او فیلمهایی همچون «جایی دیگر»، «چهکسی امیر را کشت»، «طهران تهران» و «پلچوبی» در سینما و تلهفیلمهایی همچون «اخراجی»، «بارانداز»، «روز هفتم» و چند اثر دیگر را در کارنامه دارد. کرمپور با ساخت سریال «یک تیکه زمین» وارد عرصه سریالسازی در تلویزیون هم شدهاست. گرچه فیلمهای سینمایی کرمپور فضای متفاوتی دارد اما سریال یک تیکه زمین سریالی با معیارهای متداول تلویزیون است.
- خانواده سریال یه تیکه زمین این روزها کمتر دور و بر ما پیدا میشود. چطور شد سراغ چنین خانوادهای رفتید؟
غالب مردم ما به این شکل زندگی میکنند. متأسفانه وارد حلقه یک دور باطل شدهایم که فقط دور خودمان را نگاه میکنیم و این خیلی بد است؛ یعنی فکر میکنیم تمام آدمهایی که در ایران زندگی میکنند، شبیه اطرافیان ما هستند. آدمهایی که امروز در سینما، مطبوعات و رادیو و تلویزیون کار میکنند، سفر نمیروند و ایران را خوب نمیشناسند. ایران خیلی گسترده است. من عاشق ایرانم. بارها درباره ایران مستند ساختهام. فکر میکنم شما در مورد این آدمها دچار اشتباه هستید.
- منظورم شکل خانه و نوع پوشش و زندگی نبود؛ بیشتر پایبندی آنها به اصول خانوادگی مدنظرم بود؛ مثل نوع کاسبی «حاجحیدر» که نان را در ترازو میگذارد و میفروشد و تا این حد حلال و حرام را رعایت میکند. بهنظر من مثل 10یا حتی 20سال پیش هم نیست.
مثل هیچوقت نیست. اگر منظورتان حاج حیدر است، بحثش فرق دارد؛ حاج حیدر قهرمان قصههای کلاسیک ایرانی است؛ نمونه و الگویی که قرار است کفه ترازویش میزان محل و شهر باشد؛ همان چیزی که اینروزها خیلی کم داریم. امروز دروغگویی و چاپلوسی را زیاد بد نمیدانیم. بهخاطر پول حاضریم هرکاری انجام دهیم. با پزهای روشنفکرانه سعی کردهایم که درامهای ایرانی را از قهرمان خالی کنیم. زمانی که این کار به من پیشنهاد شد، درامی بود متکی بر شخصیت دو برادر؛ یکی خلافکار و یکی درستکار. وقتی متن را خواندم، دیدم قصه فقط حول محور دو برادر نیست بلکه قصه حاج حیدر و «التفات» است؛ یک آنتاگونیست(ضدقهرمان) قوی و یک مرد درستکار قوی؛ یک قصه کلاسیک و اسطورهای؛ قصه آدمهایی که فراموش شدهاند و شما درست میگویید؛ این آدمها دیگر بین ما نیستند. خواستم یک قهرمان و پهلوان ایرانی را ترسیم کنم؛ چیزی که این روزها نداریم.
- و خیلی هم احتیاج داریم.
بله. در نسل جدید پدرها دیگر قهرمان نیستند ولی در نسل ما بودند؛ هیچ قهرمانی در زندگی نسل امروز وجود ندارد. شوهر قهرمان نیست، زن قهرمان نیست؛ حتی سیاستمدار و هنرمند هم قهرمان نیستند. سوداگریای که دور افراد در جریان است، باعث شده فراموش کنیم کسانی بودهاند از نسل پهلوانان و عیاران که روزگاری این مملکت را میچرخاندهاند.
- زمانی زندگی و کنترل جامعه براساس جوانمردی و فتوت بوده است.
اصلا عیاران بودهاند که قانون را در شهرها برقرار میکردهاند. در کشورهایی مثل آمریکا یا انگلیس با اینکه چنین اسطورههایی ندارند، در سینما آنها را بهوجود میآورند. سینما کارخانه قهرمانسازی و الگوسازی اینچنینی است. متأسفانه تلویزیون هم که بودجهاش از بودجه عمومی اداره میشود، دائما در حال تولید سریالهایی است که کل مردم ایران را درنظر نمیگیرند ودایره مخاطبانش محدود است. عده زیادی میگویند که ما نان نداریم بخوریم، چرا زندگی اینها اینچنینی است؟ این خیلی عجیب است! فیلم پل چوبی را که سال گذشته ساختهام، هنوز در پیچوخم مجوز اکران است و عیبی هم ندارد چون دغدغه و مخاطب سینما و تلویزیون با هم فرق دارد. ما باید بهعنوان آرتیست بدانیم که برای هر مدیومی چه کاری بسازیم. ولی متاسفانه فکر نمیکنیم ایران 75میلیوننفر جمعیت دارد. یک برنامه باید برای همه آنها ساخته شود. تهران خیابان ولیعصر به بالا نیست. متأسفانه مدیران ما خانههایشان میدان ونک بهبالاست؛ حتی سازمان صداوسیما هم همانجاست!
- البته کارهای شبهمدرنی هم که ساخته میشود، باز در قالب مدرن کامل و درست نیست و اصولا در فرمهای مدرنتر هم ضعف روایت و قصهگویی داریم.
