با تاریک شدن هوا از خانه بیرون رفتم که حساب یارو را برسم که. نیشم را با نیشساب تیز کرده بودم و به موهایم ژل زده بودم که فشن باشم که. چون حوصله نداشتم، یواشکی سوار یک ماشین دربستی شدم که میرفت آن طرفها. رفتم جلوی آبمیوهفروشی و از تعجب نیشم باز ماند که. تعطیل بود و روی درش چیزی نوشته بود که. فکر کردم نوشته به خاطر کشتن نامزدم «نیناشناش» تعطیل شده، ولی موضوع چیز دیگری بود که. نوشته بود به دلیل تخلف بهداشتی تا اطلاع ثانوی تعطیل است که. البته آخرش «که» نداشت که.
با خودم گفتم بخشکی شانس که. حالا من از کی انتقام بگیرم که؟ من خون میخواهم که. ناگهان چشمم افتاد به یک آدم که خیلی لاغر و نحیف بود که. خوب براندازش کردم که ببینم از کجایش میتوانم چند سیسی خون بمکم که. اما دلم برایش سوخت که. طفلک خودش محتاج خون بود که. اگر اندازهی یک شیشه نوشابهی خانواده بهش خون میدادی باز هم فایده نداشت که. یک جارو هم توی دستش بود که با آن پیادهروها را جارو میکرد و آشغال توی جویها را جمع میکرد که. اشک تو چشمهام جمع شد که. یادم به نامزدم افتاد که همیشه خانهی مامانش را جارو میکرد که. همانطور که داشتم به گذشتهها فلشبک میزدم و اشک میریختم چشمم افتاد به یک آدم چاق و مُپُل. داشت بستنی میخورد که. باز هم یادم به نامزدم افتاد که عاشق بستنی بود که.
ناگهان چیز عجیبی دیدم که. آن پسر مپلتپل کاغذ بستنیاش را انداخت کف پیادهرو که. خیلی ناراحت شدم. کارش از کشتن نامزدم بدتر بود که. بعدش دیدم آن آدم لاغره که جارو دستش بود دولا شد و کاغذ بستنی را از روی زمین برداشت. دلم به حالش سوخت که. فکر کردم چرا بعضی آدمها این قدر از خودراضی هستند که اجازه میدهند آشغالشان را دیگران جمع کنند. خونم به جوش آمد که. من وقتی خونم به جوش میآید کلهام داغ میشود که. وقتی سرم داغ شد همهی ژلهایی که به موهایم زده بودم آب شد و چکید روی صورتم که. ژل جلوی چشمهایم را گرفته بود که. جایی را نمیدیدم که. یا اگر میدیدم همه جا را لرزان میدیدم که. فوری دستی کشیدم به زلفهایم و ویژژژژژ...
با یک ویراژژژژژژژژژژژ جانانه نشستم روی لپ آن پسر مُپُلی و از خودراضی. جای خونآشامهای عالم خالی! میک میک میک! چند قلپ خون غنیشده رفتم بالا و حالم جا آمد. ناگهان هوا لرزید و پسره دستش را بالا آورد که مرا به قتل برساند که. صحنهی هولناکی بود. باید در میرفتم که. ویژژژژژژ جاخالی دادم و در رفتم. او هم دستش خورد توی گوشش و آخش رفت هوا. خوشحال و خندان در رفتم که. ما پشهها یک قانون داریم که میگه:«نیش، نوش، کوش». معنیاش این است که نیش زدی، نوش کردی، گازشرو بگیر و برو. اگر زنده ماندم ادامهی خاطراتم را بعداً مینویسم.