اما پس از استخراج این شاخصهها این پرسش پیش میآید که چگونه میتوان این ملاکها و شاخصههای اخلاق نبوی را به جامعه اسلامی تزریق کرد و آن را در همه وجوه به پیش برد؟ مطلبی که از پی میآید، گفتوگویی است با دکتر صادق آینهوند؛ پژوهشگر، نویسنده و استاد برجسته تاریخ اسلام درباره اخلاق نبوی و ملاکهای آن و همچنین زمینههای ارتقای آن در جامعه اسلامی. دکتر آینهوند پس از برشماری ویژگیهای اخلاق نبوی به اهمیت آن برای سیاستورزی اشاره میکند.
- چرا در اسلام به اخلاق آن اندازه اهمیت داده شده که پیامبر(ص) هدف از رسالتشان را تکمیل سجایای اخلاقی دانستهاند و در قرآن هم تعبیرهای مشابه این داریم؟
ما دو رسالت داریم؛ یکی رسالت وحیانی است که پیامبران از طریق وحی روی زمین منتشر میکنند و دیگری رسالت غیرالهی است که از سوی انسانهای فرهیخته ای مانند فیلسوفان انجام میشود. در رسالت پیامبران که در آن سیاست هم وجود دارد، اساس حاکمیت اخلاق بر سیاست دینی است که توسط انبیا و اولیا صورت میگیرد. از رسول خدا(ص) در جایی پرسیدند: دین چیست؟ ایشان در پاسخ گفتند: دین همان اخلاق است. آن فرد پس از شنیدن این جواب چندبار دیگر سؤالش را تکرار کرد. حالا این فرد یا نمیدانست دین چیست و یا اخلاق؛ زیرا در دوران جاهلیت اعراب به اخلاق پایبندی نداشتند و در واقع مفهوم آن را درک نمیکردند. اخلاق از اصطلاحات مکتبی اسلام است.
- این واژه(اخلاق) در فرهنگ پیش از اسلام چه معنایی داشت و اسلام چه برداشت تازهای از آن ارائه داد؟
واژه اخلاق در شعر جاهلی بهکار رفته بود اما معنایی را که اسلام از آن مراد میکرد، نداشت. پیام اسلام این بود که دین آن است که انسان بتواند جلوی تمام تمایلات ازجمله خشم و غضب خود را که ناشی از انگیزههای بشری است بگیرد. این حاکمیت اخلاق را در همه وجوه زندگی نشان میدهد. برای نمونه امام علی(ع) در جنگ صفین اجازه ندادند که آب را بر لشکر معاویه ببندند؛ زیرا این کار را خلاف اخلاق میدانستند. این نشان میدهد که انسان نباید در حرکتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود کاری را که خلاف اصول انسانی است، انجام دهد. این نکته را باید درنظر داشت که ازجمله صفات چندگانه منافق این است که انفجار پیدا میکند و در واقع هیچچیزی جلودارش نیست و همهچیز را با خودش میبرد. بنابراین انسان در همه احوال خود حتی آنجا که میخواهد شرایط پیروزی را احراز کند، باید اخلاق را رعایت کند. از اینرو در همه آن چیزی که از دین برمیخیزد اعم از سیاست، اقتصاد، روابط اجتماعی، فکر و خانواده- همهوهمه- باید دین حاکم باشد. در جایی که اخلاق حاکم نباشد نمیتوان سراغی از رسالت الهی گرفت. باز از امام علی(ع) مثال میزنم: امام در هیچجا از اصول خود کوتاه نیامدند و همواره بر وفق رویه خود عمل کردند. در واقع حضرت در دوران زمامداری خودشان حرف آخر را اول زد. این در حالی است که هیچ سیاستمدار و زمامداری این کار را نمیکند. روش سیاستمداران این است که برای فریب مردم حرفهای خوب را اول کار میزنند و نتیجه را برای مردم تشریح نمیکنند. اخلاق انبیا مخالف این مشی است. اگر اخلاق بر سیاست حاکم نباشد، هیچ تضمینی نیست که آن سیاست الهی باشد.
