کاش نیما بود تا از او میپرسیدم آدمهایی که رودخانهاند چه شکلیاند؟ کاش از نیما که معلماش بود میپرسیدم آدمهایی که رودخانهاند آبشان شور است یا مثل او آب شیرین دارند؟ حالا دیگر نیما نیست که سؤالهایم را با او در میان بگذارم و او هم خیلیوقت است که برای زندگی جاخالی داده!
پرویز شاپور، همان رودخانهای است که دربارهاش حرف میزنم، همان که در پنجم خرداد ۱۳۰۲ پایش را به زندگی گذاشت. همان که تا میتوانست نوشت، نقاشی کشید و با کلمهها، دوست جانجانی بود.
پرویز یک روز به دفتر مجلهی خوشه رفت. کارهای تکخطی طنز با خودش برده بود. شاملو که سردبیر این نشریهی معتبر ادبی بود، کارها را خواند، پسندید و همان جا برایش نام انتخاب کرد. نام این کودک نوپا «کاریکلماتور» بود. به نظر شاملو این نوع ادبی همان کاریکاتور بود اما به زبان کلمه!
این رودخانهی خروشان هی جاری شد و جاری شد و هشت کتاب با محتوای کاریکلماتور چاپ کرد. کاریکلماتورهای او تمام نمیشدند. همینطور پشتسر هم مینوشت و گَهگداری هم سری به نقاشی میزد. گربه و سنجاققفلی، نمادهاییاند که در کارهای او زیاد دیده میشوند. او برای کتاب «موش و گربهی عبید زاکانی» (انتشارات مروارید) کاریکاتور کشیده است و در کتاب «تفریحنامه» (انتشارات مروارید) نیز کاریکاتورهایی دارد.
روحیهی طنز شاپور زبانزد دوست و آشنا و در و همسایه بود. فقط شاپور بود که میتوانست به دوستش در شبی بارانی پیشنهاد بدهد که برساندش! و وقتی دوستش میپرسید: «ماشین داری؟» خیلی جدی جواب بدهد: «نه! ولی چتر دارم!»
شاپور کاریکلماتور را به دنیا آورد. قالبی که تا قبل از آن کسی نه دیده بود و نه شنیده بود. قالبی که تعریفهای زیادی از آن کردهاند. مثلاً شاملو نظرش این بود که «کاریکلماتور، ویژگیهایی چون تضاد، طنز، ایهام و تخیل دارد.» از ویژگیهای دیگر اینکه این قالب معمولاً کوتاه و سرراست است و گاهی یک حقیقت را به زبان طنز یا انتقاد بیان میکند و خنده بر لبهای خوانندهاش مینشاند. یکی دیگر از ویژگیهای کاریکلماتور تصویری است که به ذهن خواننده میآورد. مثلاً وقتی شاپور میگوید «برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.» ذهن همهی ما پر از تصویر میشود. در جایی دیگر شاپور میگوید: «بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند.» ما همیشه مرتاضهایی را دیدهایم که روی تیغ و خار دراز میکشند و کَکشان هم نمیگزد! اما شاپور با نگاه دقیقی که به اطرافش دارد تیغها را میبیند و به دنبالش بلبلهایی مرتاض را که بر گلهای خاردار مینشینند. همینجاست که پای خنده به لبهای خواننده باز میشود.
شاپور گاهی نگاه لطیفی دارد. نگاهی که کاریکلماتورهایش را به شعر نزدیک میکند و در عین حال طنزی پنهان در سراسر جمله وول میخورد، میگوید: «غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد.» شاپور را در این جمله شبیه به آدم شیطان و طنازی میبینم که حتی وقتهایی هم که غمگین است نمیتواند شوخی را کنار بگذارد.
حواس شاپور همیشه جمع بود. چشمهایش عینک داشت، اما خوب خوب میدید و به قول نزدیکانش وقتی به چیزی گیر میداد دیگر ول نمیکرد. شاید شاپور تنها کسی بود که میتوانست دربارهی مفهومی مثل سراب، چهار صفحه کاریکلماتور بنویسد. کتاب آخر شاپور «پایین آمدن درخت از گربه» نام دارد. کتابی که میتوانید در مقدمهاش کلی خاطرات بامزه از شاپور پرویز و عمران صلاحی و خیلیهای دیگر بخوانید و از حاضرجوابی و طنز شاپور ذوقزده شوید.
شاپور همان رودخانهای بود که همیشه باید میرفت. ایستادن برای چنین رود خروشانی هیچ خوب نیست. همین شد که در ۱۵ مرداد 1378 برای همیشه جاری شد و رفت.
برخی کاریکلماتورهای او:
* وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
* اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
* به عقیدهی گیوتین، سر آدم زیادی است.
* به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.
* قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست.
* به نگاهم خوش آمدی.
* قطرهی باران، اقیانوس کوچکی است.
* هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
* برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
* گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهی محبوس است.