کوچکم. خیلی کوچک. شبیه پولکی که روی سرآستین پیراهن عروسهای جوان میدوزند و گاهی لبهایم آنقدر خشکیده است که نمیتوانم خودم را در آینه ببینم. آینه کویر را نشانم میدهد.
من کویرم. نشانی باران در آسمان من نیست. آسمانم آبی است، اما دیگر برای من نمیبارد. دوست ندارم به چهرهی کویری خودم نگاه کنم. بیشتر ترجیح میدهم رد قدمهای پرندگان تشنهای را که از این راه رفتهاند بگیرم و بروم. خوش خوشان برای خودم بروم تا چشمهای پیدا کنم.
چشمهی من جایی همین نزدیکیهاست. من به اینکه چشمهای هست، ایمان دارم و همین ایمان به بودن چشمه، مرا زنده نگهداشته است. چشمهی من بالأخره یکوقت از دل همین روزهای سرد بیرمق بیرون میزند و مرا با خودش به دوردستها میبرد.
احتمال تولد چشمه در روزهای مرداد بیشتر است. در روزهایی که من روزه دارم و با لبهای روزه در کویر راه میروم. احتمال باریدن باران در این روزها بیشتر است. گیرم باران تابستانی تند. باران کمی اسیدی و کمی آبی. بارانی که سر شب شروع میشود و به صبح نرسیده دیگر اثری از آن نیست.
احتمال باران در روزهای روزهداری بیشتر است. چون من در این روزها کویرتر و تشنهتر خواهم بود. دستهای سله بستهی بیرمق و چشمهایی که دارد از زور تنهایی خشک میشود!
روزهدار که باشی بیشتر شبیه خودت هستی. خلق و خویت به خودت باز میگردد. کمتر الکی میخندی، کمتر بیخودی مهربانی میکنی. کمتر ادای آدمهای خوشحال و راضی را درمیآوری. روزه که هستی اگر کویر باشی, کویرتری. اگر دریا باشی، دریاتر و از همه مهمتر اینکه منتظرتری!
باران به شانههای کسانی میبارد که بیشتر از بقیه در انتظار بارشند! آنها که مثل پیدا شدن یک چشمه به باریدن باران هم اطمینان دارند و روزهای تشنگی و روزهداری را با امید سر میکنند.
روزهداری به من یاد داده است که وقتی به چهرهی کویری خودم نگاه میکنم، به باران فکر کنم. وقتی راه میروم به پیدا کردن چشمه فکر کنم. وقتی حرف میزنم به کلمات ساده فکر کنم.
یاد داده است وقتی میخواهم بخوابم به لالاییهای معصومانه فکر کنم. وقت خوردن برنج به پرندهها فکر کنم. وقت لقمه کردن نان به ماهیها فکر کنم. وقت نگاه کردن به آسمان به اول بهار فکر کنم. وقت نگاه کردن به زمین به کسانی فکر کنم که از پیش ما رفتهاند اما دوست دارند که به آنها فکر کنیم.
روزهداری به من یاد داده که وقت گریه کردن به فرشتگان آمینگوی خداوند فکر کنم. وقت آفتاب داغ به باغچه فکر کنم. وقت شبهای طولانی به قصههایی با پایانهای خوش فکر کنم.
یاد داده که وقت سفر به جادههایی که دوردستها را نشان میدهند فکر کنم. وقت نوروز به پریدن از رودخانههای سبک فکر کنم. وقت درآمدن ماه به دوست داشتن فکر کنم. وقت سحر به مادربزرگها فکر کنم.
روزهداری یادم داده که وقت افطار به پدرها فکر کنم. وقت تنهایی به چهرهی کویری خودم فکر کنم که دیگر باعث خجالت من نیست، باعث امیدواری من است. امید به اینکه انتظار من به درآمدن شکوفهها به ثمر خواهد نشست و برای من بارانی خواهد بارید، هرچند تابستانی!