بر مردم و تثبیت و تضمین نظام سیاسی وجود ندارد. برخلاف دیگر نظامهای سیاسی، سنت نبوی نه از طریق توسل به تدابیر سرکوبگرانه کیفری که از راه تقویت آموزههای اخلاقی سعی بر هدایت جامعه داشت. تشویق شاکیان به گذشت، تفسیر شرط به نفع متهم، عدم توسل به اجبار و شکنجه برای اخذ اعتراف و... شواهد روشنی از عدم توسل سنت نبوی به امور جزایی جهت بسط سلطه سیاسی است.»
اخلاق و فقه
آیتالله موسوی بجنوردی، سخنران بعدی همایش با موضوع «جایگاه مکارم اخلاق در سنت نبوی» به ایراد سخنرانی پرداخت. آیتالله موسوی بجنوردی، در آغاز با اشاره به اهمیت مکارم اخلاق پیامبر(ص)، اظهار داشت: یکی از اصول مسلم اسلام این است که قوانین آن در بستر تامین و تدوین عدالت اجتماعی حرکت کند.
اخلاق نیز زیر بنای فقه و حقوق اسلامی است. پیامبر(ص) میفرمایند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»: من برای تکمیل مکارم اخلاقی برانگیخته شدم. حتی ایشان در جایی درباره «لامیه العرب» که شعری جاهلی است ولی تماما درباره مکارم اخلاقی است، فرمودهاند: به فرزندانتان «لامیه العرب» بیاموزید. پس، میبینیم که تا چه اندازه اخلاق در اسلام مهم است و پیامبر اکرم(ص) چقدر برای اخلاق اهمیت قایل است.»
او در ادامه با طرح این پرسش که آیا پیامبری که هدف بعثتش را تکمیل مکارم اخلاق میداند، میتواند قانونی برخلاف اخلاق بیاورد؟ گفت: مسلم است که اینگونه نیست. ما بر این عقیدهایم که تمام احکام اسلام در بستر عدالت اجتماعی و اخلاق شکل گرفته است. به جرات میگویم که اگر هر قانونی بر خلاف عدالت اجتماعی و اخلاق باشد، باید گفت که حکم اسلام نیست.
به باور ما اخلاق دینی، موثرترین، بهترین و کاملترین نوع اخلاق است. هیچ تردیدی نیست که اخلاق از مذهب تاثیر گرفته و آن را پشتوانه خود قرار داده است. پشتوانهای که از دست دادن آن برای اخلاق بسی سخت و ناگوار خواهد بود. بدیهی است که آنجا که از حقوق اسلام سخن میگوییم، مقصود از اخلاق، اخلاق دینی است که ملهم از سیره نظری و عملی پیامبر(ص) است. این اخلاق از ویژگیهای مطلق بودن و ضمانت اجرایی بالایی برخوردار است.
آیتالله موسوی بجنورید، سپس به نسبت میان فقه و اخلاق در اسلام اشاره کرد و اظهار داشت: «قلمرو قه به مراتب از اخلاق وسیعتر است؛ زیرا فقه تکالیف افراد را در ابعاد مختلف بیان میکند؛ ولی اخلاق، رفتار فرد را از نظر فساد یا فضیلت و رذیلت آن مورد بررسی قرار میدهد.
البته، موضوع هر دو رفتار انسان است. فقه رفتاری را مورد توجه قرار میدهد که برای انجام یا ترک آن دستوری رسیده باشد؛ اما در اخلاق رفتاری مورد توجه است که بار ارزشی داشته باشد. با این وجود، احکام فقهی و احکام اخلاقی در ثابت و متغیر بودن، با هم شباهت دارند. پس، همانگونه که موضوع فقه، رفتار فرد و در نهایت اصلاح فرد و جامعه است، موضوع اخلاق هم رفتار فرد و در نهایت اصلاح جامعه میتواند باشد.»
مدد طریقت به شریعت
دکتر شهرام پازوکی که از اعضای شورای سیاستگزاری همایش بود، عنوان سخنرانی خود را «باز اندیشی سنت معنوی نبی در دوره مدرن» برگزیده بود. دکتر پازوکی در ابتدا با اشاره به ضرورت بازاندیشی سنت نبوی در دوره مدرن و اینکه، این کار در تاریخ اسلام و توسط علمای بزرگ اسلام انجام شده است گفت: «باز اندیشی سنت نبوی در دوره مدرن نسبت به آنچه که در سابق بوده، تفاوت دارد؛ زیرا عالم مدرن اقتضائات خاص خود را دارد که میطلبد این باز اندیشی به نوع دیگری انجام شود. سخن من این است که ببینیم، سنت نبوی چگونه از حیث معنوی تجدید شده است.
