اما شاید اینها خیلی مهم نباشد. پول، خودش برای وسوسه کردن آدمها و فراموش کردن مشکلات، کافی است.
واقعا ارزشش را دارد؛ گرفتن هفتصد هشتصد میلیون و حتی یک میلیارد برای یک فصل، خود به خود مشکلات موجود را قابل تحمل میکند. البته پول، تنها انگیزه نیست. استراحت مطلق را هم به آن اضافه کنید.
هم پول درست و حسابی میگیرند و هم تا ساعت 12- 5/11 ظهر میخوابند. از خواب که بلند میشوند، بعد از خوردن یک غذای مختصر، دوباره میتوانند یک چرت بزنند. وقتی کاملا از خواب سیر شدند، لطف میکنند و میروند سر تمرین!
تازه اگر خیلی مطرح باشند و مربی هم کمی حرف گوشکن باشد، میتوانند بعدازظهر را هم بخوابند. این میشود که یک بازیکن آماده یک ماهه برای خودش شلمان میشود! حتما همه چیز دستتان آمده؛ اینجا امارات است.
فوتبالی که نه جذابیتاش و کلاساش بلکه پولش ستارههای ایرانی را جذب میکند؛ پولش و شاید هم امکاناتش. البته مسعود شجاعی بازیکن الشارجه، میگوید: «من که دنبال پول نبودم. فقط میخواستم تجربهام را بالا ببرم.» درست مثل مبعلی و چند تای دیگر. اما آیا راست میگویند؟ آیا این تجربه، ارزش روزهای تکراری و خستهکننده را دارد؟ و در آخر، آیا رفتن به امارات، ارزش بیکیفیت شدن و خط خوردن از تیم ملی را دارد؟
فکر میکنید بازیکنان ایرانی در امارات، روزشان را چطور شب میکنند؟ شاید این احتمال را بدهید که برای تفریح کلی برنامه دارند. ولی اشتباه میکنید. مثلا فرهاد مجیدی که شش سالی است در این کشور زندگی میکند، معمولا روزهایی تکراری دارد. بهترین تفریح او ماهیگیری است.
دوستانی هم دارد که معمولا با آنها رفت و آمد میکند: «معمولا ساعت 5/10 – 10 از خواب بیدار میشوم. ظهر را در خانه هستم و بعدازظهر میروم سر تمرین. شبها اغلب میروم پیش دوستانم.»
مجیدی دوستان تاجر زیادی در امارات دارد. بعد از گذشت شش سال، رابطة آنها آنقدر مستحکم شده که معمولا در خانة یکی جمع شوند و خوش بگذرانند. فرهاد برای برنامة ماهیگیری هم روی دوستان مایهدارش حساب میکند: «خوشحالم که حداقل، تنهایی را زیاد احساس نمیکنم. البته من دوستان خارجی زیادی هم دارم. خیلی با یکدیگر در ارتباط هستیم. ساعت ده شب که تمرین تمام میشود، اغلب به آنها سر میزنم یا دوستانم میآیند خانة من.»
او برای خرید هم زیاد به بازار میرود؛ درست مثل ایمان مبعلی که پای ثابت بازارهای بزرگ دوبی است. ایمان ازدواج نکرده و اوایل فصل بد جور احساس تنهایی میکرد. باز هم سال پیش، مهرداد اولادی پیشاش بود، اما امسال که مهرداد در تهران مانده، مبعلی تنها شده.
«کمکم داشتم با تنهایی کنار میآمدم که قرار شد برادرم بیاید دوبی!» قرار بود ایمان بعد از ماه رمضان پارسال از تنهایی در بیاید. اما برنامه سفر برادرش به امارات جور نشد تا همچنان تنها بپرد. «البته من اینجا دوستانی هم دارم. جواد که تا همین ماه پیش هر روز خانة من بود، حسین کعبی هم از رأس الخیمه میآمد، یک سری به من میزد. هر روز با بچهها در تماسم.»
علاوه بر ایمان، فرهاد مجیدی هم در قسمت شیخنشین دوبی زندگی میکند.
فرهاد در محلة «جمیرا» خانه دارد و آرش هم که الان برگشته پاس، همان نزدیکیها خانه گرفته بود. ایمان میگوید: «با هر دوی آنها در تماسم. حیف شد که آرش برگشت ایران. تازه جمعمان داشت شلوغ میشد.»
