اگر چه امروز نویسندگان و شاعران بر مبنای نظریههای جدید ادبی ژانرهای تازهای از ادبیات را پدید آورده و تاریخ جدید ادبیات را با نگارش متونی همچون رمان و نمایشنامه رقم میزنند اما همین نویسندگان با تأثیرپذیری از زبان و شیوههای روایی متون پیش از خود، به گونهای یک گفتوگوی تاریخی را با آثار گذشته آغاز کرده و حتی با استفاده از برخی تکنیکهای گذشته پیشنهادهای جدیدی را به عرصه ادبیات ارائه میکنند.
با وجود این فروکاستهشدن از مطالعه عمیق و اصل تجربهکردن در میدان ادبیات، به ویژه ادبیات داستانی، در سالهای اخیر رابطه داستاننویسان نسلهای اخیر را تاحدودی با متون گذشته قطع کرده است. برخی نویسندگان بر این باورند که نویسندگان نسل جدید بیشتر از تئوریهای بیرون آمده از مطالعات علوم انسانی غربی و متون ترجمه برای نگارش استفاده میکنند تا طی کردن پروسه غور در ادبیات و زبان کهن پیش از خود و به این ترتیب آثار کنونی فاصلهای قابل تأمل با انواع پیش از خود داشته و چندان ارتباطی با فرهنگ و زبان ما ندارند. برخی منتقدان و پژوهشگران ادبیات هم از همین مسیر به این نتیجه رسیدهاند که معرفینشدن ادبیات ایران، به ویژه شعر و داستان ایرانی در جهان تاحدودی متاثر از این است که چیزی به عنوان ادبیات داستانی یا شعر ایرانی هنوز تکوین پیدا نکرده و آنچه امروزه تولید میشود تجربههایی پراکنده و جزیرههایی دورافتاده است که مشخص نیست ادامه کدام سنت ادبی و پیرو کدام مکتب زبانی است.
ابتکار عمل در دست غربیها
بخش عظیمی از ادبیات، مرهون خلق پیشینیان و تجربهکردن خلاقیت آنان است؛ تجربهای که افق دید هنرمند را وسعت میبخشد و به او کمک میکند تا زوایای بکر و حوزههای جدیدی را کشف کند. اگرچه ممکن است ادبیات معاصر تفاوتهای ساختاری فراوانی با گذشته خود داشته باشد اما پژوهشهای ادبی نشان میدهد که هنر و به ویژه ادبیات، جدا از پیشینه خود نیست. زبان و ادبیات فارسی، گنجینهای است که قابلیت فراوانی برای بازنویسی و بازآفرینی دارد و متون نظم و نثر آن مشحون از حکایتها و روایتهاست که بهواسطه غفلت نسل امروز چندان مورد توجه قرار نگرفته است، در حالی که زندگی انسانها در طول قرنهای متمادی از نظر ماهوی چندان دگرگون نشده و هنوز برخی مسائل مبتلا به جوامع گذشته و امروز، یکسان بهنظر میرسد. شاید راز بهکارگیری متون کهن، به ویژه متون شرقی در بسیاری از آثار ادبی جهان توسط نویسندگان غربی، در همین نکته نهفته باشد؛ در حالی که شرقیها و از جمله ایرانیها که صاحبان اصلی این گنجینههای کهن هستند کمتر این متون را دستمایه آثار ادبی خود قرار دادهاند.
ادبیات در بند زمان نیست
جواد مجابی نویسنده و منتقد ادبیدر این باره میگوید: «ادبیات موضوع یکزمانی و یک مکانی نیست، ادبیات همه زمانی و همهمکانی است، بنابراین در طول خط زمان ساخته نمیشود. ادبیات در زمانهای متعدد ساخته میشود، برای همین است که از آثار سعدی و هومر همانقدر لذت میبریم که از آثار امروزی لذت میبریم؛ البته بخشی از ادبیات با گذر زمان تأثیرات خود را از دست میدهد».
وی با بیان اینکه در ذهن یک عده ادبیات، زمانپذیر شده است، میافزاید: «این نوع نگرش به این معناست که ادبیات را وابسته به دهههای مختلف میدانند؛ این موضوع در 25سال اخیر بیشتر مشغله ذهنی منتقدان متوسطالحال است تا کسانی که عاشقانه به ادبیات نگاه میکنند و ادبیات برایشان یک معنای هستیشناسی دارد».
