سرکار خانم ایکس؛
من میدانم که شما یکی از بهترین معلمهای فیزیک منطقه هستید و مدرسهها برای داشتن شما سر و دست میشکنند. میدانم آرزوی خیلی از دبیرستانیها است شاگرد شما باشند و این افتخار نصیب هرکسی نمیشود. میدانم بودن در کلاس شما درصدهای بالای ۶۰ فیزیک در کنکور را تضمین میکند، ولی آخر چارهای ندارم، چون تحمل نگاههای شما، رفتارتان و لحن حرف زدنتان برای من غیرممکن شده. نمیتوانم مانند بچههای دیگر بنشینم تماشا کنم که شما آدمها را تحقیر میکنید و نمیتوانم مثل آنها صبوری به خرج دهم. خانم ایکس، من دیگر هیچوقت پایم را به جهنم کلاسهای شما نمیگذارم. دلیلش هم این است که چشمهای شما خالی است خانم ایکس. هر بار که به چشمهایتان نگاه میکنم، آیندهی نزدیکی که از آن حرف میزنید آنقدر در نظرم تاریک و ترسناک میشود که دیگر ادامهی درس را نمیشنوم.
من نمیفهمم چرا همهی بداخلاقیهای شما را به شهرتتان میبخشند؟ من نمیدانم چرا فریادها و تحقیرهای شما را به دلسوزی برای ما تعبیر میکنند؟ مگر دبیرهای دیگر که بلدند لااقل روزی یک دانه لبخند بزنند دلسوز ما نیستند؟ اصلاً برق چشمهای آنها از کجا میآید؟ شما میدانید؟
خانم ایکس، ما یک معلم زبان داشتیم که در اولین روز تدریسش به ما آموخت:«کلمهها برای اذیت کردن نیستند.» هرچند این جمله در هیچ تست و آزمونی نمیآید.
***
اگر فکرمیکنی من این نامه را نوشتهام و تصمیمم را عملی کردهام خیلی خوش خیالی! کدام دانشآموزی میتواند خودش انتخاب کند که سر کلاسی برود یا نرود؟ کی جرئت دارد به خانم ایکس بگوید بالای چشمت ابرو است؟ همهی ما موظفیم بدرفتاریهای خانم ایکس را تحمل کنیم و کمکم دارد برایمان عادی میشود. من فقط نامهای نوشتم برای دل خودم.
امپراطور بزرگی بین سالهای ۱۲۱ و ۱۸۰ میلادی در روم فرمانروایی میکرد به نام «مارکوس اورلیوس». او آنقدر فکر میکرد که به یک فیلسوف تبدیل شده بود و معروف است که کتاب «دربارهی خود» یا «تأملات» حاصل اندیشههای همین امپراطور فیلسوف است.
اورلیوس به این فکر کرده بود که برای تحمل مسئلهای که ما را آزار میدهد کافی نیست فقط آن را کماهمیت بدانیم و از کنارش به راحتی بگذریم. به نظر او ما باید بدانیم چه چیزهایی اذیتمان میکنند و آگاهانه در برابرشان صبر کنیم.
مارکوس اورلیوس معتقد بود: «صبور بودن به معنای نادیده گرفتن مسائل کوچک نیست. بلکه فهمیدن مسائل بزرگ است.»*
* از کتاب فلسفه برای کوچکترها ، نشر قطره