خواندن و شنیدن تجربههای شخصی افراد موفق در زندگی، بهترین آموزش و راهی میانبر برای رسیدن و داشتن یک زندگی آسان، راحت و سالم است.
داستان زندگی یا به عبارتی تجربهها و آموختههای "جان" کشاورز یکی از آن آموزشهای قابل لمس است. او سعی کرده آنها را با ما به اشتراک بگذارد.
جان جندی یک کشاورز در نواحی شمال شرقی تایلند است. او پس از ترک دانشگاه مرکز "پان پان" را برای خود تاسیس کرد. او همیشه بر این باور است که زندگی بسیار آسانتر و راحتتر از آنچه که ما فکر میکنیم، هست.
او در یک مصاحبه به بخشی از تجربههای زندگی خود و نیاکانش اشاره کرده و میگوید: من همیشه در زندگی به همه میگویم که زندگی آسان است. بسیار آسان و سرگرم کنندهتر از آنچه که شما فکرش را بکنید.
البته این طرز تفکر را آسان بدست نیاوردهام، بلکه برای رسیدن به آن از بیراههای فراوانی گذر کردهام. ولی بالاخره راه را پیدا کردم. راهی که در حال حاضر آن را بسیار دوست دارم.
زمانی که من در بانکوک بودم، فکر میکردم زندگی بسیار سخت و پیچیده است. چرا که برای گذران زندگی مجبور بودم از صبح تا شب سخت کار کنم.
با اینوجود، در مورد چیزیهای ضروری چون؛ خوراک، پوشاک، تفریح و... باید حساب و کتاب میکردم. به همین علت با خود فکر کردم، چرا زندگی اینقدر سخت است؟ نه نباید زندگی سخت باشد. حتما یک جای از کار اشتباه است.
میدانید، من در یک روستای فقیر در شمال شرقی تایلند متولد شدهام. زمانی که برای اولین بار تلویزیون به روستای ما آمد. بسیاری از همسایهها گفتند: شما فقیر هستید، ولی میتوانید برای تغییر این وضعیت و بدست آوردن موفقیت دست به کاری بزنید و تلاش کنید.
آنها گفتند برای بدست آوردن این موفقیت بهتر است به بانکوک بروید. آنجا امکانات و کارهای بسیاری هست که به شما در این راه کمک خواهد کرد.
من احساس بدی داشتم. به نوعی احساس حقارت کردم. وقتی وارد بانکوک شدم، متوجه شدم راهی را که شروع کردم شوخی بردار نیست. چرا که در اینجا شما باید سخت درس بخوانید و سخت کار کنید تا شاید روزی موفق شوید.
اینجا بود که سوالهای بیشماری در ذهن من شکل گرفت. چرا وقتی شما سخت کار میکنید، نمیتوانید زندگی راحتی داشته باشید؟ حتما یک جای کار اشکال دارد. چطور امکان دارد من این همه کار کنم، ولی هیچ نتیجه قابل قبولی به دست نیاورم.
سعی کردم در دانشگاه تحصیل کنم، ولی خیلی سخت بود. به نظر من دانشگاه خیلی خسته کننده است.(میخندد)
بسیاری از دانشکدهها برای استعدادها بیشتر مخرب هستند تا سازنده...به همین خاطر با خودم فکر کردم ،چرا باید اینجا، یعنی در بانکوک باشم.
یادم آمد، زمانی که کودکی بیش نبودم، مردم روستای ما تنها دو ماه در سال کار میکردند. کاشت و رسیدگی به محصول برنج مدت یک ماه، و برداشت محصول در ماه دوم...همین.
باقی ماههای سال آنها آزاد و در استراحت بودند. یعنی 10 ماه آزاد و راحت برای خودشان زندگی میکردند. چون زمان زیاد بود، آنها میتوانستند به کارهای شخصی، خانواده، دوستان و همسایههای خود رسیدگی کرده و واقعا در کنار هم زندگی کنند. آنها به اندازه کافی زمان برای درک و فهم خود و زندگی را داشتند.
به همین خاطر تصمیم گرفتم به تحصیل در دانشکده پایان داده و به جایگاه واقعی یعنی خانه خود برگردم. من شروع به زندگی کردم. البته به روشی که در دوران کودکی شاهد آن بودم.
برنج مصرف میکنند. بنابراین من میتوانستم بقیه محصول را بفروشم. بعد از آن من یک آبگیر ماهی حفر کردم تا تمام سال ماهی برای خوردن داشته باشیم.
بعد شروع به درست کردن یک باغچه کوچک، کمتر از نیم هکتارکردم. من تنها 15 دقیقه در روز به آن رسیدگی میکردم. در مقابل بیش از 30 نوع سبزیجات و صیفی جات از آن برداشت میکردم. این مقدار برای نیاز یک خانواده 6 نفره بسیار زیاد است.
به همین خاطر، بیشتر آنها را در بازار میفروشیم. این خود یک درآمد مازاد به حساب میآید. همه اینها را به همان سادگی که گفتم انجام دادم و در تمام شرایط احساس خوب و راحتی داشتم. چرا باید خودم را مجبور می کردم به مدت هفت سال در بانکوک با آن شرایط بسیار سخت و خسته کننده زندگی کنم در حالیکه حتی خورد و خوراک هم کافی نبود؟
اینجا، من با دوماه کار در سال، 15 دقیقه در روز میتوانم، افراد خانواده خود را در شرایط بسیار خوبی نگهداری و حمایت کنم.
افراد بسیار باهوشتر از من و با شغلهای خوب، مجبور هستند به مدت 30 سال کار کنند تا یک خانه برای خود داشته باشند. اما برای فردی چون من که حتی نتوانستهاند دانشگاه را تمام کند، چطور میتوانند صاحب خانه وامکانات شوند.
اما من شروع به ساخت یک خانه گلی کردم. خیلی آسان بود. تنها با دو روز در هفته به مدت دو ساعت کار کردن در طی دو ماه من صاحب خانه شدم. در حالیکه هم کلاسیهای بسیار باهوش من حدود سه ماه تمام روز وقت گذاشتهاند تا بتواند خانهای برای خود بسازند. البته با این شرط که به مدت 30 سال باید به بانک قسط پرداخت کنند.
حالا خودتان مقایسه کنید. من در حال حاضر، 29 سال و 9 ماه بیش از آنها وقت آزاد دارم. هر فردی میتواند یک خانه گلی بسازد. بسیار ساده و آسان است. اگر باور ندارید، خودتان امتحان کنید.
حالا من احساس خوب و رهایی دارم. نگرانیهای زیادی در زندگی ندارم. احساس میکنم، انسانی منحصر به فرد بر روی زمین هستم. هرگز نمیخواهم به جای فرد دیگر یا شبیه فرد دیگری باشم.