- اینو ببین، جت هم به گرد پاش نمیرسه! [اینیکی صدای دورگهی نوجوانی دیگر است که از سرعت یک ماشین مدلبالا به هیجان آمده.]
شما هم حتماً این صحنهها یا شبیه آنها را در خیابان و پارک و مترو و... دیدهاید؛ صحنههایی که گاه با اخمهای بزرگترهایی مواجه میشوند که فکر میکنند اینجور ابراز احساسات، بیادبانه، زشت یا جلف است. بههرحال خوب یا بد، نوجوانی دورهی غلبهی احساساتی است که معمولاً هم شکلی شدید و اغراقآمیز دارند.
احساسات و عواطف یکی از ویژگیهای انسانی است و خیلی از صحنههای زیبا نیز ریشه در همین بخش وجود انسان دارند. اگر انسان به احساساتش بیتوجه بود، قطعاً دنیا جایی زشت و نفرتانگیز میشد. اما هر چیزی به اندازهاش خوب است و میداندادن بیش از حد به احساسات نیز میتواند دردسرها و نتایج بدی داشته باشد؛ بهخصوص در لحظههای مهم تصمیمگیری.
فرض کن که عاشق رنگ زرد هستی. قرار است کل خانه را رنگ کنند و تو آنقدر زرد را دوست داری که حاضری سقف و دیوار اتاقت را زرد کنی. پدر و مادرت قطعاً با اینکار مخالفت خواهند کرد، اما اگر اصرار کنی، حتماً میتوانی راضیشان کنی.
اما سؤال این است که باید اینکار را بکنی یا نه؟ برای جوابدادن به این سؤال، لازم است سؤالهای دیگری برای خودت طرح کنی؛ مثلاً اینکه اگر همیشه این رنگ پیش چشمت باشد، باز هم همینقدر دوستش خواهی داشت یا اینکه برعکس موجب میشود که از این رنگ دلزده یا حتی متنفر شوی؟
حالا فکر کن که مثلاً دو یا سه سال دیگر، رنگ موردعلاقهات عوض شود (نگو که امکانش نیست، تجربه نشان داده که علایق آدمها نیز مثل خودشان میتواند به مرور زمان تغییر کند.) اگر این اتفاق بیفتد، آنوقت چهکار خواهی کرد؟ تو میمانی و یک اتاق زشت زردنبو!
فرض کن درست وقتی در ترافیک اعصاب خردکن گیر افتادهای، یکهو چشمت به یکی از بچههای فالفروش میافتد که التماسکنان بین ماشینها میچرخد.
یک لحظه آنقدر منقلب میشوی که با خودت فکر میکنی کاش میشد او را با خودت به خانه میبردی و در اتاق خودت مسکن میدادی. آنقدر دلت سوخته که حاضری همهچیزت را با او قسمت کنی، ولی هیچ به عاقبت و ابعاد این همخانگی ناشی از هیجان لحظهای فکر کردهای؟ همخانهشدن با کسی که نه او را میشناسی، نه از علایقش باخبری و نه حتی میدانی چهطور صحبت میکند و از چه کلماتی برای بیان منظورش کمک میگیرد. اگر در همان روز دوم حرفی زد که بهنظرت توهینآمیز آمد، چهکار خواهی کرد؟ از پنجره پرتش میکنی بیرون؟
فرض کن صمیمیترین دوستت کاری کرده که تو از دستش دلخور شدهای؛ خیلی دلخور و در عینحال عصبانی! هرچه فکر میکنی بیشتر عصبانی میشوی. چهطور به خودش اجازه داده چنین کاری بکند؟ از شدت عصبانیت داری منفجر میشوی و مثل آتشفشان این قدرت را داری که گوشی تلفن را برداری و آنچه را که لایقش است، نثارش کنی تا بفهمد چهقدر کار بدی کرده! ولی نه، یکلحظه صبر کن! اگر برای همیشه با هم قهر شدید، وقتهای خالیات را با چه کسی قسمت خواهی کرد و عصرهای غمگین چهکسی پایهی تفریحها و بگوبخندهایت خواهد شد؟ بهنظرت ارزش دارد یک دوستی چندساله را با یک عصبانیت لحظهای اینطور خراب کنی؟