این پرونده عصر پنجشنبه گذشته ورق خورد. آن روز دختر 19سالهای نزد مأموران پلیس پایتخت رفت و خبر از سرقت کیفش داد. او در توضیح ماجرا به مأموران گفت: مدتی قبل با پسری به نام محسن آشنا شدم. ما با هم بهصورت تلفنی در تماس بودیم و او میگفت که قصد ازدواج دارد اما بهخاطر اینکه رفتار عجیبی داشت و از طرفی سن من برای ازدواج کم بود، از او خواستم که دیگر با من تماس نگیرد و برایم پیامک نفرستند.
او وقتی حرفهایم را شنید، اصرار کرد که با هم قرار ملاقات بگذاریم. میگفت که میخواهد با من حرف بزند اما درخواستش را قبول نکردم. با این حال دست بردار نبود و میخواست هر طور شده، مرا از تصمیمام منصرف کند. حتی به او گفتم که شکایت میکنم اما محسن مرتب در کوچه و خیابان سد راهم میشد یا تماس میگرفت و میخواست مرا راضی کند که با او ازدواج کنم. تا اینکه پنجشنبه 22تیر درحالیکه قصد رفتن به خانه یکی از دوستانم را داشتم ناگهان محسن را دیدم.
او سوار موتور بود و در یک لحظه کیف مرا از دستم قاپید و فرار کرد. من شوکه شده بودم. بعد از دو ساعت او با من تماس گرفت و خواست مرا ببیند تا کیفم را به من تحویل دهد اما من تصمیم گرفتم از او شکایت کنم.با شکایت دختر جوان، مأموران به دستور قاضی هاشمیان، دادیار شعبه اول دادسرای جنایی تهران از دختر جوان خواستند تا به بهانه گرفتن مدارکش با خواستگار سمجش قرار صوری بگذارد.
روز بعد پسر 21ساله درحالیکه تصور میکرد نقشهاش گرفته است راهی محل قرار شد و درحالیکه دسته گلی در دست داشت به همان محلی رفت که پلیس انتظارش را میکشید. او به محض حضور در محل قرار دستگیر شد و وقتی برای بازجویی به دادسرای جنایی انتقال یافت، به قاضی هاشمیان گفت:
من واقعا عاشق رؤیا بودم. وقتی با هم آشنا شدیم قرار ازدواج گذاشتیم اما بعد از مدتی رؤیا زیر قولش زد و خواست تا رابطه دوستیمان تمام شود اما من نمیتوانستم فکر او را از سرم بیرون کنم. چندین بار هدیههای گرانقیمت برایش خریدم اما او حتی نمیخواست به حرفهایم گوش دهد.
برای اینکه بتوانم با رؤیا صحبت کنم و از او بپرسم چرا زیر قولش زده، نقشه کیف قاپی کشیدم. میخواستم به بهانه پس دادن کیفش او را به سر قرار بکشانم تا با وی حرف بزنم و برای ازدواج جواب مثبت بگیرم. من قصد دزدیدن اموال او را نداشتم و به همین دلیل بعد از کیفقاپی، حتی در آن را هم باز نکردم. برای اینکه خانوادهام نیز مشکوک نشوند کیف را به خانه نبردم و آن را در یکی از پارکها دفن کردم.
بعد از اعترافات عجیب پسر جوان، مأموران به محل پنهان کردن کیف شاکی رفتند و آن را پیدا کردند. قاضی پرونده نیز برای پسر جوان به اتهام سرقت و مزاحمت قرار قانونی صادر کرد.