مجابی تصریح میکند: «خانهنشینی طولانی نسل قدیم این مجال را برای آنان پدیدآورده که ادبیات کهن را با دقت بیشتری بخوانند. این امکان برای نسل جدید آنچنان بیش نیامد و آنها ناگزیر راه آسانتری را انتخاب و از طریق ترجمه با ادبیات جهان ارتباط برقرار کردند. البته من معتقدم نباید این مرزبندیهای نسل جدید و قدیم را زیاد جدی بگیریم و ذهن ما باید بیشتر معطوف این باشد که چگونه میتوان از قابلیتهای ادبیات کهن بهره برد».
وی با بیان اینکه استفاده از متون کهن تنها دیدن ظواهر و فرم زبانی آنها نیست، میافزاید: «در توجه به ادبیات قدیم، برخی به شکل ظاهری توجه کرده و از آن تقلید کردند که منجر به تکرار میشود. راه درست این است که علاوه بر اشراف بر شکل ادبیات کهن، باید بر مفاهیم آن نیز اشراف داشت».
نویسنده «پسرک چشم آبی» در ادامه تصریح میکند: « در سالهای اخیر رویکرد به ادبیات قدیمی از چند راه گذشته است؛ یکی اینکه شکل ظاهری ادبیات قدیم را تقلید کرده و به زبان آرکاییک و بیان کهن نوشته است. باید علاوه بر شناخت شکلهای قدیم ادبی به مفاهیم ادبیات قدیم هم آشنایی داشته باشیم و اینکه چگونه این استفاده با شرایط انسان امروز تطبیق پیدا کند، به خلاقیت نویسنده برمیگردد».
تأثیر اندک متون کهن
برخی از منتقدان و نویسندگان نیز معتقدند که تأثیر تئوریهای روشنفکری معاصر بر ادبیات ما بسیار بیشتر از تأثیر متون قدیمی و کهن بوده و همین ارتباط باعثشده تأثیرپذیری نویسندگان از متون کهن به پایینترین حد خود رسیده باشد. فتحالله بینیاز در این باره میگوید: «تعصبات فراروشنفکرانه مانع استفاده و بهرهگیری ادبیات داستانی معاصر ما از متون مقدسی چون قرآن، متون کهن و عرفانی شده است؛ در حالیکه استفاده از این متون به عنوان ارائهای از داستان، یعنی بخشی از زمینه، میتواند بسیار مفید باشد چون زمینه تنها آداب و سنن نیستند. ما میتوانیم ارائههای داستانی این متون را در دل زمینه پیدا کنیم و در کارمان از آنها استفاده ببریم».وی با بیان اینکه موضوعیت قصههای قرآنی و قصههای متون مقدس محور روایت بسیاری از داستانها و رمانها شده است، میافزاید: «نمونه این نگاه و ابتکار رمان «شرق بهشت» نوشته جان اشتاینبک است که از ارائههای داستانی هابیل و قابیل در زمینه مفاهیم کتاب مقدس استفاده کرده است. افراد دیگر هم هستند مانند اونامونو و توماسمان که از این ارائهها به خوبی استفاده کردهاند. در واقع موضوع در کتاب مقدس به شکل محور اصلی داستان آوردهشده و نویسنده آن را داستانی میکند».
بینیاز با بیان اینکه به طور کلی تأثیر متون عرفانی و کهن بر ادبیات معاصر ما بسیار کم بوده است، میگوید: «امروزه کتابی چون تذکرهالاولیا خوانده میشود اما اینکه در آثار داستانی یا شعر منعکس شود کمتر به چشم خورده است؛ یکی از دلایل این امر این است که نویسندگان ما، بهخصوص در دهههای03 و 04 قبل از اینکه به اندیشه غالب کنونی در جهان، یعنی تکثر، گفتمان و... برسند با گرایشهای ایدئولوژیکی با این متون برخورد کردهاند و چون بیشتر نویسندگان هم دچار یک نوع روشنفکرمآبی شده بودند چنین استفادههایی را ارتجاعی میدانستند».
منیرالدین بیروتی، داستاننویس نیز معتقد است: «پرداختن به متون کهن فارسی توسط نویسندگان جوان یک ضرورت است و ﻣﺘﻮن کهن ﻣﻨﺒﻌﯽ ﺳﺮﺷﺎر از ﺗرکیبات، ﺗﺼﺎوﯾﺮ و ﺷﮕﺮدهایی اﺳﺖ که ﺑﺮای هر ﻧﻮﯾﺴﻨﺪه ﻻزم اﺳﺖ تا ﻓﺮﺻﺖ آﺷﻨﺎﯾﯽ ﺑﺎ آن را از دﺳت ندهد».