عمده آثار لوچ اسناد تکان دهندهای از تجارب سازشناپذیر واقعیات تلخ زندگی هستند که قرص تلخ پیامهای اجتماعی او را با شیرینی نگاه واقعبینانه و هوشمندی احساسبرانگیز در عین شخصیتپردازیهای رئال او عرضه میکنند.
با وجود آنکه اساسا کن لوچ فیلمساز کمدیسازی نیست و سینمایش به واسطه توصیف متین راه و رسم زندگی روزمره و پرورش درامهای واقعی شهرت یافته، فیلمهایش کمیکترین و سرگرم کنندهترین لحظات و سکانسهای نیم قرن گذشته سینمای جهان را در خود دارند. نقد و تصویر تلخکامیهای زندگی، هیچیک از آثار او را از طنز عمیقا تلخ و تراژیک خاص او بیبهره نگذاشتهاند؛ طنزی که نهتنها هر از گاهی از پس لحن جدی روایت قصه سرک میکشد، بلکه در بستر لایههای زیرین شخصیتهای پیچیده او به دقت و با زیرکی تعبیه شدهاند. از سوی دیگر استفاده لوچ از کمدینهای شناخته شده در نقش جدیترین کاراکترها نیز در توفیق شیوه منحصربهفرد رواییاش بیتأثیر نبوده است؛درست مثل بریان گلوور در نقش داور مسابقه فوتبال در «قوش» که بازی را بهمراتب سرگرمکنندهتر از تصویر یک مسابقه عادی میکند و با وجود آنکه محور اصلی فیلم، روشهای نادرست آموزش و توهم دشمنی و توطئه است، بهنظر میرسد وی قصد مطالعه تصویری اصول بازی را داشته است.
بدون شک لوچ استاد مسلم لحظههاست و با وجود آنکه هرگز بازی با لحن روایت و سیاق سناریو را رها نمیکند، بهشدت به الگوی روایتی پایدار و مورد علاقهاش وفادار است؛ بررسی موردی یک یا چند شخصیت که در اوج بر ایشان حادثههای وحشتناک اتفاق میافتد.
«سهم فرشتگان» نیز از این الگو و قاعده مستثنی نیست. تم اصلی آخرین همکاری لوچ با پل لاورتی، وکیل چپگرای اسکاتلندی که چند سالی است به سناریست اختصاصی لوچ تبدیل شده، مشکلات دردناک قشر جوان است که زیر ذرهبین این دو هنرمند باریک بین مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ بیکاری، ناامیدی و فسادی که جامعه را فراگرفته است.
لحن واقعبینانه و انساندوستانه قصه به شکل تأثیرگذاری مخاطب را نسبت به وقایع جاری حساس و نسبت به رویدادهای قابلپیشبینی فیلمنامه خوشبین میسازد و به هر تقدیر یکی از برجستهترین و جذابترین فیلمهای لوچ 75ساله چنان رقم میخورد که شاید قدرت رقابت با آثار ماندگاری چون قوش و «16سالگی شیرین» را نداشته باشد اما در عوض اثری قابلاعتنا برای فیلمسازی است که همچون دیگر کارگردانان در این سن و سال، به تکرار خود یا ساخت اثری با رکود چشمگیر در محتوا تن درنمیدهد. سهم فرشتگان در یکی از محلههای قدیمی گلاسکو کلید میخورد، درحالیکه چند مجرم جوان که اتفاقی با هم آشنا شدهاند، به سبک و سیاق «مظنونین همیشگی» (محصول 1995) دور هم جمع شدهاند و در حال گفتوگو هستند.
سهم فرشتگان مجرمین جوانی که نقششان را بازیگران غیرحرفهای بازی میکنند و زیرنظر کارگردانی استادانه لوچ آموزش دیده و به خوبی پخته شدهاند را در دادگاه شهر گلاسکو معرفی میکند، درحالیکه در جایگاه متهم در حال دفاع از خود در مقابل اتهامات وارده هستند و رفتار و حرکاتشان با رسمیت دادگاه و شأنیت قاضی و هیأت منصفه پردبدبه و کبکبه تناقض دارد. البته آنها نه قتلی مرتکب شدهاند و نه به سرقت مسلحانهای دست زدهاند؛ اتهامشان ناشیانهترین جرائم مثل دلهدزدی، آسیب رساندن به مجسمهها در میادین و مکانهای عمومی و نوش خواری در انظار عمومی است. یکی از مجرمینی که به دادگاه احضار شده رابی (پل برانیگان) است که بهدلیل آسیب رساندن به یک شهروند گلاسکویی به دادگاه خوانده شده و تنها بهخاطر باردار بودن همسرش اکنون از حکم قصاص عفو میشود.
رأی دادگاه مجازات یکسان برای همه آنهاست؛ نه قصاص و نه حبس که همه به انجام خدمات عمومی محکوم میشوند و باید زیرنظر هری (جان هنشا، چهره آشنا و شناخته شده درامهای تلویزیونی که گهگاه هم در فیلمهای سینمایی دیده میشود) در یک کارخانه کار کنند. هری مرد میانسالی از طبقه متوسط و اهل منچستر است که خیلی زود به رابی نزدیک میشود، استعداد و توانایی او را کشف میکند و طولی نمیکشد که به چهره دلسوز و گیرا در فیلم تبدیل میشود؛ درست به گیرایی معلم کالین ولند در قوش (محصول1969) و مربی فوتبال پیتر مولان در «نام من جو است» (محصول 1997). او میکوشد تا با نزدیک شدن به افرادی که زیرنظرش کار میکنند، از زندگی خصوصی و مشکلات آنها مطلع شود و به آنها کمک کند. رابی بیکار است اما عشق و علاقه او به همسرش و فرزندی که در راه دارد، سبب شده تا تصمیم بگیرد هرطورشده اشتباه گذشته را جبران کند و شرایط یک زندگی سالم و با چارچوب را برای خانوادهاش فراهم کند اما واقعیت تلختر از آن است که با یک تصمیم او را به ایدهآلهایش برساند. پرونده سیاهی از جرائم ریز و درشت، سوءسابقهها و گذشته پر از خشونت که هر چه سعی میکند از آنها فرار کند، رهایش نمیکنند.
جرم موضوع تازهای در آثار لوچ نیست. با وجود آنکه در سهم فرشتگان تم زیاد پررنگی نیست، اما در پسزمینه قصه وجود دارد. با تأملی دقیق در آثار او به وضوح میتوان دریافت که لوچ عمیقا به این گفته پییر ژورف پردهان، فعال سیاسی- اجتماعی فرانسوی اعتقاد دارد. جرم و بزهکاری نهتنها کاملا برای او موضوعی جا افتاده شده، بلکه به باور او تبدیل شده است.
به جرأت میتوان گفت که در پس هر لحظه از این فیلم سرگرم کننده، تدبیری نهفته و موضوع فکر شدهای وجود دارد. طرح داستان به هیچ وجه پیچیده نیست اما خیلی استادانه پخته و پرداخته شده بهطوری که مخاطب مشتاقانه میخواهد شیطنتی که برای این چهار نفر درنظر گرفته شده تا پایان فیلم ادامه یابد و حتی برایشان آرزوی موفقیت میکند؛ آرزوی موفقیت برای مجرمینی که با جورج کلونی سرد، تلخ و بدبین در فیلمهای «یازده یاراوشن» فاصله بسیاری دارند... .
روزنامه آبزرور -3ژوئن2012
ترجمه: ناهید پیشور