در تعریف سنت نبوی معمولا گفته میشود که عبارت است از قول، فعل و تقریر پیامبر(ص). این تعریف از سنت نبوی، در نزد اصولیون به عنوان یکی از منابع احکام و مقررات شرعی متداول است؛ اما آنچه که از این تعریف در فقه اسلامی مورد توجه است، صرفا شان رسالت و یا به اصطلاح عرفانی جنبه «الی الخلقی» پیامبر(ص) است.
از این جنبه، سنت نبوی فقط شامل احکام ظاهر فردی و مدنی است؛ یعنی قول و فعل پیامبر(ص) از آن جهت که رسول است؛ اما باطن و حقیقت رسالت، شان معنوی یا «ولوی» ایشان است که همان جنبه «الیالحقی» است. از این جهت، پیامبر(ص) نگرش دیگری به حقیقت، هستی، معرفت دارد و راه وصول به حق را نشان میدهد.
در اینجا پیامبر(ص)هادی است. پس سنت نبوی دو جنبه دارد: جنبه رسالتی و جنبه ولایتی. وی سپس، با این توضیح که «ولایت» مغز و باطن رسالت است و رسالت مقام انذار است و ولایت مقام تبشیر، افزود: «بدون جنبه باطنی سنت، جنبه ظاهری مانند جسدی است که فاقد روح است.
از این جهت، ولایت امری نیست که پس از رحلت پیامبر(ص) به پایان برسد بلکه پس از وی مسئله ولایت برجسته میشود و از آنجایی که معارف موجود در باطن سنت نبوی ناگفتنی و نانوشتنی است و تنها قلوب مومنان (اهل معرفت) پذیرای آن بوده، (این معارف) سینه به سینه نقل میشده است، مانند حلقههای یک زنجیر، که حافظ این معانی بوده است، چنانچه در سلسله عارفان مسلمان میبینیم. اینها همواره مجددان سنت نبوی بودهاند.
تقسیم سهگانه عارفان از شریعت، طریقت و حقیقت ناظر به همین تجدید سنت نبوی در همه ابعاد آن در طول تاریخ خود بوده است. این تجدید سنت از سوی عارفان هنگامی صورت میگرفت که عدهای سنت نبوی را منحصر به شریعت میکردند.
اگر، پیامبر(ص) هیچگاه احوالات ایمانی و معنوی نداشته است و فقط اهل ظاهر بوده است، لذا عارفان بر ایمان تاکید داشتند. آنها معتقد بودند که اگر این جنبه از سنت نبوی حفظ و تجدید شود، شریعت نیز استمرار پیدا میکند.» دکتر پازوکی در بخش دیگری از سخنان خود به تبیین معنای «سنی» در متون عرفانی پرداخت و آن را از مفهوم «سنی» در معنای متداول که نام یکی از مهمترین فرقههای اسلام است، متفاوت دانست: «وقتی در متون عرفانی «سنی» گفته میشود، مراد چیز دیگری است.
در اینجا «سنی» کسی است که اعتقاد سلیم به سنت معنوی نبوی دارد. در حالی که در جنبه فقهی، بر درست بودن عمل بیش از درست بودن نظر و عقیده تاکید میشود. در طول تاریخ اسلام، همواره طرفداران شریعت، معتقدان به جنبه باطنی سنت را به شکلهای مختلف طرد میکردند.
در دوران صفویه نیز آنها را به «رفض» متهم ساختند. حتی امروزه با وجود اینکه افرادی چون سید حیدر آملی و ملا عبدالرزاق کاشانی تقسیم سهگانه حقیقت، شریعت و طریقت را کرارا در آثار خود به کار بردهاند، علمای دیگر میگویند که «تفکیک دو عنوان شریعت و طریقت از جمله بدعتهایی است که اینان (اهل عرفان) احداث کردهاند و پیروان این دو تفکیک باطل هستند» این در حالی است که معاصرانی چون علامه طباطبایی به ویژه در کتاب «رسالت تشیع در دنیای امروز» میگوید که ما باید دیگران را به این امر دعوت کنیم که در تشخیص رابطه شریعت و طریقت که از نظریههای خصوصی برخی از سلسلهها دانسته میشود، به نظر کلی اسلام و خود سنت رجوع کنیم.