برهانی هر چند اغلب بعدازظهرها، فرهاد مجیدی را سر تمرین النصر میدید ولی این دو خیلی با هم نمیپریدند. به هر حال مجیدی، خانواده دارد و مجبور است بیشتر وقت خود را در اختیار آنها قرار دهد: «روزهای اول بیشتر با آرش بودم. مدتی که گذشت خودش شهر را شناخت. دوستانی هم پیدا کرد. کلا همدیگر را بیشتر سر تمرین میدیدیم. یک وقتهایی برای خرید با هم میرفتیم بازار.»
الان در النصر، نه اثری از آرش است و نه فرهاد. بعد از جدایی برهانی، مجیدی هم ساز جدایی زد. او به تیم همشهری یعنی الاهلی پیوسته، اما اوضاع زندگیاش هیچ تغییری نکرده. فرهاد میگوید: «خیلی اتفاقی بود.
شیخ الاهلی زنگ زد و گفت بیا اینجا. من هم با لباس تمرین رفتم و قرارداد بستم.» اما چه شد که آرش، تصمیم به جدایی گرفت؛ فرهاد، یک جورهایی قضیة خودش را به آرش ربط میدهد: «النصریها خیلی از او انتظار داشتند. آرش هم که سال اولش بود در امارات بازی میکرد، کلا از زندگی در اینجا راضی نبود و آخرش هم رفت.»
آرش روزهای سختی را در دوبی پشت سر گذاشت. او ترجیح میداد از آن ساعتهای تکراری خلاص شود. آرش صبحها معمولا ساعت 11:30 بیدار میشد. تصمیم گرفته بود برای اوقات بیکاری ظهرش برنامهریزی کند.
مثلا کلاس زبان برود یا کلاس موسیقی: «الان که برگشتهام. ولی کلا نه تفریحی بود و نه برنامه درست و حسابیای. میخواستم بروم کلاس انگلیسی چون بعید نیست در آینده بروم اروپا. اما قبل از اینکه کاری کنم برگشتم! معمولا خانه بودم و تنها تفریحم شده بود موسیقی گوش دادن و تلویزیون نگاه کردن.»
مسعود شجاعی هم عین آرش برهانی فکر میکند. او فعلا ظهرها را میخوابد، هر چند مدتی پیش تصمیم گرفت در کلاس زبان ثبتنام کند، اما مگر خواب اجازه این کار را میدهد؟ «البته اینطوری نیست. چطور بگویم؟ اصلا رمقی ندارم که ظهرها از خانه بروم بیرون. اینجا عین کیش خودمان است. ظهرها در خیابان پرنده هم پر نمیزند. ترجیح میدهم در خانه بمانم، هر چند الان دیگر همه چیز یک جورهایی خستهکننده شده، ولی نمیشود کاری کرد. باید به این وضعیت عادت کنم.»
شجاعی یک زمانی همراه با رسول خطیبی در شارجه زندگی میکرد. اما حالا رسول به امارات رفته و مسعود در این تیم تنها شده: «حضور رسول خیلی به من کمک میکرد. متأسفانه مشکلاتی بین او و سرمربی تیم به وجود آمد که باعث جدایی رسول شد. خوشبختانه علی (سامره) و جواد (کاظمیان) در شارجه هستند و یک وقتهایی آنها را میبینم که این خودش خیلی کمک میکند.»
البته این دیدارها، همیشه یک پیام مهم با خود دارد؛ تشدید کری! مسعود خودش در اینباره کلی توضیح میدهد: «جواد خیلی برای من کری میخواند. زیاد تلفنی حرف میزنیم. قبل از بازیها تماس میگیرد و کلی کری میخواند. اگر ببرند که کار تمام است! خدا را شکر، فعلا مساوی هستیم. یک بار در لیگ به الشعب باختیم و در جام حذفی این شکست را جبران کردیم. فقط حیف که جواد در بازی دوم غایب بود و نشد از خودش انتقام بگیریم! (خنده).»
دوباره به عقب برمیگردیم؛ به زمانی که هنوز رسول در شارجه بود. آن اوایل، روز و شب این دو در هتل سر میشد ولی باشگاه چند هفته بعد خانههایشان را تحویل داد. شاید اگر آن روزها رسول خطیبی نبود، الان مسعود شجاعی وجود نداشت! «مدام با هم بودیم. باور کنید اگر رسول نبود، دیوانه میشدم. کلا تنهایی اینجا آدم را از پا در میآورد. خدا را شکر که رسول اینجا بود. یک گشتی در شهر میزدیم. ساعت دوازده هم بر میگشتیم هتل.»
