افروغ که مدرس جامعهشناسی است و پس از تحصیل در دانشگاه شیراز، دکتری خود را در دانشگاه تربیت مدرس گرفته، در سال76 نتیجه یکی از پژوهشهای خود را در قالب کتابی با عنوان «فضا و نابرابری اجتماعی» منتشر کرد که مانند سایر متون علمیاش واکنش بسیاری از دوستان و مخالفانش را در جریانهای گوناگون سیاسی و فکری برانگیخت. افروغ که از میانه دهه ششم زندگیاش میگذرد، معتقد است که نباید از تأثیر ساختارهای اجتماعی بر پروردن انسانها غافل بود، اما ادامه میدهد: همهچیز دست خود انسان است؛ ما نگاه جبرگرایانه نداریم.
- آقای افروغ! در فضای اخبار اجتماعی، برخی محلهها و برخی شهرها به یکسری رفتارهای اجتماعی مشهور شدهاند؛ یعنی نام فلان محله با معنای جرمخیزی عجین شده است. فضای کالبدی و طراحی شهری و منطقهای و معماری، در ایجاد این رابطه دال و مدلولی چه اثری دارد؟
این ربطی به فضای کالبدی ندارد. عامل آن میتواند تمرکز فقر باشد. خود تمرکز فقر، خردهفرهنگی کجرو را ایجاد میکند که استعداد رفتارهای ناهنجار را بالا میبرد. شکلگیری یک خردهفرهنگ کجرو مربوط به جداییگزینی فضایی است.اگر ما یک منطقه زیستی داشته باشیم با همان خصوصیات کالبدی که بهعنوان منطقه جرمخیز میشناسیم، اما اقشار مختلف از طبقات مختلف در آن زندگی کنند، هیچگاه هیچ خردهفرهنگ کجرویی شکل نمیگیرد.
البته لازم است توجه کنیم که این عبارت کجرو را عطف به تعریفی خاص از کجروی میگوییم. معمولا کجرویهای پنهان و کجرویهای کلان در مناطق غیرمشهور به جرمخیزی رخ میدهد اما منظور ما در اینجا کجرویهای آشکاری است که با برخوردهای فیزیکی همراه است.
- یعنی طراح، معمار، شهرساز و حتی مدیر شهری و مدیر ملی نباید و نمیتواند تدبیری اتخاذ کند تا از راه طراحی و تصمیم، تأثیر اجتماعی بگذارد؟
ببینید هرچه روابط قدرت در جامعه نابرابرتر باشد، توزیع فضایی هم نابرابرتر است و امکان شکلگیری فضاهای متراکم معطوف به تمرکز فقر هم بیشتر است. اما وقتی روابط قدرت عادلانهتر باشد، شکل فضایی هم عادلانهتر میشود. شکل فضایی که عادلانهتر شد، طبقات مختلفی در فضاهای مختلف زندگی میکنند و مراوده هر طبقه هم با طبقات مختلف خواهد بود و امکان شکلگیری خردهفرهنگهای طبقاتی هم از بین میرود. این چیزی است که باید هم در تصمیمگیریها و هم در طراحیها در دستور کار قرار بگیرد.
البته احساس میکنم در این زمینه تا حدودی کارهایی انجام شده است. بهطوری که در سالهای اخیر آرایش فضایی در پایین و بالای شهر خیلی بهتر شده، اما پیشتر فضای یکسوی شهر خیلی مرتبتر و هارمونیکتر از سوی دیگر شهر بود.
- برگردیم به تأثیر کالبد و وظیفه طراح؛ تدبیر چیست؟
اشکال فضایی بیانگر بعد هندسی روابط نابرابر قدرتهستند؛ هرچه روابط قدرت برابرتر، شکل فضایی هم برابرتر. وگرنه خود فضا فینفسه اصالت ندارد. فضا یک مقوله ربطی است که اصالت خود را از روابط قدرت میگیرد. بهترین حالت این است که ما کاری کنیم تا طبقات مختلف در محیط مسکونیشان با هم تعامل داشته باشند؛ یعنی جوری نباشد که فقط قشر خاصی در یک منطقه مسکونی زندگی کنند. یکی از عوامل شکلگیری طبقات همین جداییگزینی مسکونی است.
- منظور از این روابط قدرت چیست؟
روابط قدرت تجلیات مختلف دارد؛ تجلیات منزلتی، طبقاتی و تجلیات معطوف به قدرت. اینگونه نیست که ما روابط قدرت را فقط در قدرت ببینیم (بهمعنای متعارف آنکه بین گروههای سیاسی جستوجو میشود) بلکه قدرت یک ویژگی دارد که در تمام اشکال اجتماعی، طبقاتی، منزلتی و گروههای سیاسی خود را نشان میدهد.