او معتقد است که این دو جنبه (شریعت و طریقت) از هم جدایی ناپذیرند.» دکتر پازوکی در پایان سخنانش عنوان کرد: «آنچه تاکنون گفتم درباره باز اندیشی سنت نبوی در گذشته بود؛ اما ما امروزه در دورهای زندگی میکنیم که اساسا هویتش در نفی سنت در معنای عام آن است. اصالت دادن به «من که با دکارت» آغاز میشود، خود در معنای نفی سنت مسیحی است.
البته سنت شکنی تفکر مدرن برای ما این امکان را نیز برای ما فراهم میآورد که به سرچشمه اصیل سنت باز گردیم و با زدودن و رفع حجابهایی که در طی قرون، سنت حقیقی را پوشانده، متوجه حقیقت سنت نبی(ص) و ابعاد مختلف آن شویم. اما باز اندیشی سنت نبوی در دوران مدرن نیاز به تامل دقیق در چند نکته دارد: 1- اول آنکه متوجه باشیم که سنت نبوی ابعاد و جنبهها مختلفی دارد که از هم جدایی پذیر نیستند. شریعت تنها یک جنبه از سنت است. ما نباید در دام جریانهای قشریگرا از سنت بیافتیم. اینکه تنها بر عمل تاکید کنیم، اسلام صرفا به یک ایدئولوژی سیاسی و عاری از هر نظری تبدیل میشود. در حالی که از سنت نبوی آموختهایم که عمل دینی باید تابع نظر دینی باشد. هر عملی ملاک دینی بودن نیست.
همین جنبه از سنت نبوی است که امروزه تحت عنوان «اسلام هراسی» در جهان از آن یاد میشود و سعی در تخریب آن دارند. جنبه ولوی و معنوی سنت نبوی، راه ایمان و اخلاق را میآموزد. ایمانی که به اسلام نرمی میدهد و تخلق به اخلاق ایمانی را میسر میسازد. با توجه به ماهیت شریعتشکن مدرنیته اگر شریعت نتواند بعد معنوی خود را حفظ کند، مخاطب در دنیای امروز، مخاطب خود را از دست دهد.
جنبه دیگر سنت نبوی، حقیقت آن است؛ یعنی آن نگرش خاص نبی به هستی است. طرفداران شریعت، بیشتر بر جنبههای عملی مدرنیته انگشت تاکید گذاشتهاند و آنها را برجسته کردهاند، حال آنکه جنبه حقیقتی سنت، ما را مجهز به یک دیدگاه و نگرش نسبت به هستی در برابر نگرش خاص مدرن میسازد. این مسئله، برای ما از هر گونه نصیحت اخلاقی، بالاتر است؛ یعنی ما باید در بعد حقیقت نبی که خود فرمود حقیقت احوال من است، ببینیم که نظر وی به هستی، مبدا، خداوند و... چیست؟ از این مقدمات میخواهم نتیجه بگیرم که بازاندیشی سنت نبوی در دوران مدرن شرط تجدید تفکر اسلامی در دوران مدرن است.
چنانکه سنت مسیحی در دوران مدرن ناچار به این کار شد، این باز اندیشی موقعی موثر و حقیقی خواهد بود که متذکر تمام شئون سنت در عالم مدرن و یا معرفت عمیق به عالم مدرن مقرون بشود. در این وضعیت است که فعل نبی در مقام شریعت و قول نبی در مقام طریقت و احوال و نظر نبی در مقام حقیقت که مکمل یکدیگرند، به عنوان سنتبندی شکل خواهند داد.»
راه سنت، راه حکمت
آخرین سخنرانی، از آن دبیر علمی همایش؛ یعنی دکتر غلامرضا اعوانی بود که با موضوع «مقام عقل، حکمت و عرفان در سنت نبوی» به ایراد آن پرداخت. دکتر اعوانی در آغاز به تعریف واژههای «عقل»، «عرفان و حکمت روی آورد و گفت: از این سه واژه، واژه «عقل» در قرآن بیتشر به کار رفته است. در قرآن بر مسئله عقل بسیار تاکید شده است.
