-
1. بیدار که شدم دیدم یک دسته پیچک وحشی گلویم را فشار میدهند.
بعد گرازها حمله کردند و من زیر دست و پایشان ماندم و من بیدار بودم.
برای همین بود که به سختی بلند شدم و تمام تنم درد میکرد. برای همین بود که حوصلهی سلام کردن هم نداشتم.
نه خواب بدی دیدهام و نه روز بدی را پشت سر گذاشتهام. پس این صبح، از کجا آمده است؟
این سؤال را با دکتر بلوچ نژاد روانشناس و مشاور در میان میگذاریم تا ببینیم آقای دکتر، این روزهای بد از کجا میآیند؟
-پارامترهایی که در این زمینه وجود دارد متضادند. بخشی از آن برمیگردد به عواملی که در اختیار ما نیست، مثلاً مسائل زیستی. الآن در دنیا تحقیق کردهاند و میتوانند با شرایط فرد و مشخصاتش تغییرات روحی او را تا حدی پیشبینی کنند.
برخی از این رفتارها مربوط به هورمونهاست که در برههی زمانی خاصی اتفاق میافتد. چون هورمونیک بدن ما انسانها با هم متفاوت است، این تغییرات هورمونی ممکن است برای هر کدام از ما در روزهای خاصی اتفاق بیفتد و آن روز تحت تأثیر تغییرات هورمونی باشد.
یا شبها در خواب وقتی خودآگاه (ظاهر عقلانی) ما به خواب میرود ناخودآگاهمان اتوماتیکوار فعالیتهایی انجام میدهد.
در واقع انرژی روحی و جسمانی و خلق و خو، تابعی است از اتفاقاتی که درون جسم میافتد.
-
2.رنگ آفتاب کدر است. آه پس این ابرها کجا هستند؟
چرا این اتاق اینقدر نورگیر است؟ هنوز خورشید طلوع نکرده نور میزند داخل اتاق. جورابم کو؟ دیدی بالأخره از سرویس جا ماندم. کیف پولم را جا گذاشتم و...
بلوچ نژاد:« گاه روز را بد شروع میکنیم، در حالیکه روز قبل هم روز بدی نبوده. بخشی از این موضوع برمیگردد به این که شب تا صبح با چه کیفیتی خوابیده باشیم، چه مواد غذایی مصرف کرده باشیم و معدهی سنگینی داشته باشیم یا نه.
و البته اینکه با چه افکاری به خواب رفتهایم هم مهم است، چون ناخودآگاهما فعال است. ما استارت میزنیم، به یک موضوع نگران کننده فکر میکنیم، بعد آن را نیمه رها میکنیم و به خواب میرویم، اما این فکر در ناخودآگاه ما ادامه پیدا میکند. وجودِ ذهنی ما در خواب، مانند وقتی عمل میکند که بیدار هستیم. دقیقاً به همان شیوهی بیداریمان.»
-
3. مادر مرا درک کن، من هنوز خواب بودم که فهمیدم امروز روز بدی است.
هی نگو امروز باز از دندهی چپ بیدار شدهای. نگو این همان پنیری است که دیروز خوردی و کلی از آن تعریف کردی.
نگو اگر موقع خوردن صبحانه آنقدر خیره نمیماندی و فکر نمیکردی الآن به سرویس میرسیدی و...
بلوچ نژاد:« صبح را بد شروع میکنیم و هی به خودمان این بدی را تلقین میکنیم، در حالیکه میتوان این طور فکر کرد که با این صبح، روز دیگر، جهان دیگر و زندگی دیگری آغاز میشود.
ما همانی هستیم که میاندیشیم. تشکیلات دیگری غیر از ارادهی ما نیست که بدون توجه به کیفیت زندگی و به نوع فکر کردن ما، ساز دیگری را کوک کند و آن چه اتفاق میافتد تحت تأثیر ذهن ما و تلقینهای ماست.
یک روز از دندهی چپ بلند میشوی و این روز میتواند روز خوبی شود، اما بنایش را میگذاری بر این که امروز خراب است. از سرویس جا میمانی و به زمین و زمان ناسزا میگویی، در حالی که همان موقع میتوانی لبخند بزنی و بگویی این هم یک تجربهی دیگر؛ میتوانم با وسیلهی دیگری بروم یا بدوم و این را هم تجربه کنم. میتوانی بهعنوان زنگ تفریح به مسئله نگاه کنی.
آنچه در ذهن نیت میکنیم و برمیگزینیم برایمان اتفاق میافتد.
-
4. باز هم تکرار عادت قدیمی. امروز هم از دندهی چپ بیدار شدهام. به خودم میگویم پس این گزارشها و گفتوگوها را برای چه میگیری؟ اگر نتواند روی خودت تأثیری بگذارد دیگر به چه درد میخورد؟ حالا دنده را عوض کن، این کار سختی نیست. همین یک روز را هم اگر در زندگی از دست بدهی، روز جایگزینی برای آن نخواهد بود.
بعد سعی میکنم روز خوبی را شروع کنم. حالا «حال من خوب است اما ...تو باور نکن»
بلوچنژاد:« بنای هستی براین نیست که ما را اذیت کنند. اصلاً همهی مولکولهای هستی برآنند که حرکت کنند و تجربیات خوبی را برای ما رقم بزنند. این ما هستیم که گاهی این پیکان را بهروی خودمان میگیریم.
امروز بد است؟ نه، امروز روز تجربهی جدیدی است. این تقصیر دنیا و افلاک نیست که من نمیتوانم خودم را هماهنگ کنم.
خداوند جز شادی و آرامش، برای جزئیترین تا بزرگترین مخلوقش نخواسته و نکرده است.
در هر چیزی جنبهی مثبتی هست و اگر الآن متوجه نمیشویم؛ صبور باشیم روزی متوجه خواهیم شد.