بله، دقیقا. برای اینکه همهچیز بوی نوکیسگی میدهد و رنگی از اصالت ندارد. یک کار مدرن باید اصالت داشته باشد. کار پستمدرن ساختن، سواد و شعور میخواهد؛ تجربه، سفر و مطالعه نیاز دارد. هنرمند باید توان حلاجی اجتماع خود را داشته باشد. باید بداند با چه چیزی روبهرو است و زیباییشناسی کار سینمایی و تلویزیونی را بشناسد. اگر هرکس جایگاهش را فهمید و مسئولیتش را قبول کرد، میتواند صلیب خودش را به دوش بکشد، در غیراین صورت همهچیز مخدوش میشود و این آشفتگی فرهنگی که امروز در کشور ما وجود دارد، نتیجه همین کمسوادی و عدمدانش و زیباییشناسی در کاری است که هرکس مشغول انجامش است. تلویزیون باید اسطورهسازی کند و کارهای اخلاقی و کارهایی که متکی بر آداب و سنن و روح ملی ملت است انجام دهد. تلویزیون باید یک ملت را درنظر بگیرد، برای همین اسمش رسانه ملی است. بهنظرم مدیریت سازمان صدا و سیمای ایران سختترین کار جهان است. در تمام دنیا شبکههای زیادی وجود دارند که پاسخگوی نیاز مردم هستند اما در ایران یک صدا و سیماست و یک ملت! اینجا به راحتی معتاد و دزد و خیانت را نشان میدهیم. تلویزیون دولتی است و این خیلی عجیب است. اصلا یک عده عارشان میآید در مورد این چنین آدمهایی فیلم بسازند. ما در دهه60 سریالهای ماندگاری داشتیم اما سالهاست سریال ماندگار تولید نشده است.
- البته مردم دیگر روحیه سالهای 60 را هم ندارند.
اما وقتی تلنگری به آنها میخورد یادشان میآید که این چیزها یک زمانی در زندگیشان بود ولی دیگر نیست. چنین آدمهایی در این شهر بودهاند؛ آدمهایی که سر حرفشان میایستادند. هیچکس یادش نیست که قبلا نان را وزن میکردند و میفروختند، اینها ارزشهایی بودند که نباید فراموش میشدند. در یک جامعه شهری ما الگوهای متفاوتی داریم. قبلا الگوی شهروندی در دنیا این بود که «تو کار خودت را انجام بده تا جایی که به همسایهات آسیبی نرسد» امروزه در جوامع غربی الگوی یک فرد شهروند این است که «به همسایهات احترام بگذار» حالا ما از فرهنگ غربی تقلید میکنیم و بهعنوان مثال صدای موسیقی را کم کنیم تا مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکنیم، درصورتی که ما شهرهای چندهزارساله داشتهایم و در گذشته دور بحث «فتوت» را داشتهایم و مردم همسایه را بهخودشان ترجیح میدادند کما اینکه توصیه بزرگان و ائمه ما نیز چنین بوده. این آیین شهروندیای بود که در این کشور وجود داشته و متأسفانه فراموش شده است.
- انتخاب بازیگران، تقریبا براساس ذهنیت قبلی که نسبت به آنها داشتیم بوده و قبلا بارها در چنین نقشهایی آنها را دیده بودیم. مثلارؤیا تیموریان در نقش زن نیکوکار یا داریوش ارجمند در نقش حاجی بازاری.
فکر میکنم بازی بازیگران خیلی متفاوت است. ما تا به حال نقش منفی به این شکل کمتر از آتیلا پسیانی و حمید ابراهیمی دیده بودیم. در بازی داریوش ارجمند هم کمتر چنین بازی کنترل شدهای دیده بودیم؛ حتی در نقشهای مشابه.
- مثل سریال «ستایش».
بازی ایشان در ستایش هم با اینجا خیلی متفاوت است. آنجا در نقش لات میدان ترهبار بود و اینجا میزان محل است. یا عارف لرستانی و امیرحسین رستمی بازیگران طنز بودند و اینجا نقشهای خیلی جدی دارند. تفاوت تنها، حسن نیست. نقل یک قصه کلاسیک خیلی سخت است. ایجاد تفاوت، کار آسانی است چون میتوان نابلدی را پشت تفاوت و شامورتیبازی پنهان کرد. در سینمای آمریکا یک قصه کلاسیک را تعریف میکنند و معلق هم نمیزنند ولی ما هیچ وقت نمیتوانیم آن فیلم را بسازیم چون سادگی و روان بودن و یکدستی، کار سهل و ممتنعی است و این قسمت سخت کارگردانی است. جای نشان دادن تفاوت، کارهای هشتمیلیمتری سینمای جوان است و کارگردانان ما آن را با سریالسازی اشتباه گرفتهاند و نابلدیها پشت دکوپاژهای بهظاهر متفاوت پنهان شده است.
- فرمهایی که خیلی اوقات، درجهت قصهگویی هم نیست.
فقط فرمهایی است که به ذهن فیلمبردار و کارگردان رسیده و آنها را به وجد آورده. اینکه کارگردانی پخته نیست. دوربین نباید بیهوده حرکت کند، مگر در جهت مفهوم.
- این داستان به موازات برگزاری مراسم محرم اتفاق میافتد. آیا نماد حاج حیدر و التفات به نوعی نماد خیر و شر برای ما هستند؟
ما سعی کردیم آیینهایی که فراموششده را بهصورت درست نمایش دهیم. بحث اساطیری خدا و شیطان، امام حسین(ع) و یزید و نیک و بد، بحثی ازلی و ابدی است. این درام متکی بر اسطوره است و برای همین با نمایش درماه محرم مناسبت دارد؛ تلفیقی از باورهای ملی و مذهبی ما. در این روزها شبهروشنفکری مدشده، درام را از بین برده است. اصول پایه قصهگویی به اسم روشنفکری از بین رفته و تبدیل شده به «شترگاوپلنگی»که مخاطب عام ندارد.کلا پنج هزار نفر هستند که خودشان بین خودشان از هم تعریف میکنند. ما داریم برای 70میلیون نفر فیلم میسازیم و این کار، تعهد میخواهد برای همین باید پشتش اسطوره باشد.