شاید بیش از چهل بار این واژه در قرآن به کار رفته است. چرا و چگونه با این همه تاکید بر عقل در قرآن و احادیث، این همه گرایشهای ضد عقلی در عالم اسلام پیدا شده است؟ این مسئله، بسیار قابل تامل است. خود عقل هم در تاریخ فلسفه دارای معانی متعددی است. وقتی میخواهیم سنت را با عقل بفهمیم، میتوانیم بپرسیم که با کدام عقل؟ با عقل افلاطونی، عقل دکارتی، عقل درسفویی، کدام؟ در واقع عقل، مراتب مختلف دارد.
اصولا دین برای هدایت عقل آمده است.
عقل دینی، عقل مهتدی است. بدون هدایت الهی، نمیتوان دین و سنت را فهمید. عقل مدرن هم عقلی است که از سنت و هدایت الهی به دور است. آیا این عقل (مدرن) میتواند، حقیقت وحی را بفهمد؟ از این گذشته، عقل در مراتب مختلفی، مراد میشود: عقل جزیی، عقل کلی، عقل معاش، عقل الهی، عقل سکولار و... عقل در اینجا مشترک معنوی است. کدام عقل برای فهم سنت نبوی کافی است؟ عقل الهی و عقل هدایت یافته، توان دریافت آن را دارد. بسیاری از معانی عقل امروزه فراموش شدهاند.
یکی از این معانی، عقل در مقام وجود است. عقل منطقهای از هستی است. در واقع عالم ظهور عقلانیت است. این نکته، اساس حکمت قدیم بوده است؛ یعنی عالم به عنوان ظهور عقل و علم: «اول ما خلقالله عقل، ثم قال اقبل، فا قبل، ثم قال ادبر، فادبر» در حدیث نبوی دیگری آمده است: «اول ما خلقالله روحی» این دو حدیث هیچ منافاتی با هم ندارند. در واقع مکمل هم هستند. روح همان است؛ چرا که روح، واجد علم به ذات و تعقل ذات و خود آگاهی است.
پس، آن عقل کل، حقیقت محمدیه است. عقل جزیی ما آدمیان هم باید به مقام عقل کلی و اطلاق برسد تا وحی برای او قابل فهم شود.» وی آنگاه به تعریف حکمت و مقام آن در سنت نبوی پرداخت و اظهار داشت: «عالم و آدم ظهور حکمت هستند. حکمت را کتاب وجود دانستهاند. حکیم کسی است که میتواند این کتاب را باز کند و بخواند. عالم محل حکمت الهی است و قرآن راز این حکمت را بر ما آشکار میسازد.
حکمت عالیترین نوع علم است. علم، وقتی حاصل میآید که انسان از شک گذشته باشد. علم بدون جزم ممکن نیست. البته جزم ممکن است علم باشد و یا جهل. پس هر جزمی علم نیست؛ بلکه شرط آن است. اگر جزم مطابق با یقین باشد، علم است؛ اما در قرآن یقین واقع مراتبی دارد: علمالیقین، حقالیقین و عینالیقین. این سه مرتبه یقین، سه مرتبه حکمت را پدید میآورند. در حکمت که علم اعلا است، نظر به هستی از منظر الهی است.
به بیان دیگر؛ دیدن هر چیزی در عالم بر مبنای اصل نخستین که حق باشد. تفکر هم رفتن از باطل به سوی حق است. پس، از طریق حکمت که تمثل حقایق است میتوان به حقیقت رسید. این کار عرفان و حکمت الهی است. بنابراین راه سنت، راه حکمت الهی است. «یعلمهم الکتاب و الحکمه».
خود پیامبر، قرآن مجسم است. پس، پیامبر(ص) عالم را از منظر قرآنی میدید. حکمت از نوع علم وراثتی است: «الحکمه ورثه الانبیاء» تنها با این نوع علم است که میتوان سنت نبوی را شناخت و عرفان هم از این مقوله است.
کلمه عرفان در قرآن نیامده است. عارف باید ولی باشد؛ چرا که راه دین، راه ولایت است: «الله هو ولیالذین یخرجهم من الظلمات الیالنور» ولایت در معنای قرب است. انسان میتواند به درجه قرب و ولایت برسد. ولایت معرفت به ذات الهی را پدید میآورد. منتها شرایطی خاص دارد. بنابراین نمیتوان دین را از ولایت و معرفت الهی جدا کرد، چرا که دین سطحی خواهد شد.»