«همایون اسعدیان» بهمن ۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد. کارگردان سریالهای «بچههای خیابان» و «راه بیپایان»، سالها در سینما بهعنوان عکاس و دستیار کارگردان مشغول بوده و با کارهای پرطرفدار کودک و نوجوان مثل «کلاهقرمزی و پسرخاله» و «الو... الو... من جوجوام»، نیز همکاری کرده است. به بهانهی اکران آخرین فیلمش، «بوسیدن روی ماه»، با او به گفتوگو مینشینیم.
-
«بوسیدن روی ماه»، یک قصه بود که تبدیل به یک فیلم شد یا یک دغدغه بود که به زبان قصه روایت شد؟
در حقیقت دغدغهای مشترک من و «منوچهر محمدی» بود. البته نه به این شکلی که حالا در فیلم میبینید؛ چون متأسفانه مسائلی هم وجود داشت. یک روز آقای محمدی آن را به شکل یک طرح یکی دوصفحهای آورد و مطرح کرد و تبدیل شد به قصهای که امروز آن را میبینید. به نظرم خیلی قشنگ آمد و فکر کردم ظرفیت ساختن یک فیلم را داشت.
-
منظورتان از «مسائل» چیست؟
یک چیزهایی خیلی آزاردهنده بود و هنوز هم هست. همانطور که در داستان فیلم هم میبینید، خیلی چیزها تغییر میکنند، فضاها عوض میشوند و متأسفانه چیزهایی هست که در حال فراموشی است. این فراموشی دغدغهی ما بود. فکر کردیم میشود این حس را در فیلم بیان کرد.
-
قهرمانهای قصهی شما، دو خانم مسن هستند. این ریسک نبود؟
قطعاً بود. وقتی قهرمانهای قصه به قول شما دو خانم مسن هستند، داستان خطی خیلی سادهای دارید که پیچیدگی زیادی ندارد و حادثهای در آن اتفاق نمیافتد و وقتی دو بازیگر گمنام هم برای نقشهای اصلی انتخاب میکنید، خب، همهی اینها باعث میشود که من از ابتدا فکر کنم دارم کار خیلی خطرناکی انجام میدهم و باید۹۰ دقیقه تماشاگر را با همینها پای فیلم نگه دارم. طبیعتاً این کار برای ما ریسک بالایی داشت.
-
«شیرین یزدانبخش» و «رابعه مدنی» را از همان ابتدا برای نقش دو مادربزرگ انتخاب کرده بودید؟
نه، موقعی که ما روی فیلمنامه کار میکردیم دنبال دو تا خانم هم سن و سال میگشتیم. راههای مختلفی را امتحان کردیم. مثلاً توی پارکها میرفتیم تا شاید بین خانمهایی که میآیند و صبحها ورزش میکنند، افراد مناسبی پیدا کنیم.
وقتی این دوستان معرفی شدند، دیدیم که هر دوشان قبلاً هم بازی کردهاند و با دنیای بازیگری ناآشنا نیستند و دوربین و صحنه را میشناسند. در عین حال چهرههای مشهور و شناخته شدهای هم نیستند؛ گمنامند و تماشاگر سابقهی ذهنی زیادی از آنها ندارد.
-
اگر اینطور فرض کنیم که بخشی از ماجرا از نگاه «نگار» شخصیت نوجوان فیلم دیده میشود، شما چهقدر قصد داشتید به فاصلهی این دو نسل و تفاوتهایشان بپردازید یا این اتفاقی است؟
از آنجایی که در طرح اولیه، اصلاً چنین شخصیتی نبود، وقتی «نگار» را به قصه اضافه کردیم، تعمدمان این بود که به این فاصله بپردازیم و نسل جوان و مشکلاتشان را نشان بدهیم. اما این نگاهی که شما میگویید، برای من بیشتر از زاویهی «احترامسادات» مهم بود که در مقابل نسلی که یک مقدار به نظر سبکسر میآید و در برابر خیلی از مسائل و مقولات بیتفاوت است به گونهای رفتار میکند که ذره ذره روی او تأثیر میگذارد؛ تا جایی که نام فیلم را بعداً از زبان همین شخصیت نوجوان میشنویم.
-
با اینکه موضوع فیلم، جوانها و نوجوانها نبودند، اما خیلی خوب به این شخصیت پرداخته شده و خیلی واقعی از کار درآمده بود. این شخصیت از ابتدا در فیلمنامه اینطور نوشته شده بود یا در اجرا به این شکل درآمد؟
همانطور که گفتم در طرح اولیه، چنین شخصیتی نبود و در مراحل بعدی اضافه شد. ریزهکاریها و ویژگیهایش هم به مرور پخته شد و حتی سر صحنه تبدیل شد به اینکه شما دیدید.
