به گزارش همشهریآنلاین از جمله ویژگیهای این آلبوم خاطراتی از علیاکبر شهنازی با صدای خود اوست که به کار فضایی شنیدنی تر داده است.
صهبا مطلبی نوازنده تار و از شاگردان حسین علیزاده است که برگزیده چهار دور متوالی جشنواره موسیقی فجر است و مطالعات تطبیقی هم در زمینه موسیقی سنتی ایران با برخی کشورهای همجوار انجام داده و هم اینک هم در کالیفرنیا به تحصیل و تدریس موسیقی مشغول است،او در این آلبوم به همراه پژمان حدادی نوازنده تمبک و عضو گروه «دستان» نوازندگی این اثر را برعهده دارند.
قطعات این آلبوم، شامل «خاطرات علیاکبر شهنازی»، «پیش درآمد ابوعطا»، «درآمد ابوعطا»، «چهار مضراب ابوعطا»، «مثنوی ابوعطا»، «رنگ ابوعطا»، «حجاز» و پیش درآمد «شور» است.
مطلبی سعی کرده در عین نزدیکی به مکتب نوازندگی استاد علی اکبر شهنازی به لحاظ تکنیکی نوازندگی امروزیتری داشته باشد. نکته جالبی که در این آلبوم وجود دارد، ضمیمه کردن سه گفتار از خود استاد شهنازی در میان قطعات است: یکی اول کار، دومی پیش از شروع دستگاه شور و سومی انتهای کار. استاد شهنازی در صدایی که از او ضبط شده خاطره انتشار اولین صفحهاش در 14سالگی را این گونه تعریف می کند: «یک روز مرحوم پدرم تشریف آوردن منزل. یک آدمی ما داشتیم که اسمش حسین بود. او اصرار کرد و گفت علی اکبر از مدرسه آمده چون سابقا می رفتم مدرسه در اونجا تحصیل میکردم و اونوقتها خانه بیرونی اندرونی بود. بیرونی کلاس ساز بود که پدرم شاگردها را درس میدادند و اندرونی بود که دری و پرده ای داشت.
پدرم میگفت که حسین رو صداش کنید که ببینه علیاکبر از مدرسه آمده چایش را بخورد، نان و پنیرش را بخورد و بیاید کلاس. بعد آمدند به بنده گفتند و من هم رفتم کلاس پیش پدرم. پدرم بهم گفتند علیاکبر، گفتم بله قربان (من خیلی احترام میگذاشتم بدون اجازه نمینشستم)، فرمودند بنشین. عرض کردم چشم و نشستم. گفتند مژده بهت بدم. گفتم قربان چه مژده ای؟ گفتند امفاکسول آمده و میخواد ازما صفحه بگیره. تو بیات ترک و افشار رو تمرین کن که شبی که میروی اونجا آماده باشی برای ضبط صفحه و جناب دماوندی هم در این صفحه شرکت داره و میخواند.
عرض کردم چشم، گفت من دیگه کاری ندارم تا وقتی که تو را خبر کنند و کار انجام شود. من که از مدرسه میآمدم درسهای مدرسه را حاضر میکردم و بعدش پدرم ساعتش را نگاه میکرد و میگفت حالا درست را خوندی بشین سازتو کار بکن و وقتی ساعت زنگ زد برو بخواب و بنده هم همین کارو میکردم. خاطرم هست که بعضی جاها اشتباه میکردم. مثل اینکه تو همون خواب هم بود میفهمید و میگفت پسره! چرا اینجا رو اشتباه کردی؟ درستش کن. تقریبا 10، 15 روزی که گذشت تشریف آوردن و گفتن علی اکبر حالابگو ببینم بیات ترک افشاری رو خوب کار کردی و آماده هستی، گفتم بله، ساز رو کوک کردم و شروع کردم زدن. قاه قاه خندید گفت باریکلا باریکلا خیلی خیلی خوب یاد گرفتی حالابیا اونجا بزن این یادگار از تو باقی میمونه. همون روز عصری ما رفتیم امفاکسول تو خیابون لاله زار تو کوچه «فیل خونه» که مدرسه صلایی هم اونجا بود که گاهی اونجا فیل رو میبردند آب میدادند بچه ها اذیتش می کردند.
رفتیم استودیو امفاکسول و صندلی گذاشت و بنده رفتم نشستم و شروع کردم به ساز زدن. جناب دماوندی هم شروع کرد به خواندن. خیلی خوب میخواند. بعد که بیات ترک تمام شد جناب دماوندی گفت پسر آقا حسینقلی به سن 14 سالگی ساز میزند! بعد افشار هم زدیم و تمام شد و آمدیم منزل. یکی دو ماه که گذشت پدرم یک روز آمد خانه و گفت علی اکبر کجاست؟ مادرم گفت الان از مدرسه میآد. حسین رفته عقبش. بنده آمدم منزل و دو سه مرتبه تکرار کرده بود: علی اکبر چطور شد؟ رفتم پیشش و گفت بیا این کفش رو بپوش ببینم اندازه پات هست؟ پام کردم و گفتم خیلی خوب کفشیه. گفت این پارچه رو هم برات خریدم با این پیراهن و این جعبه شیرینی. من تعجب کردم. گفت صفحه تو رفتم شنیدم. خیلی کیف کردم. بیا بشین روی زانوی من و من رو بوسید. بعد گفت مادر علی اکبر بعدها این پسر اسم منو زنده نگه میداره قدرشو بدون. پارچه رو لباس کردیم و کفش رو هم پوشیدم.»
خاطره دیگر استاد هم باز میگردد به چگونگی آموزش ردیف نزد پدر و عمویش که از قرار مرحوم وزیری از آنها میخواهد که این ردیف را بنوازند و هر کدامشان به دیگری احاله میدهد تا اینکه به پیشنهاد وزیری تصمیم میگیرند که بدون اینکه علیاکبرخان بفهمد هر دو با او ردیف را کار کنند تا او هر دو روایت را با تمامی فراز و فرود و اختلافهایش بداند.