در این مورد حتی وقتی کسی به فرد توهین نکرده باشد او خشمگین میشود اما در دیگر موارد وقتی افراد چارچوبهای فکری غیرقابل انعطاف داشته باشند هر اتفاقی که خلاف این چارچوبها رخ بدهد سبب بروز خشم میشود. هستند بسیاری افراد که وقتی صدمه جسمی یا روحی به آنها وارد میشود خشمگین میشوند. یک آدم افسرده بهطور اتوماتیک فکر میکند که همه به او توهین میکنند بنابراین بحثهایی که درباره توهین میشود مربوط به این گروه افراد نیست اما درباره افراد سالم میتوان گفت که توهین رابطه مستقیمی با تفسیر فرد دارد.
تفسیر، رابطه مستقیمی با میزان آگاهی و شناخت افراد دارد؛ یعنی در روابط فردی و خانوادگی هر چقدر افراد بتوانند آگاهی بیشتری نسبت به شرایط یکدیگر داشته باشند و چرایی رفتار همدیگر را بدانند، کمتر ممکن است احساس کنند از سوی نزدیکان مورد توهین قرار گرفتهاند. البته باید به این نکته توجه شود که زیادهروی در درک دیگران نیز ممکن است شرایط را برای توهین مناسبتر کند؛ بنابراین بهتر است در کاوش برای دلیل رفتار دیگران قدری واقع بین بود. بلافاصله واکنش نشان ندهید. اگر احساس کردید کسی از نزدیکان و دوستان به شما توهین کردهاست لازم نیست بلافاصله واکنش نشان دهید. باید آموخته باشید که در چنین شرایطی به فرد مقابلتان فرصت دهید تا شرایطش را برایتان بازگو کند و پس از آن میتوانید نسبت به عکسالعملتان برنامهریزی کرده و تصمیم بگیرید.
در بحث مشاجرات خانوادگی این اتفاق زیاد تکرار میشود؛ زن و شوهر جوان وارد خانواده و فامیل یکدیگر شدهاند بیآنکه معیارهای توهین و احترام را در این جمعهای جدید بدانند؛ بنابراین رفتارهایی را به منزله توهین تلقی میکنند حال آنکه کسی قصد توهین به آنها را ندارد اما این زوجهای جوان با فرض اینکه مورد توهین قرار گرفتهاند از همسر یا خانواده همسرشان آزرده خاطر شده و رابطهشان را دچار تیرگی میکنند.
از دیدگاه شناختی هر چقدر ما بتوانیم چرایی رفتار آدمهایی را که به ما توهین میکنند بهتر شناسایی کنیم چگونگی عملشان برایمان قابل هضمتر است؛ مثلا متوجه باشم که مادر من بیحوصله است و به همین دلیل پرخاشگر شده و حرفهای بیمنطق میزند حتی ممکن است به فرزندش بیمیلی نشان بدهد. وقتی ما بدانیم که اینها همه علائم بالا رفتن سن است میزان رنجشی که از رفتار مادرمان داریم بسیار کمتر از وقتی است که ناآگاهانه تصور کنیم که مادرم مرا دوست ندارد.
اگر شخص مورد توهین شدید قرار بگیرد، اختلال شخصیتی پیدا کرده و دارای یک شخصیت پرخاشگر منفعل میشود؛ مثلا فرد زورش به همکارش نمیرسد زیرآبش را میزند یا جاسوسیاش را میکند. خشمش را به شکل منفعلانه نشان میدهد یا مثلا کارمندی که از رئیساش عصبانی میشود خطاهای کاریاش زیاد میشود و کار را انجام نمیدهد یا کاری را که برای رئیساش خیلی مهم است دیر انجام میدهد. اینها پاسخهای منفعلانهای است که فرد به ظلمی که در حقش روا شده ابراز میکند چون مستقیما نمیتواند از خودش دفاع کند این کارها را انجام میدهد.
در مهدهای کودک بچههایی میبینید که در نخستین برخوردها، دوستانشان را به باد کتک یا فحش میگیرند. این بچه در خانواده یاد گرفته که خشمش را با توهین به دیگران تخلیه کند و همین روش را در سالهای آینده عمرش نیز ادامه خواهد داد تا کمکم به فردی شبیه والدینش تبدیل شود. این کودک در خانواده یاد گرفته که این برخورد را در پیش بگیرد.
از دست دادن جسارت افراد با مدت زمانی که رنجی را تحمل میکنند نسبت مستقیم دارد؛ به این معنی که اگر فرد سالهای زیادی مورد توهین قرار بگیرد - هر چه تعداد این سالها بیشتر باشد- امکان از دست دادن جسارت فرد بیشتر خواهد بود. معمولا افراد بعد از پشت سر گذاشتن چند سال سخت و تحمل توهینها، کاملا ناتوان شده و جسارتشان را از دست خواهند داد.
افراد در خانواده یاد میگیرند که خشمشان را چگونه نشان بدهند، ممکن است کسی در خانواده بیاموزد که وقتی خشمگین است درباره دلایل خشمش با دیگران حرف بزند یا در شرایط دیگر وقتی خشمگین است قهر کند یا فریاد بکشد یا کتک بزند. بچه همه این راههای ابراز خشم را در خانواده یاد میگیرد. همانطور که یاد میگیرد چگونه احترام بگذارد راههای ابراز خشم را هم از والدین و جامعه اطرافش یاد میگیرد.
فردی که جسارتش را در حل دستهای از مسائل زندگیاش از دست بدهد ممکن است این ناتوانی را به دیگر سطوح زندگیاش هم تسری دهد و در این شرایط فرد جسارت حل هیچ مشکلی در زندگیاش را نخواهد داشت و عملا به یک موجود ناتوان، ضعیف و توسریخور تبدیل میشود.
انسانها اگر مدت طولانی در فشاری قرار بگیرند که راهی برای برطرف کردن آن نداشته باشند برای ادامه حیات جسارتشان را از دست میدهند و درماندگی در وجودشان تولید میشود. حتی اگر شرایط هم تغییر کند این فرد دیگر جسارتش را به دست نمیآورد مثال: خیلی از زنان را میبینیم که زیر سلطه همسران سختگیر خود زندگی میکنند و بهنظر میرسد که کاملا از دلبستگیها و علاقهشان دور شدهاند و ناچارند در وضعیتی ناخوشایند زندگی کنند. این گروه از زنان پس از فوت همسران سختگیرشان هیچ تغییری در زندگی خود ایجاد نمیکنند. با اینکه انتظار سایرین این است که در این مرحله فرد بهدنبال دلبستگیها و علاقهمندیهایش برود اما این اتفاق هرگز رخ نمیدهد؛ یعنی این زنان بهدلیل اینکه سالها در شرایطی زندگی کردهاند که توان تغییرش را نداشتهاند بهصورت اتوماتیک آموختهاند که در همان شرایط زندگی کنند. بچهها در شرایطی که احساس کنند مورد توهین شدید قرار گرفتهاند با درس نخواندن یا انجام برخی کارهای ناشایست تلافی میکنند و آبروی خانواده را آگاهانه میبرند.
کودک یاد میگیرد که از توهین بهعنوان یک ابزار استفاده کند. وقتی بچه میبیند که پدر، مادر را کتک میزند و مادر کاری را که پدر خواسته انجام میدهد بچه هم میرود توی کوچه همبازیاش را کتک میزند چون یاد گرفته که کتک زدن ابزاری است که میتواند پاسخ مناسبی برای خواستهاش بگیرد و در واقع دیگران را به انجام خواستههایش مجبور کند.