اقتدار یکی از مفاهیم بنیادین در علوم انسانی در قرن بیستم است. اندیشمندان بسیاری تلاش کردهاند تا این مفهوم را تبیین و بررسی کنند. نکتهی مهم دربارهی این مفهوم این است که اقتدار دگردیسی مفهومی بنیادینی را شاهد بوده است و این دگردیسی بنیادین وجه ممیزهی این مفهوم در قرن بیستم با قرون پیشین است.
در دوران باستان و حتی سدههای هفدهم و هجدهم قدرت مشخصا به شخص امپراتور مربوط میشد و این همان مدل قدرتی است که میشل فوکو در اواخر جلد اول تاریخ جنسیت تبیین میکند. بر اساس این مدل اقتدار، شخص حاکم در محور قدرت سیاسی، اجتماعی و غیره بود و هر اندیشهی سیاسیای باید حول همین شخص شکل میگرفت.
میتوان برای نمونه به تحلیلهای ماکیاولی در باب شهریار و یا حتی به تحلیلهای هابز در لویاتان اشاره کرد که سرنمون این نوع از تفکر است. اما در قرن بیستم ما چرخش مفهومی در باب اقتدار را شاهد بودیم و این چرخش مفهومی برای بسیاری از اندیشمندان در حوزههای مختلف تعیین کننده و اساسی بوده است.
در واقع، در قرن بیستم متفکران دل مشغول لایههای ریز و میکروی قدرت که در ساختارهای پیچیدهی اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و غیره در هم تنیدهاند، شدند و تلاش کردند تا این لایههای پنهانی و ریز را تبیین کنند. به عنوان مثال نوع رابطهی پدر و فرزند، شانی اجتماعی و سیاسی پیدا کرد و میتوان هم از تحلیلهای فروید در این زمینه یاد کرد و هم از تحلیلهای فوکو و دیگر متفکران فرانسوی ژیل دلوز. امروزه بسیاری از متفکران تلاش میکنند تا اهمیت نهادهای خرد و کوچکی مثل خانواده را در بر ساختن مفهوم کلی اقتدار در یک جامعهی خاص در نظر بگیرند و بدون در نظر گرفتن این نهادهای ریز و یا به تعبیری قدرتهایی که حتی فرانهادی هستند هر گونهای از تحلیل در واقع عقیم خواهد ماند.
ریچارد سنت به این نسل از متفکران تعلق دارد. آن چیزی که با خواندن کتاب وی برای ما مشخص میشود این است که وی مشخصا دغدغهای فلسفی را دنبال نمیکند. وی در حوزهی پژوهش اجتماعی در معنای کلاسیک و آکادمیک آن قرار میگیرد. علی رغم این فرم، محتوای اثرش به شدت آوانگارد است. وی به دنبال بررسی و تبیین لایههای پیچیدهی اقتدار در چهار حوزهی مختلف است که این چهار حوزه، چهار مجلد از آثار وی را تشکیل میدهند. اقتدار، تنهایی، برادری و آیینهای مذهبی چهار ساحتی هستند که وی تلاش میکند تا با تحلیل و بررسی آنها پرتوی بر مطالعات فکری در حوزهی اجتماعی بتاباند. کتابی که باقر پرهام ترجمه کرده است مجلد اول از چهار جلدیای است که ریچارد سنت نگاشته است.
سنت بر این باور است که عاطفه در بر دارندهی اقتدار است. عاطغه نوعی پیوند برقرار میکند که این پیوندها در نهایت به برساخت اقتدار در ساحت کلی سیاسی و اجتماعی یک جامعه یاری میرسانند. تاریخ اندیشه همواره تلاش کرده است تا ساختار عاطفه را تبیین کند. از یک سو با تلاش امثال برگسون و هوسرل رو به رو هستیم که عاطفه را در چارچوب آگاهی تلاش میکنند تا تبیین کنند و از طرف دیگر ما با مارکس مواجه هستیم که تلاش میکند تا بر اساس ساختارهای اقتصادی به تبیین عواطف بشری بپردازد. از سویی کاملا متفاوت میتوان از تلاش محققان حوزهی نورولوژی یاد کرد که در نیمهی دوم قرن بیستم به این سو در تلاش بودهاند تا عاطفه را بر اساس الگویی کاملا علمی تبیین کنند. کتاب خطای دکارت نوشتهی داماسیو که اخیرا ترجمه شده است نمونهی بسیار مناسبی از این نوع از تحقیقات است. سنت تلاش میکند تا شکل گیری عواطف در حوزههای مختلف را که مشخصا روابط خانوادگی در محورش هستند، تحلیل و بررسی کند.
سنت کتابش را با تقدیمی به میشل فوکو شروع کرده است. به واقع تقدیمیهی کتاب میتواند به خوبی روشن کنندهی روح حاکم بر آن باشد. به خوبی میتوان تاثیر اندیشههای فوکوی متاخر را بر نگارش این کتاب مشاهده کرد. سنت بر خلاف رویکرد جامعهشناختی حاکم بر سنت انگلو ساکسونی اساسا رویکردی آماری ندارد. تحقیق وی نمیتواند به صورتی پوزیتیو به ما فاکتهایی تاریخی دربارهی واقعیت سیاسی و اجتماعی بدهد بلکه در عوض تلاش میکند تا نظریهای منسجم دربارهی پیوند اقتدار با حوزههای مختلف اجتماعی تدوین کند تا با استفاده از آن بتوانیم رویکرد فوکویی را تا سرحدات خودش ببریم. شاید تفاوت اصلی سنت با فوکو در این است که سنت کاملا درون سنت جامعهشناختی باقی میماند و مثل فوکو بین گفتمان فلسفی و جامعهشناختی قرار نمیگیرد و از این منظر میتواند زمینهای مناسب باشد برای دانشجویان علوم اجتماعی و اساسا علوم انسانی که این روزها به مطالعات تطبیقی علاقه دارند و با خواندن این کتاب میتوانند متدولوژی فوکویی را به صورتی عملی یاد بگیرند (فارغ از محتوای سودمند کتاب).
- محمدامین منصوری - پایگاه اطلاع رسانی موسسه شهرکتاب