ساعت 6 صبح. همه خوابیدهاند. مجبورم برای رفتن از خواب برخیزم. کاش چند دقیقه بیشتر میخوابیدم. با خودم میگویم: اصلاً اگر نروم چه میشود؟ نه، این فکر خوبی نیست.
این همه تلاش کردهام تا این شغل را بهدست آورم. تازه، شانس آوردم که امروز بهموقع از خواب بیدار شدم وگرنه الآن داشتم میدویدم... آب سردی که به صورتم میزنم امید را به من برمیگرداند که: عجله کن، روز بهتری در انتظار توست، (اگرچه تکراری است).
به بالای سر پسرم میروم، آرام خوابیده. به یاد دیشب میافتم که بیجهت عصبانی شدم و او را تنبیه کردم. حالا چهقدر چهره معصومی دارد. از خودم بدم آمد. یعنی من اینقدر، بیرحمم؟ به هر حال، در را پشت سرم میبندم و قدم در امروز میگذارم.
40 دقیقه در مسیرم تا به محل کارم برسم. فرصت خوبی است تا به موضوعات زیادی فکر کنم:
- به یاد همسرم میافتم. ماه گذشته چند بار با هم مشکل داشتهایم. بحثمان شده و حتی یک بار، چند روزی با هم حرف نزدیم. همیشه سعی کردم او مقصر جلوه کند اما میدانم که گناه اصلی به گردن خودم است.
آنقدر مشغول به کارم که دیگر رمقی برای خانه باقی نمیماند. او از من توقع دارد همانطور که در محیط کارم هستم، در خانه هم آدم بانشاط و سرگرم کنندهتری باشم. اما اینقدر خستهام که وقتی به خانه میرسم، حتی حوصله حرف زدن هم ندارم. چند ساعتی که بیدارم، در عالمی شبیه به خواب بهسر میبرم و منتظرم تا هرچه زودتر به رختخواب بروم، چه کنم خیلی خستهام.
- به یاد مادرم میافتم که هنوز من را مثل یک بچه لوس میکند. اما، دیگران از من توقع بزرگ شدن دارند و او درک نمیکند. همیشه نگران است. نگرانی که برای من آزار دهنده است. اما مجبورم در برابر او سکوت کنم.
- به یاد پدرم که همیشه مراقب من است و از من میخواهد که باز هم رشد کنم اما نمیداند که توان من «فعلاً» همینقدر است.
- به یاد دوستم که من را انسانی با معلومات و آگاه میداند. از من کمک خواسته است اما میدانم که به اندازه یک مشاور خوب اطلاعاتی ندارم، از طرفی نمیخواهم به اصطلاح «کم بیاورم».
- به همکارم که همیشه از او بهترم، اما نمیدانم که این برتری را چهطور به اطلاع دیگران برسانم، چون او در برقراری ارتباط با دیگران از من موفقتر است.
- به شاگرد خصوصی فردا فکر کنم. چهقدر پرافاده است. حوصله رفتارش را ندارم اما به پولش احتیاج دارم پس باید خود را مقتدر نشان دهم.
و ... 40 دقیقه تمام شد. به محل کارم رسیدم، آیا امروز حرفم را به رئیسم میگویم؟
لحظهای چشمانتان را ببندید و خود را در موقعیتهای مختلفی در یک روز یا یک هفته تصور کنید. از بازی خود لذت نمیبرید؟ باید در یک روز چند نقش، نقشهایی که هیچ سنخیتی با هم ندارند را ایفا کنیم و تمام انرژی خود را بهکار میگیریم تا ایفای نقش عالی داشته باشیم. «باید جایزه اسکار را به هریک از ما میدادند.»
در زندگی ماشینی امروز، انسانها ناگزیر از پذیرفتن نقشهای متفاوتی هستند و از طرفی همیشه خواهان موفقیتاند و در این مسیر برای اجرای بازی خود و کسب موفقیت بیشتر همه توان خود را بسیج میکنند. همواره سعی میکنند در محیطهای گوناگون نقشهایی را بپذیرند و اجرا کنند که شاید با شخصیت و روش زندگی مطلوبشان متفاوت باشد. به هر گونه، مجبورند؛ چرا که برای پیمودن جاده ترقی، ناچار به بودن در جامعهای پیچیده و متنوع هستند.
در روند گذر کشورها از مرحله بدویت به سمت صنعتی شدن و تمدن، شاهد رشد فزاینده مشاغل و محیطهایی بودهایم که هرچه بیشتر از انسانها توجه و انرژی مطالبه میکنند. در این میان اگر فردی بخواهد خود را با آهنگ توسعه و ترقی جامعه هماهنگتر سازد، ناچار است تخصص و آگاهی خود را بالا ببرد و جایگاه مستحکمتری در جامعه بهدست آورد. بهای این استحکام، آرامش است.
انسان «آرامش» خود را برای رسیدن به آرزوها و رفاهیات که در ظاهر جذابند، از دست میدهد و زمانی به این نتیجه میرسد که برای نیل به آرامش از دست رفته، تمام دستاوردهایش را فدا کند اما عملاً باز هم در تاروپود این نبرد بیشتر فرو میرود، چرا که «آب رفته ز جوی، هرگز برنمیگردد». ظاهراً جامعه صنعتی فرد را در فرآیندی قرار میدهد که برونداد و درونداد مشخصی ندارد.
در این فرآیند فرد برای رسیدن به رفاه نسبی و آنچه خوب میانگارد، مهارت و تخصص بیشتری را بهدست میآورد و در جامعه صنعتی نقشی را به عهده میگیرد؛ چراکه میداند سنتی بودن و ماندن در گذشته نسبت به تفکر صنعتی از مزایای کمتری برخوردار است.