آنها اغلب شبها به بازار میرفتند. البته چندان تقصیری هم نداشتند، چون هنوز به طور کامل با شهر شارجه آشنا نشده بودند. رسول در مورد آن روزها میگوید: «ساعت چهار باید در زمین اختصاصی تیم حاضر میشدیم. سه چهار ساعت با تیم بودیم و بعد با مسعود، چرخی در شهر میزدیم. البته بعضی وقتها هم سه، چهار ساعت به سالن بدنسازی میرفتیم و بعدش سری به استخر و سونا میزدیم.»
درست عین ایمان. مبعلی هم برای اینکه زیاد با بازیکنان الشباب باشد و خیلی تنهایی را احساس نکند، چند ساعت در ورزشگاه اختصاصی باشگاه میماند. ورزشگاه الشباب علاوه بر زمین تمرینی، امکانات بدنسازی، استخر و سونا و... هم دارد. «بله، بعد از تمرین، هم به سالن بدنسازی میروم و هم به استخر. البته جدیدا زیاد مصدوم میشوم و مجبورم اغلب وقتها برای فیزیوتراپی در باشگاه پرسه بزنم!»
مبعلی در دوبی مشکلی از نظر امکانات زندگی ندارد. باشگاه، یک خانة 100 متری به اضافة یک «آئودی» آخرین مدل – که الان تبدیل به بنز شده - در اختیارش قرار داد. مدیر روابط عمومی الشباب هم رابطة خوبی با ایمان برقرار کرده و نمیگذارد به او بد بگذرد. مبعلی میگوید: «امکانات این جا خیلی خوب است. از این نظر، هیچ مشکلی ندارم. با این حال، خریدهایم را خودم انجام میدهم. بعضی وقتها خودم آشپزی میکنم. اگر بیحال باشم، از بیرون غذا میگیرم. شاید هم بروم رستوران.»
ایمان بعد از یک سال زندگی در امارات، پاتوق خاصی ندارد. فرهاد مجیدی، رضا عنایتی، خطیبی و... هم همینطور. وقتی فرهاد مجیدی بعد از شش سال زندگی در امارات پاتوقی نداشته باشد، از دیگران چه انتظاری میشود داشت؟ مسعود شجاعی کمی مکث میکند و میگوید: «فعلا که پاتوق من خانه است!» مبعلی هم میگوید: «اگر بخواهیم اینطوری حساب کنیم، خانة من خودش پاتوق است، چون جواد و حسین زیاد میآیند پیش من، البته حالا که کعبی برگشته ایران.»
جواد کاظمیان و ایمان مبعلی از دوستان صمیمی هستند. رابطة این دو، برمیگردد به تیم ملی نوجوانان. آنها از همان زمان، میخ رفاقت با هم را کوبیدند و الان اگر هر روز با هم در تماس نباشند، روزشان شب نمیشود. جواد حتی روزهای اولی که به امارات رفته بود، در خانة ایمان میماند. «یک هفتهای کنار هم بودیم. بعد که باشگاه برایم خانه گرفت، اسبابم را جمع کردم!»
البته آن روزها کاظمیان مجبور بود برای حضور در تمرینات الشارجه، یک ساعت رانندگی کند، چون شهرهای دوبی و شارجه فاصلة نسبتا زیادی با هم دارند. ایمان میگوید: «اگر جواد در دوبی بازی میکرد، خیلی به نفع من میشد. با او خیلی راحتم. دو نفری واقعا خوش میگذشت.» با این حال مبعلی و کاظمیان، هفتهای دو سه بار همدیگر را میبینند. آنها معمولا شنبهها را با هم سر میکنند، چون در آن روز، تمرینات باشگاهی تعطیل است.
حسین کعبی هم اگر وقت داشت، به جمع دو نفرة آنها اضافه میشد. البته خیلی زود همسر کعبی به رأسالخیمه رفت تا او دیگر تنها نباشد؛ درست مشابه اتفاقی که برای همبازی او یعنی عنایتی رخ داد. البته عنایتی بچه هم دارد. حسین میگوید: «قبل از اینکه آنها بیایند، من و رضا همیشه با هم بودیم.»
