این کلمه عدالت است. پرسش فیلسوف از سیاست این است: آیا تنها یک جهتگیری سیاسی وجود دارد که عدالت را مدنظر دارد؟ چیزی که باید با آن شروع کنیم این است: بیعدالتی واضح است، عدالت مبهم. زیرا آن کسی که متحمل بیعدالتی است گواه قاطعی برای آن است.
اما چه کسی میتواند به عدالت گواهی دهد؟ بیعدالتی اثری دارد: عذاب، طغیان. اما هیچ چیز نشانگر عدالت نیست که بتواند به عنوان نظرگاه، یا مقصود ارائه شود. عدالت کلمهای متعلق به فلسفه است، حداقل اگر مفهوم قانونی آن را که به دولت شهر و حکومت اختصاص دارد کنار بگذاریم. اما این کلمه فلسفی تحت شرطی سیاسی است.
زیرا فلسفه آگاه است که از تحقق بخشیدن به حقایقی که در جهان گواهی میدهد عاجز است.در طول تاریخ برخی گرایشهای سیاسی ارتباطی با حقیقت داشتهاند یا خواهند داشت. آنها تلاشهای خام و غالباً مختصری هستند، اما یگانه تلاشهاییاند که تحت آنها فلسفه قادر به اندیشیدن است.
این مراحل سیاسی منفردند، هیچ سرنوشتی ندارند، آنها هیچ تاریخ شگفتآوری بنا نخواهند کرد. اما فلسفه میتواند در آنها یک خصیصه مشترک تمیز دهد. این خصیصه این است که این گرایشها به مردمی نیاز دارد که انسانیت صرف خود را به کار گیرند. آنها هیچ اولویتی به مبانی عمل در مقابل منفعتهای جزئی نمیدهند.
این گرایشها نمایندهای با توانایی جمعی بالا را وا میدارند تا اعمال خود را به سوی مساوات کامل سوق دهد. مساوات به چه معنی است؟ مساوات یعنی آنکه بازیگر سیاسی صرفا تحت توانایی ویژه انسانیاش در نظر گرفته میشود. منفعت قابلیتی منحصر به انسان نیست.
توانایی ویژه انسان صراحتا قوه اندیشه است، و اندیشه چیزی نیست جز آنچه که به واسطه آن طریق حقیقت تصرف میشود و انسان را تعالی میبخشد. بنابراین گرایش سیاسی که ارزش عرضه شدن به فلسفه تحت ایده عدالت را دارد گرایشی است که اصل متعارف عام و یگانهاش عبارتست از اینکه مردم میاندیشند و مستعد حقیقتند.