- در اینجا اخلاق سیاسی به چه معناست؟
به این معناست که بتوان اخلاق را در همه ابعاد و جنبههای سیاست حاکم کرد. یکی از مشکلاتی که حضرت علی با آن رویارو بودند، همین مسئله بود. به این معنا که حضرت نتوانستند زیاد حکومت کنند؛ اما الگوی حکومتیشان ماند. البته جامعه آمادگی سیاست علوی را نداشت و به زمان نیاز داشت. عدهای از نویسندگان عرب به حضرت ایراد گرفتهاند که سیاست نداشتند. اینها سیاست را از نگاه معاویه و ماکیاول میفهمند؛حال آنکه سیاست باید در چنگال اخلاق باشد به گونهای که حتی اگر کارمان شکست بخورد، فکرمان شکست نخورد و از اصول اخلاقی تخطی نکنیم. میتوان نام این را سیاست دینی گذاشت. باید در هر شرایطی اصول را نگه داریم، همانگونه که پیامبر(ص) کردند.
- شاخصها و ویژگیهای اخلاق سیاسی از دیدگاه پیامبر(ص) چه بود و ایشان چگونه به گسترش آن میپرداختند؟
برای نمونه همین پیمان مدینه را درنظر بگیرید. در آنجا افراد مسیحی، یهودی، منافق، بدوی، مسلمان و... بودند. پیامبر در آییننامهای که وضع کرده بودند، برای همه این افراد حقوق قرار داده بودند. پیمان مدینه یک پیمان منظم، حقمدار و متکثر بود. البته برخی از مورخان از روی فهم اندک خود گفتهاند که پیامبر(ص) زمانی که در قدرت نبودند، این پیماننامه را وضع کردند و بعدها که قدرت یافتند مفاد آن را فراموش کردند. این کاملا نادرست است. پیامبر همین اخلاق را چه در موضع قدرت و چه در ضعف رعایت کردند. در صلح حدیبیه هم پیمانی را با مشرکان امضا کردند. همانگونه نظیر این پیمان را امام حسن(ع) با معاویه امضا کرد؛ زیرا ملاحظات حضرت اخلاقی بودند. حضرت میدیدند که مردم بهدلیل سیاستزدگی و جنگهای پیدرپی از اسلام دور میشوند. در واقع امام میدانستند که اخلاق اسلامی حکومت نمیکند بلکه نزاعها و جنگهای پیدرپی بین مردم و شهرهای مختلف است که بر سر کار آمده است. امام حسن(ع) میدیدند که این وضعیت به نفع دین نیست بنابراین کنار کشیدند تا دین محفوظ بماند. بهعبارت دیگر تقید به اخلاق سیاسی بود که باعث شد امام صحنه را ترک کنند.
- بهتر است این پرسش مطرح شود که اصلا هدف از سیاست در اسلام چیست؟ آیا نفس سیاست مورد نظر است یا آنکه سیاست در خدمت اخلاق است؟
سؤال خوبی است. هدف سیاست در اسلام، اعتلای کلمه الله است. این هدف همه انبیا بوده است. به این معنا که کلمه خدا باید در همه جا بدرخشد، حتی اگر شکست بخوریم و نباشیم. امیرالمومنین فرمودند؛ ما در کنار رسول خدا میجنگیدیم، میکشتیم و کشته میشدیم و مهم این بود که خداوند صداقت ما را میفهمید وما را پیروز میکرد. خداوند به دلها نگاه میکند. اگر بر مبنای قاموس سیاسی اسلام حرکت کنیم، پیروزی از آن ماست، گرچه در ظاهر شکست بخوریم. ملاک آن اخلاق و آن جوهره معنوی است که باید داشته باشیم. برخی معتقدند که چون باید قدرت اسلام حاکم باشد، میتوان و باید به هر شکل ممکن آن را بهدست آورد. حال آنکه اگر در این قدرت اخلاق نباشد، فاقد ارزش است. در اینجا قدرت و سیاست صبغه الهی ندارند. ما باید برای اخلاق زندگی کنیم. اخلاق یعنی دین. معیار و جوهره وحیانی همین است وگرنه ممکن است بین دنیا و آخرت نتوانیم درست تشخیص دهیم و گمان کنیم که داریم عزت و عظمت میآفرینیم، حال آنکه عزتآفرینی برای خداوند، پیامبرش و مومنان برمدار اخلاق صورت میگیرد. چرا الگوی حکومتی معاویه نماند و در مقابل الگوی حکومتی و عدالتمحور امام علی(ع) با فکر مردم سازگار شد و ماند؟ دلیل عمدهاش این است که الگوی امام بر مدار اخلاق بود. نگاه قرآنی این است که حاکم باید اخلاق را رعایت کند. این مسئله یک معیار الهی دارد. معیارش این است که از خود نفس انسانی گرفته تا مال و جان و همچنین اعراض و سیره و روش همهوهمه باید بر مبنا و مدار اخلاق باشد. البته ممکن است ما به نقطهای برسیم که بگوییم اگر مثلا فلان کار(برخلاف اخلاق) را نکنیم اسلام در موضع ضعف قرار میگیرد و ضعف اسلام هم باعث ضعیفتر شدن مسلمانان میشود. اینها همهاش توجیه است؛ زیرا نه پیامبر(ص) و نه حضرت علی(ع) هیچ کدام این کار را نکردند.
