تولههای حیوانات با همهی تولگیشان دلتنگش هستند. شاید قارقارهای بیهوایش، قیافهی سیاهش و یا بیمزگیهای بسیارش، همه را آزار میداد؛ ولی هیچی نباشد، کلی با هم نان و پنیر خورده بودند و بالأخره همکلاسیشان بود.
ظاهراً لانهی خانوادهی کلاغ که روی بلندترین درخت سرو جنگل بود، خراب شده! شایعه شده یکی از حیواناتی که روی دوپا راه میرود و به زبان عجیبی حرف میزند و برخلاف همه، غذایش را روی آتش میپزد و میخورد، اشتباهی سر از جنگل درآورده. بعد هم برای مردمآزاری، تا جایی که توانسته درختها را تکان داده و لرزانده و خانوادهی کلاغ را بیخانه کرده.
زنگ تفریح، شیر و فیل (به نمایندگی از حیوانات سنگین وزن) و موش و خرگوش (به نمایندگی از موجودات سبکوزن) دور هم جمع شدند تا شاید بتوانند برای کلاغکوچولو کاری کنند.
نظرها مختلف بود: «هویجهامون رو بهش بدیم.»، «بیاریمش خونهمون»، «بابا بیخیال...» و ...
اما تصمیم نهایی جالب بود. سه روز دیگر،تولد کلاغ است. بعد از آن اتفاق غمانگیز، فقط اسبآبی یادش بود و پیشنهاد داد برایش یک جشن تولد مفصل بگیرند و کلی خوشحال و امیدوارش کنند. همه قبول کردند. آقای بز؛ یعنی همان معلم کلاس هم قول داد برای اولینبار در جشن تولد یکیاز شاگردانش شرکت کند.یک سرود عجیب هم ساختند و قرار شد به رهبری آقای بز و به افتخار کلاغ بخوانند؛ سرودی تشکیلشده از 28 قارقار و چند کلمهی دیگر!