در جوامع مدنی، جرایم و تنبیهات قانونی، تمهیداتی هستند که برای کنترل رفتار خشونتآمیز انسان بهکار گرفته میشوند.
صلحگرایی ذاتی انسان سوی دیگر این طیف است. اگر این فرضیه را بپذیریم که انسان ذاتا در جستوجوی صلح است، آنگاه خشونت میتواند انحرافی تلقی شود که زاده شرایط غیرعادی، محرومیت، رنج، عجز یا ناامیدی است. در چنین شرایطی باید بهدنبال شرایط غیرعادی اجتماعیای باشیم که مولد خشونتاند. خشونت را میتوان «اعمال یک نیروی فیزیکی بر یک شیء یا یک فرد و یا یک گروه اجتماعی که با قصد یا بدون قصد سبب زیان یا تخریب دیگری شود»، تعریف کرد.
در این تعریف بعد روانی ـ روحی خشونت نادیده گرفته شده و خشونت از لحظه شروع، به عنوان یک عمل فیزیکی مورد توجه بوده است. اما نه فقط این عمل میتواند نوعی فشار و تهدید روانی و به همان اندازه و شاید بیشتر مخرب باشد بلکه وجود پتانسیل خشونت نیز به نوبه خود میتواند بهصورت یک فشار روحی خشونتبرانگیز عمل کند.
با این تعریف، خشونت شهری را میتوان نوعی از خشونت دانست که با شهر بهعنوان یک محتوای معنایی، رابطهای مستقیم داشته باشد. بنابراین، هرگونه خشونتی را که در شهر اتفاق بیفتد نمیتوان یک خشونت شهری نامید. باز در سادهترین تعریف میتوان گفت: «خشونت عبارت است از اعمال نوعی آسیب یا انسداد به دیگری از طریق کشتن یا ایجاد صدمات روحی». بعضی از متفکران بر این باورند که میتوان این مفهوم را تا حوزه «تهدید» هم تعمیم و تسری داد؛ یعنی اگر کسی به خشونت تهدید شد مثلا تهدید به مرگ، یا به ایجاد صدمات جسمی و روحی، هم شاید مشمول عنوان خشونت باشد.
خشونت بیسبب نیست. از کسی که دست به خشونتی زده است، وقتی میپرسیم: چرا چنین کردی؟ بهاحتمال زیاد میشنویم: «چارهای نبود»؛ یعنی خشونت تنها چاره در بیچارگی است؛ چارگی خشونت در بیچارگی است وخشونت نمیتواند سبب خود را به شکل مثبت تعیین کند و فقط میتواند با توسل به نبود در مکانهای دیگر «بود» خود را ممکن سازد.