در مسیر رسیدن به این هدف، فرد هزینههای معنوی و آرامش خود را به خطر انداخته و از لحاظ ذهنی آنقدر درگیر میشود که گاهی از خدا خلوتی آرزو میکند و از خود میپرسد: این همه تلاش برای چه؟ با این وجود، ادامه میدهد تا جایی که به رفاهیات مدنظرش رسیده و خود را در شرایط ایدهآل مییابد. حال به دنبال حلقه مفقوده یعنی آرامش از دست رفته خود میگردد و چون فکر صنعتی دارد و بهاصطلاح جامعهشناسی «ماشینی» شده، تنها راه رسیدن به فکر آرام را در گرو پرداخت هزینه و تلاش بیشتر مییابد.
پس باز هم اهدافی را از نو طراحی کرده و برای رسیدن به آنها تلاش میکند. محیط خود را تغییر میدهد، با افراد جدید معاشرت میکند، چهره خود را تغییر میدهد و... اما در واقع باز وارد فرآیندی شده که بروندادی جز دوری از آرامش ندارد.
در این مسیر فرد بارها و بارها، تغییر نقش میدهد و همزمان به ایفای بازیهای متفاوتی میپردازد. گاه پدر یا مادر و در عین حال فرزند. گاه معلم و در عین حال شاگرد. گاه رئیس و لحظهای مرئوس. به هر حال در تاروپود نقشهای اجتماعی گره خورده و زمانی به خود میآید که اصلاً نمیداند برای چه و برای که تا این حد خود را نادیده گرفته و گاهی فراموش کرده است.
پذیرفتن نقشهای متفاوت اجتنابناپذیر است. اما نحوه برخورد با آنها بهگونهای که سلامت روان و آرامش فرد متعادل باقی بماند، نیازمند آگاهی ویژه و توانایی است که برحسب شانس و تصادف بهدست نمیآید.
برای فرار از تله نقشها سعی کنیم:
1 - خدا را بهتر بشناسیم.
از تواناییها و استعدادهای واقعی خود آگاهی یابیم. مهارت و تخصص را برحسب هوش و توانایی خود برگزینیم تا اینکه تصمیمگیری را بر اساس بازارگرمی صاحبان حرفه انجام دهیم. همه میدانیم که هر شغل دارای شرایط کاری منحصر است و شخصیت و منش خاصی را از دارنده خود طلب میکند.
از خود بپرسیم: آیا من خصوصیات و شخصیت مطلوب و متناسب با آن رشته تخصصی را دارا هستم؟ هر چهقدر این تناسب بیشتر باشد، آرامش در انجام کار بیشتر حفظ خواهد شد در غیر این صورت همیشه مجبور به سازگاری و تحمل شرایطی هستیم که این امر دستاوردی جز دلزدگی و افسردگی در پی نخواهد داشت.
2 - پیش از پذیرفتن نقش جدید آن را بررسی کنیم.
از تمامی زوایا و جوانب آگاهی یابیم. شاید نقش برای ما بزرگ بوده و اجرای خوبی نداشته باشیم و یا بازی جدید برای قالب ما کوچک بوده و توانایی فرد بیشتر است.در پذیرفتن نقش همسر، جستوجو کنید که آیا قابلیت لازم را دارید و این قابلیت از دیدگاه طرف مقابل، شامل چه نکاتی است. آیا انتظار او را مرتفع میکنیم یا اینکه در ذهنیت خود رؤیایی زیبا پرورش دادهایم که از واقعیت جدا است.
3 - از تکنیک ایفای نقش بهره بگیریم.
در بسیاری از موارد، افراد در یک دوره کارآموزی دو هفتهای توانستهاند، استعداد و توان خود را به اجرا بگذارند و قدرت خود را محک بزنند. گاهی مسافرت والدین و قبول مسئولیت خانه برای چند روز، به ما این گوشزد را داشته که هنوز برای پذیرفتن نقش مدیر خانه استقلال لازم را نداریم و یا مرخصی رئیس و قبول وظایف او در دورهای کوتاه، روشن نموده که من هم توانایی رشد شغلی را دارم.
روش ایفای نقش، به فرد کمک میکند تا در یک محیط نسبتاً واقعی، نقشی را که در آینده قبول میکنیم ایفا نموده و به خود نمره دهیم.
4 - از دوستان و همکاران معتمد بخواهید به شما نمره دهند.
گاه تصور ذهنی فرد از رفتارش احساسی و دستخوش ناپختگی است. بهتر است از دیگران بخواهید تا شما را در نقشی تصور کرده و به شما امتیاز دهند. در صورت توان از افراد با سلیقههای متفاوت نظرسنجی کنید تا دیدگاه واقعیتری بهدست آورید. رفتارهای اجتماعی افراد در ترازوی دیگران، گاهی بهتر سنجیده میشود.
5 - انعطافپذیر باشید.
قطعیت همیشه مطلوب نیست. گاه با اندکی تأمل و تغییر میتوان شرایط را مطابق با نقش تغییر داد. به عبارتی میتوان با تغییر در سناریو و جایگزینی نقشها، کار را زیباتر نمود.اگر شما مدیر خانهاید، اما خود میدانید که همسرتان در مدیریت مالی یا به کلام سادهتر، دخل و خرج، از شما مسلطتر است، این تفویض اختیار را انجام دهید.
از او بخواهید از این پس تصمیمگیریهای مالی را او انجام دهد. به این ترتیب توانستهاید ذهن خود را از بسیاری چهکنمها نجات دهید و در نظر داشته باشید مدیر نمونه آن است که همه کارها را درست تفویض و اداره نماید نه اینکه همه وظایف را خود انجام دهد.پس انعطافپذیر باشید.