-
«شیدا خلیق» بازیگر این نقش، چهقدر در این ویژگیها تأثیر داشت؟
خب، قطعاً هر بازیگری با خودش خصوصیات منحصر به فردی میآورد. یعنی اگر جای تکتک نقشهایی که در این فیلم هستند، از بازیگران دیگری استفاده میکردیم، ممکن بود روی شخصیتپردازیها تأثیر بگذارند. برای همین است که بازی خانم خلیق در این نقش تأثیر داشت و اگر جای او دوست دیگری هم بود، شکل دیگری میشد.
-
تصویری که ما از خانوادهی شهدا در این فیلم میبینیم، هرچند در سینمای ما تصویر تازهای است، اما برای جامعهی ما خیلی آشنا است. برای شخصیتهای آن ما به ازای بیرونی داشتید؟
ما به ازای بیرونی به این شکل که بگوییم عین این مادر و این خانواده را داریم، نه. ممکن است این خانوادهای که نشان میدهیم، مشابهش را دقیقاً با همین ترکیب پیدا نکنید. دلیلی هم ندارد که ما عین خانوادهای را بسازیم که بیرون هست. ما ترکیبی از چندین خانواده را میسازیم و از هرکدام یک ویژگی و یک شخصیت را میگیریم که در نهایت میشود خانوادهای که من ساختم. مهم این است که این خانوادهای که نشان میدهیم میتواند برآیند خانوادههای شهدا باشد یا نه.
-
از بحث «بوسیدن روی ماه» بگذریم و از روند فیلمسازی شما صحبت کنیم. بین فیلم «آخر بازی» تا ساختن «طلا و مس» فاصلهی زمانی زیادی بود. چرا در این مدت شما در سینما فیلم نمیساختید؟
بعد از «آخر بازی» که فیلم موفقی هم بود، میخواستم فیلمی بسازم به نام «روز ولنتاین» که هنوز هم فیلمنامهاش موجود است. اما متأسفانه در حالیکه ما تمام بازیگرهایش را هم انتخاب کرده بودیم و همهی کارها را تا مرحلهی فیلمبرداری پیش برده بودیم، به دلایلی قرار شد این نباید ساخته نشود و ساخته نشد. وقتی آن کار متوقف شد من یک طرح سریال به نام «بچههای خیابان» در تلویزیون داشتم که آنجا مشغول شدم و این مشغول شدن همانا و طی شش، هفت سال ساختن سه سریال برای تلویزیون همان. درواقع درگیر شدم تا اینکه خوشبختانه این فاصلهی هفت ساله بیشتر نشد و از طریق ساخت سه تلهفیلم، دوباره به سینما برگشتم.
-
حالا بعد از دو فیلم آخرتان «طلا و مس» و «بوسیدن روی ماه» قرار است شما را بهعنوان کارگردان فیلمهایی به این شکل بشناسیم؟
نه، اصلاً قرار نیست من یک سبک و یک مدل پیدا کنم و بگویم قرار است این نوع کار را ادامه بدهم. قطعاً تغییر میکنم. میخواهم این نگاه را که سعی کردهام در این فیلمها باشد، حفظ کنم اما ممکن است که در ژانری دیگر و در ساختاری دیگر و کاملاً متفاوت با این دو فیلم باشد.
-
فکر میکنید «بوسیدن روی ماه» چهقدر نوجوانها را به سینما کشانده یا میکشاند؟
متأسفانه فیلمهای روی پرده، مخاطبی ندارند؛ دیگر چه برسد به مخاطب نوجوان! وضعیت اکران خیلی بد است و میتوانید ببینید فیلمها چهقدر بد میفروشند. این نشان میدهد مردم به دلایل مختلف به سینما نمیروند.
به هر حال در اصل من این فیلم را برای مخاطب نوجوان نساختم و حد وسط مخاطب را در نظر گرفته بودم. اگرچه از یکی از دبیرستانها با من تماس گرفتند، که میخواستند برای دانشآموزانشان فیلم را نمایش بدهند و از من دعوت کردند حضور داشته باشم. تعجب کردم و گفتم این فیلم مخصوص نوجوانها نیست، اما آنها مشتاق بودند. با این حال دقیقاً نمیدانم نوجوانها فیلمم را چهقدر دوست دارند یا چهطور با آن برخورد میکنند.