- برای مثال درتهران تا پیش از برداشتن حصار شهر، بهمعنای امروز بالا و پایین وجود نداشت و در اغلب محلات لایههای مختلف اقتصادی و فرهنگی همسایه دیوار به دیوار هم بودند. اتفاقی که در 100سال گذشته در تهران افتاده و شهر را قطبی کرده، یک تصمیم طبقاتی بوده یا یک فرایند ناگزیر اجتماعی؟
نه نسبتی با مفهوم طبقه داشته و نه ناگزیر بوده بلکه برنامه حسابشدهای بوده که در ارتباط با ساختار مرکز- پیرامونی نظام سرمایهداری آن را باید فهم کرد.
باید برگردیم به سیاستهای تمرکزگرایانهای که از دوره پهلوی اتخاذ میشود و با اقتصاد نفتی هم پیوند میخورد که با تمرکزگرایی دوران پیش از خودش تفاوت دارد. من دوره پهلوی را در ذیل رابطه مرکز- پیرامونی نظام سرمایهداری تعریف میکنم که یک دولت- ملتسازی از بالا همراه با تمرکزگرایی را القا میکند و اقتصاد نفتی هم با آن همراه میشود و فضا را کاملا قطبی میکند.
ما در مرتبتهای مختلف میتوانیم رابطه مرکز -پیرامونی را ببینیم. این فضای قطبی از یک طرف بین پایتخت و سایر مناطق کشور شکل میگیرد و از طرف دیگر در خود تهران رشد میکند؛ در مقیاس کلانتر هم در مراکز سرمایهداری که کشورهایی مثل ایران حکم زاغه را برای آن دارد.
- آقای دکتر! اگر من و شما دو نفر باشیم که در سوی کمتربهرهمند شهر پا به هستی میگذاریم، آیا سرنوشت محتوم ما این است که جایگاه صرفی و نحوی خودمان را در ساختار بیمار بپذیریم؟
عامل، یک مولفه است و ساختار، یک مولفه دیگر. عامل میتواند با قصد و هدف و انگیزهاش در برابر ساختارها مقاومت کند. چه بسیار انسانهای بزرگ و شریفی که از همین زاغهها بیرون آمدند و منشأ تحولات بسیاری شدند. اما به هرحال نباید از تأثیر ساختارها هم غافل شد. ما در جایگاه طراح و تصمیمگیر نباید با این بهانه از وظیفه خودمان غفلت کنیم. ما نمیخواهیم جبریتی به ساختار بدهیم اما باید متوجه این معنا بشویم که روابط قدرت در اجتماع باید برابرتر شود؛ قطع نظر از اینکه چه کسانی جرم را تعریف میکنند و چه عملی را جرم میدانند و... .
- واقعا خود این جای سؤال دارد...
بله معمولا زیرمیزی، جرائم طبقه متوسط و فرادست جرم بهحساب نمیآید و بسته به اینکه چهکسی جرم را تعریف میکند، توجه ما به جرائم هر طبقه تغییر میکند.
عدهای از تعریف جرائم بزرگی که در غیر از طبقه فرودست رخ میدهد طفره میروند. اما عطف به همین جرائمی که معمولا جرم بهحساب میآیند، اگر نگاهی به زندانها بیندازیم و مطالعه کنیم که اکثر زندانیان ما از چه قشری و ساکن کدام مناطق هستند، نتایج قابل اعتنایی بهدست میآید.
خواهیم دید که نتایج میرسد به یک خرده فرهنگ خاص که این خردهفرهنگ ریشه در تمرکز فقر دارد و خودشان در پیدایش تمرکز فقر نقشی ندارند بلکه این ساختار نابرابر را روابط قدرت تحمیل کرده و آن روابط قدرت نابرابر با خود یک شکل فضایی آورده است. این شکل فضایی هم در خود، انسانهایی را پرورده و تعاملهایی را رقم زده است.
- فکر میکنید فضای قطبی امروز که چند دهه خود را تمرین کرده، برگشتپذیر است؟
چرا برگشتپذیر نباشد؟
- چون طبقاتی بهوجود آمدهاند که حاضر نیستند از جایگاهی که در این ساختار بیمار بهدست آوردهاند، صرفنظر کنند... .
انسانها که با یک اخلاق و تربیت خاص از مادر زاده نمیشوند؛ اجتماعی میشوند، یاد میگیرند؛ در تعاملهاست که بسیاری از شخصیتها شکل میگیرد. اگر این تعاملها عوض شود، فضا عوض شود، تراکم در عرض و ارتفاع کمتر شود و منابع کمیاب بهطور برابر توزیع شود و باور طبقاتی بهتدریج تغییر میکند. یعنی وقتی امکانات، تسهیلات و فرصتها برابر شود، مطمئنا افراد دیگری جذب میشوند و پرورش مییابند. این افراد تعاملهای دیگری را رقم میزنند. همهچیز دست انسان است. ما نگاه جبرگرایانه نداریم. ما معتقدیم انسان میتواند مؤثر باشد و قدرت تغییر خیلی چیزها را دارد.