- مسئله مهم برای سیاست اسلامی این است که چگونه بین پیاده کردن احکام اسلام که هدف حکومت اسلامی است با اخلاقی عمل کردن پیوند برقرار سازد. این بهنظر شما درست است؟
همینطور است. اینکه مصلحت اسلام و مسلمانان اصل است شکی در آن نیست اما این مصلحت بهمعنای زیر پاگذاشتن اخلاق نیست. مصلحت تا زمانی است که تصادمی با اخلاق نداشته باشد. اگر بنا بود که دروغ بگوییم یا اموال مردم را حیف و میل کنیم فقط به این بهانه که حکومت را نگه داریم، نظیر همین کارها را رسول خدا و یا امامان میتوانستند انجام دهند. آیا مصلحت اسلام بود که پیامبر(ص) پیمان مدینه را با آن افراد بستند؟ نه اگر پیامبر بهدنبال مصلحت بودند میتوانستند خیلی ساده بین منافقان و مسیحیان و مشرکان اختلاف بیندازند تا مسلمانان را حاکم کنند. این بهترین راه بود و شرایطش هم وجود داشت اما پیامبر این کار را نکردند و در پیمانی که بستند، حقوق همه را رعایت کردند. یا امام حسن(ع) مگر نمیتوانستند کلی مشکل برای معاویه درست کنند، پس چرا نیروهای خود را پراکنده کردند و کنار آمدند؟ امام میدانستند که جنگیدن و درافتادن با معاویه کار خدایی نیست.
- حتی اگر به ضرر اسلام هم تمام شود، مجاز نیستیم غیراخلاقی عمل کنیم؟
دقیقا همینطور است، زیرا اگر اخلاق حفظ شود، بهتدریج اخلاق آن ضرر احتمالی را جبران خواهد کرد. بنابراین ممکن است شکست بخوریم اما اصول و مبادی ای که استوار میمانند ما را زنده میگردانند. امام علی(ع) هم میتوانستند کارهایی انجام دهند که حتی خوارج از بین بروند و حکومت به دستشان بیفتد اما این کار را نکردند چرا، به این دلیل که الگوی حکومتی امام بر مداری اخلاقی استوار بود. یا چرا امام سجاد(ع) با مختار و توابین همکاری نکرد؟و یا چرا امام باقر(ع) و امام صادق(ع) با قیامهای شیعیان همراهی نکردند؟ به این دلیل که این بزرگان میدانستند که سردمداران این قیامها محورها و اصول اخلاقی را رعایت نمیکنند. اینکه میگوییم هدف از سیاست اعتلای کلمه الله است به این معناست که برتری دادن نام خداوند در هر شرایطی باید اصل باشد. اعتلای نام خداوند هم جز از راه اخلاق نبوی و رعایت اصول اخلاقی صورت نمیگیرد. اگر این هدف باشد دیگر بهدنبال پیروزی ظاهری هم نیستیم. حکومت اسلامی به این معنا نیست که پیروزی به هر قیمتی بهدست بیاید، حکومت اسلامی بهمعنای اجرای آن اصول و مبادی است حال چه در شکست و چه در پیروزی. اسلام میگوید که هدف و نیت شما الهی باشد و در پی اعتلای نام خداوند و اجرای اخلاق باشید، برایتان مهم نباشد که پیروز میشوید یا شکست میخورید. مهم این است که مسیرتان درست باشد. پیروزی در این است. حال عدهای میگویند که حاکمیت را باید به هر قیمتی بهدست آوریم و قدرت خود را نشان دهیم. تفسیر اینها این است که مصلحتها را حاکم کنیم و اصول اخلاقی را کنار بگذاریم. در اینجا حکومت بهدست میآید اما دیگر اسلام نیست.