یکى از چیزهایى که هم به عنوان آدمى شکاک و هم به عنوان یک آمریکایى که در انگلیس زندگى مىکند در این سال ها توجهام را جلب کرده این است که براساس نظر رسانههاى انگلیسی _ و نیز براساس نظرات افواهى غیررسانه اى _ تقریباً هر چه بلاهت آمیز است منشاء آمریکایى دارد.
از مدتها پیش از ابتداى دهه ۱۹۸۰ شمار اشخاصى که به من چیزى بر این روال گفته اند از دستم در رفته است: «خوب آمریکایى ها چنین عقیده اى دارند - چنین سیاستمدارى را انتخاب مىکنند _ تحت تاثیر چنین گرایشىاند، اما ما انگلیسىها خیلى پیچیدهتریم.»
انگلیسیها هیچ گاه کسى را به بدى یا حماقت ریگان (و اکنون جورج بوش) انتخاب نمىکردند، انگلیسیها به اغفال توسط بیگانگان فضایى یا فرشتهها اعتقاد ندارند، انگلیسیها مثل آن خلهاى برکلى عوضى نیستند و سیگار کشیدن را در مکان هاى عمومى ممنوع نمىکنند و بالاخره اینکه مردم این کشور مانند آمریکایىها هرگز "چاق" نمىشوند.
آمریکایى ها چاقند و وسواس رژیم غذایى و ورزش دارند. انگلیسیها مباهات مىکنند که از زیاد خوردن و نوشیدن ابایى ندارند و اهل دویدن و نرمش هم نیستند.
و بعد سال گذشته رسانه هاى انگلیسى شروع به پخش اخبارى کردند که چاقى در اینجا هم مسئلهاى جدى است. ظهور این پدیده کاملاً منطقى به نظر مىرسد.
از همه اینها گذشته، همان شرکتهاى مختلط چندملیتى که بازارغذاهاى حاضرى (junk foods) را در آمریکا در دست دارند، بازار اینجا هم در دستشان است و یک دهه یا بیشتر است به زمینهاى بازى مدرسهها در انگلیس چوب حراج زده شده و بچه ها بیشتر و بیشتر پیاده روى حتى به سمت مدرسه را کنار گذاشتهاند.
فیلم مستند اخیر مورگان اسپرلاک با نام "Super Size Me" هم با چنین پس زمینه اى تطبیق دارد: فیلمساز در این فیلم دست به تجربه مى زند: قرار است او ۳۰ روز چیزى جز غذاهاى مک دونالدى نخورد. (چنین ایده اى به خودى خود به قدر کافى عوامانه است).
او چند قاعده را طى این مدت رعایت مى کند:
۱ _ سه وعده غذاى روزانه اش را تنها در غذاخورى هاى مک دونالد مى خورد،
۲ _ در طول این ۳۰ روز باید همه غذاى موجود در منوى این غذاخورى ها را دست کم یک بار امتحان کند،
۳ _ او تنها هنگامى بر میزان هر وعده غذایش خواهد افزود که چنین انتخابى توسط پیشخدمت یا سایرین به او پیشنهاد شود (اما در صورت پیشنهاد شدن همیشه آن را خواهد پذیرفت).
ماحصل کار این بود: او در طول ۳۰ روز ۱۲ کیلو چاق شد و میزان کلسترول، فشارخون و کارکرد کبدش از میزان طبیعى خارج شد؛ گرچه به سمت انتهاى این دوره یک ماهه این میزانها شروع به بهبود یافتن کرده بود، گویى که بدنش داشت با این رژیم غذایى سازگار مىشد.
حتى اگر این فرض هم صادق باشد، یک نگاه به چربىهاى دور کمر او کافى بود که هراس از چاقى و بزرگشدن شکم را در هر کسى برانگیزد. اما ظاهراً هر امر مسلمى مخالفخوانانی در مقابل خود دارد.
در ابتداى سال ۲۰۰۵ کتابى با نام «همه گیرى چاقى: علم، اخلاقیات و ایدئولوژى» نوشته دو استاد دانشگاه استرالیایى مایکل گارد و جان رایت منتشر شد، که استدلال مىکرد شواهد علمى برداشت فراگیر درباره چاقى را تایید نمىکنند. در عوض آنچه که ما در ماجراهاى رسانه ها و نشریات علمى مىبینیم نوعى اسطوره مدرن است. این مطالب نه علم بلکه برنامهاى ایدئولوژیک و اخلاقىاند.
نشریه "ساینتیفیک امریکن" هم در ماه مه سال 2005 به این کتاب و کتابهایى با عناوین مشابه آن پرداخت.
نویسنده این نشریه، دبلیو وایات گیبز اشاره مىکند که نویسندگان چنین کتابهایى معمولاً خارج از جامعه پزشکىاند، اما او در عین حال یادآور شد که ظاهراً آمارهاى اخیر از مدعاهاى این نویسندگان که چاقى متعادل با احتمال بیشترى باعث "کاهش یافتن" میزانهاى مرگ ومیر مىشود و نه افزایش آن، حمایت مى کنند.
یقیناً چاقى شدید با عوارض بهداشتى همراه است و سلامتى را به خطر مى اندازد، اما حتى در ایالات متحده هم تعداد افراد مبتلا به چاقى شدید (یا براساس یک مقیاس رایج در این مورد، داراى ضریب توده بدنى BMI _ ۴۰ و بالاتر) تنها حدود "۸ درصد" افرادى را تشکیل مى دهند که به عنوان افراد داراى اضافه وزن طبقه بندى مى شوند.
رابطه فرضى میان میزان هاى کمتر اضافه وزن و بیمارى و مرگ چندان مسلم نیست.
اما امر مسلم آن است که وسواس در مورد غذا ناسالم است، چه شما فرد بزرگسالى باشید که مظنونانه هر روز خودتان را وزن مى کنید یا پدر و مادرى که مرتباً در حال ترساندن بچه هایتان در این مورد هستید.
خب، حرف کدام طرف را باید باور کرد؟
به نظر مى رسد همانطور که نویسندگان کتاب فوق الذکر مىگویند و پژوهش هاى اخیر هم دال بر آن است، عنصرى ژنتیکى در چاقى وجود دارد.
همچنین شکى وجود ندارد که چاقى مانند اعتیاد به الکل در دهههاى قبل نوعى اخلاق گرایى خود برحق بین را در افراد برمى انگیزد: چاقى یعنى که شما آدمى حریص، شکم باره یا تنبل هستید. یا اگر کتاب هاى اخیر دیگرى مانند کتاب هاى "ملت غذاى حاضری" (Fast Food Nation) نوشته اریک اشلاسر یا "سیاست غذا" (Food Politics) نوشته ماریون نستله را خوانده باشید، چاقى نتیجه بازاریابى گسترده وشدید شرکتهاى مختلط چندملیتى تولید کننده محصولات غذایى است.
هنگامى که عمدتاً به چیزهایى توجه مىکنیم که از صدها سال پیش بى اعتبار شدهاند، شکاکیت کار بسیار ساده ترى مىشود.
وندی گروسمن روزنامهنگار،بلاگر و خواننده فولکلور آمریکایی است که با نشریات مختلفی از جمله ساینتفیک آمریکن و نیوساسنتیست همکاری دارد و عضو کمیته اجرایی علمینویسان انگلیس است.
The Skeptic, Issue 32, 2005