جواد مرادپور، کارگر خدمات یکی از شرکتهای پسته در شهرستان سیرجان است که این روزها خیلی از مردم شهر او را به درستکاری و امانتداری میشناسند. او صبح پنج شهریورماه قصد خروج از دفتر شرکت را داشت که متوجه کیفی در گوشه پیاده رو شد. مرد جوان که کنجکاو شده بود به طرف کیف رفت و آن را برداشت. وقتی در کیف را باز کرد، با دیدن اسکناسهای 100دلاری که داخل آن بود خشکش زد و پس از آنکه دقایقی بهدنبال صاحب کیف گشت و او را پیدا نکرد به محل کارش برگشت تا راهی برای پیدا کردن صاحب کیف پیدا کند.
او در گفتوگو با همشهری میگوید: آن روز کارفرمایم در شرکت نبود و من تنها بودم. حدود ساعت 9:30صبح بود که برای انجام کاری از دفتر خارج شدم اما به محض ورود به پیاده رو، کیف حاوی دلارها را پیدا کردم. به غیراز اسکناسهای 100دلاری، یک پاسپورت هم در داخل کیف بود و چون میدانستم صاحب آن تا حالا متوجه گم شدن کیفش شده و حال خوبی ندارد، اطراف را گشتم اما اثری از وی پیدا نکردم.
به همین دلیل به داخل شرکت برگشتم تا راهی برای پیدا کردن صاحب کیف پیدا کنم اما در داخل کیف هیچ ردی و نشانهای از او نیافتم. مرد جوان ادامه میدهد: حدود دو ساعت از ماجرا میگذشت و من که حدس میزدم صاحب کیف حتما در جستوجوی آن است به خیابان رفتم تا از همسایهها پرس و جو کنم.
وقتی از زبان یکی از همسایهها شنیدم که مردی سراسیمه بهدنبال کیف کوچکی میگشته، بهدنبال این مرد رفتم و بالاخره توانستم او را پیدا کنم. مرد جوان حال بدی داشت و انگار همه زندگیاش را از دست داده بود. از او درباره مشخصات کیفش پرسیدم و وقتی نشانی درست داد، کیف را تحویلش دادم.
مرد جوان که باورش نمیشد کیفش را دوباره بهدست آورده، از خوشحالی مرا در آغوش گرفت و خواست مبلغی بهعنوان مژدگانی به من بدهد که قبول نکردم. او بعد از اطمینان از کامل بودن دلارها گفت که داخل کیف هشت هزار دلار بوده که وی به تازگی آنها را خریداری کرده بود. بعد از خرید دلارها هم کیف را داخل پیراهنش گذاشته تا سوار بر موتور به خانه برگردد اما در بین راه کیف از لای پیراهنش افتاده و او بیآنکه متوجه ماجرا شود به مسیرش ادامه داده تا اینکه به محض رسیدن به خانه، در جریان گم شدن کیف قرار گرفته بود.
جواد مرادپور که متولد 1357است و دو فرزند دختر و پسر دارد، میگوید: من اهل روستای جعفرآباد هستم و هر روز برای حضور در شرکت از روستا به شهر میآیم. من و خانوادهام در خانهای روستایی و بدون امکانات زندگی میکنیم و حقوق ماهانهام که ماهی 300هزار تومان است به سختی کفاف مخارج زندگیمان را میدهد.
من میتوانستم با این پول، خانهام را تعمیر کنم اما وقتی کیف را پیدا کردم حتی یک لحظه هم به فکر برداشتن دلارها نیفتادم. با اینکه حقوق کمی دارم اما چه در خانواده و چه در محل کار، چیزی جز صداقت نداشتهام و حتی اگر دهها بار دیگر همچنین اتفاقی برایم بیفتد، آنقدر میگردم تا صاحب پولها را پیدا کنم. من عقیده دارم پولی که سر سفره خانوادهام میبرم باید حلال باشد و با لقمه حرام معلوم نیست که بچههای آدم به چه راهی کشیده خواهند شد.