سالها این ایده در فیلمهایی تحت عنوان وسترن سرخپوستی در مورد سرخپوستانی که در واقع بومی اصلی قاره نو بودند، اعمال گردید.
در آن فیلمها سرخپوستها همواره آدمهایی درندهخو و حیوانصفت به نمایش گذارده میشدند و سفیدپوستان، انسانهایی متمدن و آرام و مهربان که همیشه از سوی آن سرخپوستهای وحشی مورد هجوم و تهدید و خطر قرار داشتند و در دفاع از خود ناچار از کشتن آنها میشدند!
سینمای دهههای 30 و 40 و حتی 50 آمریکا مملو از اینگونه فیلمهاست؛ فیلمهایی که به قول معروف سرخپوست خوبشان، سرخپوست مرده بود!!! در حالی که تاریخ روایتگر برعکس آن چیزی است که در فیلمهای فوق نشان داده میشد.
همچنان که حتی برخی فیلمسازان منصف نیز سرانجام پس از سالها به این نتیجه رسیدند که آنچه به تصویر کشیدند، خلاف واقعیت بوده و در آخرین آثارشان به حکایت حقایق پرداختند، همانطور که فیالمثل جان فورد در شاهکار خود یعنی «پاییز قبیله شاین» جنایت بیسابقه و تاریخی ژنرال کاستر و سربازانش را در حق سرخپوستان بر پرده برد.
در مورد سیاهپوستان نیز چنین تحریفات تاریخی در سینمای هالیوود اتفاق افتاد، از همان روزهای آغازین سینما، هالیوود نسبت به یکی دیگر از جنایات تاریخی آمریکاییان نیز با دیده نژادپرستانه نگریست. از فیلم« تولد یک ملت» دیوید وارک گریفیث که در آن سیاهپوستان، آدمهای خبیثی معرفی شدند و برخورد جنایتبار فرقه مخوف «کوکلوس کلان» با آنها و سوزاندنشان با آتش، امری مقدس و آزادیبخش تلقی گردید!!
به دنبال آن آثار بسیاری با جذابیتهای مختلف بر پرده سینما رفتند و در مراسم گوناگون همچون اسکار هم جایزه گرفتند، تا وجهه و اعتبار هنری هم بیابند. همچون فیلم «بر باد رفته» که در آن بردهداری امری طبیعی و عادی در زندگی نمایانده شد.
اینکه سفیدپوستان بایستی ارباب باشند و سیاهپوستان به آنان خدمت کنند و آن سیاهپوستی از همه بهتر و انسانتر است که به اربابانش، صادقانهتر خدمت بکند و سیاهپوست معترض خبیث است و بایستی مجازات شود. این نگاه نژادپرستانه در فیلمهای دهه 60 و 70 آمریکا در مورد ملتهایی اتفاق افتاد که به نحوی آمریکا با آنها درگیری سیاسی یا نظامی داشت.
فیالمثل در مورد ویتکنگها که در واقع مورد تجاوز وحشیانه آمریکا قرار گرفته بودند، از فیلمهای بازاری مانند «رمبو» که بگذریم حتی در میان آثار بهاصطلاح روشنفکری تفکر فوق کاملاً مشهود بود.
مثلاً ویتنامیها در فیلم «شکارچی گوزن» مردمی تندخو و بیرحم نشان داده میشوند که اسیران آمریکایی را به بازی رولت روسی وا میدارند و یا حتی در فیلم «و اینک آخرالزمان»، ژنرال مخالف سیاستهای آمریکا در ویتنام که برای خود نیرویی بر ضد ارتش آمریکا تشکیل داده است، دیوانهای خونخوار نمایانده شده و همه سربازان او که ویتنامی و کامبوجی هستند، بهصورت مشتی آدم اولیه وحشی به تصویر درمیآیند!
حالا هم که یانکیها، عجالتاً ایران و ایرانیها را دشمن شماره یک خود بهشمار آوردهاند، بیراه نیست که سر دوربینهای هالیوود علیه کشور و مردم ما بگردد و علیرغم همه شعر و شعارهای سردمداران آمریکا که با مردم ایران دشمن نیستند، تاریخ و ریشههای این ملت را زیر چماق تکفیر خود قرار دهند!
و نکته جالب اینجاست آن بخش از تاریخ این ملت چندی است مورد هجوم تصویرسازان غرب قرار گرفته است که پیش از این و مثلاً در دوران رژیم سابق همواره از سوی همان محافل غربی، در زمره نقاط پرافتخار تاریخ بشریت برشمرده میشد و اساساً جشنهای منحوس 2500 ساله شاهنشاهی با حمایت آمریکا و اسرائیل با همین نیت و غرض برپا شد!!
پس از اینکه جناب الیور استون در فیلم «اسکندر»، ایرانیهای دوره هخامنشی را رسماً و علناً «بربر» خواند و جنایتکاری همچون اسکندر را آزادکننده قوم ایرانی دانست (که حتی سر و صدای زرتشتیان عالم را به خاطره سوءاستفاده از نشانه فروهر در زیر نام اسکندر درآورد!) اینک فیلمی به نام «300» به میدان آمده تا محوریت شرارت امروز جهان (بهزعم جرج بوش و اعوان و انصارش) را صبغهای تاریخی و کهن ببخشد و بگوید که اصلاً این ایرانیان از عهد باستان غیرمتمدن و جنگطلب بودهاند!!
البته قبل از این هم چندی پیش فیلمی به نام «شبی با پادشاه» درباره استر و مردخای (اسطورههای یهودیان) بر پرده رفت که در آن باز هم به خشایار شاه پرداخته شده و او را آدمی بهشدت بیشعور و عقبافتاده و وزیر فرهیختهاش یعنی «هامان» را فردی خونخوار و ددمنش به تصویر کشیده بود.
جالب است که در آن فیلم هم ایرانیان مردمی ترسو و غیرمتمدن و خوشگذران و بیفرهنگ نشان داده شده بودند که هامان با تشکیل جمعیتی مخوف آنها را به قتلعام یهودیان تشویق میکند.
البته به نظرم این نوع فرهنگسازی آمریکایی مسبوق به سابقه است و بهجای عصبانیت بایستی در مقابل آن روشنگری فرهنگی کرد. سؤال اینجاست که چرا ما نباید خود درباره تاریخ خود فیلم بسازیم و همواره فقط در مقابل تحریفات دیگران، معترض و ناراحت ماندهایم؟