پدرم قول داده به من موتورسواری یاد بدهد...
میتو تازه به مدرسهی ما آمده، اما از سرعت نقل و انتقال اخبار در این مدرسه بیخبر است. کافی است ساعت هفت صبح، مادر یکی از بچهها سرفه کند، تا ساعت ۱۲ ظهر همهی مدرسه میدانند که مادر کی، رأس چه ساعتی و چند عدد سرفه کرده است؛ البته اگر هزار و یک چیز دیگر به آن اضافه نشود.
حالا نمیدانم با میتو چهکار کنم. بچهها به دروغهای او گوش میدهند و وقتی میرود، پشت سرش، مسخرهاش میکنند. دلم برای او میسوزد؛ اما نمیدانم چهطور باید کمکش کنم. چند بار از چند دلقک کلاس خواستم کمی او را درک کنند و دست از مسخره کردنش بردارند؛ اما آنها مرا هم مسخره کردند.
نه میتوانم از پس آنها بربیایم و نه جرئت گفتن حقیقت را به میتو دارم. فهمیدن این موضوع برای میتو خیلی دردناک خواهد بود.
لویی، نوجوان 13 سالهای است که این حرفها را با یک مشاور در میان میگذارد. حالا که اصل ماجرا را از زبان یک نوجوان خواندید، جواب مشاور را هم بد نیست بخوانید: تو باید قبل از هرچیز به خودت ببالی. در یک موج بدجنسی قرار گرفتهای و به جای آن که با آن همراه شوی، علیه آن شوریدهای و داری خلاف جهتش شنا میکنی.
تو توانستهای در برابر بیعدالتی قد علم کنی و این برای یک نوجوان ۱۳ساله کاری عادی نیست. به تو تبریک میگویم.
تو خیلی خوب توانستهای دوستت میتو را درک کنی، توانستهای نهایت غم او را از پدر نداشتن دریابی و بهجای این که سرزنشش کنی با او همدردی میکنی.
کاملاً حق داری، ولی باید این را هم در نظر بگیری که غم و غصه و کمبود، توجیه خوبی برای دروغگویی نیست. درواقع آسانترین و مبتذلترین راه برای تسکین غصه، دروغ است و متأسفانه نتیجهی عکس خواهد داشت.
تو درست حدس زدهای. دانستن حقیقت برای او بسیار دردناک خواهد بود؛ اما هرچهقدر هم که دردناک باشد او باید حقیقت را بداند. تو نتوانستهای مسخرگیهای همکلاسیهایترا متوقف کنی، چون منبع این مسخرگیها همچنان روشن است و آنها تا زمانی که منبع داشته باشند، به مسخرگی ادامه خواهند داد. منبع آن هم چیزی جز دروغهای میتو نیست. از طرفی دیگر مستقیم صحبت کردن با میتو هم کار درستی نیست و ممکن است به او ضربهای ناگهانی بزند و او را از رؤیای خوشش بیرون بکشد. به نظر من بهترین کار، نوشتن یک نامه به اوست؛ نامهای دوستداشتنی که همدردی تو را هم برساند.
میتوانی نامه را تایپ کنی تا حتی از روی دستخطت هم نتواند نویسندهی نامه را پیدا کند. تو باید در این نامه خودت را دوست او معرفی کنی و به او بفهمانی که چهقدر خوب درکش میکنی و چهقدر از این که دیگران راز او را میدانند و از آن سوءاستفاده میکنند متأسفی؛ اما هیچ نصیحتی به او نکن و برای او دل نسوزان. بگذار تصمیمگیرنده خودش باشد و اگر بعد از خواندن نامه همچنان به دروغگوییهایش ادامه داد، خب، این انتخاب اوست؛ اما تو همچنان موضعت را حفظ کن و هرگز با سیل مسخرگی همراه نشو.