این دو، چند ماه پیش، خانههای ویلایی خود را به همراه یک دستگاه «تویوتا» از باشگاه تحویل گرفتند. کلا شهر رأس الخیمه در امارات، به شهر خانههای ویلایی معروف است. در این شهر، ساختمانهای بلند زیادی نمیبینید.
عنایتی میگوید: «البته شانس من بهتر از حسین بود. ویلایی که در اختیار من قرار دادند، برای مهاجم خارجی تیم بود. باشگاه به تازگی تجهیزش کرده بود که مهاجم خارجیشان رفت و نصیب من شد!»
اما تنها خانة خوب، کافی نیست. رأس الخیمه جزو شهرهایی است که امکانات تفریحی بسیار کمی دارد. ولی تا دلتان بخواهد، در آنجا رستوران و مرکز خرید هست. آنطور که عنایتی میگوید او و کعبی معمولا مشتریان ثابت رستورانها بودند: «بیشتر به مک دونالد میرفتیم. ساندویچهای خوبی دارد.
یک رستوران ایرانی هم پیدا کردیم که شبها موسیقی سنتی ایرانی اجرا میکرد.» کعبی در مورد تفریحاتشان در امارات میگوید: «هیچی! معمولا خواب بودیم. شبها اگر میشد، به مرکز خرید میرفتیم. در همان چند ماه، من آنقدر خرید کردم که رضا شاکی شد!»
آن روزها دیگر تکرار نمیشود. حسین به ایران بازگشته، لباس پرسپولیس را به تن میکند و خوش میدرخشد. او کمکم دارد نفس میکشد. یکجور حرف میزند که انگار امارات برایش زندان بوده: «خودم را خلاص کردم. زندگی در امارات واقعا بد است؛ نه هوای درست و حسابی دارد، نه چیزی که آدم به آن دلش را خوش کند.
فقط پول خوبی میدادند که من آن را هم نخواستم! قرار بود 150 میلیون دیگر به من بدهند که گفتم مال خودتان، فقط مرا ول کنید بروم.»
هرچند رضا عنایتی میگوید جای خالی حسین را در الامارات حس میکند، اما به فاصلة چند ساعت از جدایی کعبی او سریع یک زوج ایرانی دیگر پیدا کرد؛ رسول خطیبی. رضا میگوید: «البته حسین عربیبلد بود و خیلی به درد میخورد. ولی کاری نمیشود کرد. با شرایط اینجا مشکل داشت و رفت.»
دو ماه دیگر، سابقة عنایتی در امارات به نه ماه میرسد و این یعنی قراردادش با الامارات تمام است. او حرف جالبی میزند، البته نه در مورد اتمام قراردادش، میگوید: «اگر چهار سال هم در رأسالخیمه بمانم یک تفریح درست و حسابی پیدا نمیکنم. همیشه در خانه هستم و معمولا فقط به خاطر حضور در تمرینات بیرون میروم. اگر زن و بچهام نبودند از تنهایی میمردم!»
به هر حال ایرانیهای لیگ امارات، هر طور شده تلاش میکنند روزهایشان مثل هم نباشد. اغلب آنها چندماهی است به این کشور رفتهاند و هنوز نتوانستهاند، جا بیفتند. البته این انتخاب خودشان است، چون پول را به چیزهای دیگر ترجیح دادهاند.
کاظمیان میگوید: «مطمئنا در آینده وضعیت اینطور نمیماند.» او دربارة رفت و آمد با علی سامره همبازیاش در الشعب، توضیح میدهد: «روزهای اول که پیش ایمان بودم، همدیگر را سر تمرین میدیدیم. اما از وقتی که خانهام را تحویل گرفتهام، خیلی به من سر میزند. دو بار کنار دریا رفتیم که واقعا خوش گذشت.»
با حضور 9 بازیکن ایرانی در لیگ امارات که حالا تعدادشان شده 7 نفر، بچههای ما پرترافیکترین فصل خود را در این کشور سپری میکنند؛ تجربهای که به نظر بسیاری از کارشناسان، برای لیگ ایران و فوتبال ملی، گران تمام میشود.
کم شدن جذابیت فوتبالهای داخلی و دور بودن بازیکنان از شرایط مسابقات سخت، حاصل عضویت در باشگاههایی است که حقوقهای کلانشان هر ستارهای را بد خواب میکند. اگرچه در عوض، آن سوی خلیج فارس، روزهای خواب آلودگی و شبهای بیهودهگردی، انتظار اسمیها را میکشد.