که از کجا آمده و چگونه به خوردن آدمها علاقه پیدا کرده و بالاخره بعد از اینکه در فیلم «هانیبال» با کمک کلاریس استرلینگ (با بازی جولینمور) باز هم از دست پلیس گریخت، سرنوشتش به کجا انجامید.
در فیلم «طلوع هانیبال» به پرسش اول پاسخ داده میشود که چگونه هانیبال به اینجا رسید. این بار «دینو دلارنتیس» ایتالیایی (تهیهکننده سری فیلمهای هانیبال لکتر)، «تامس هریس» آمریکایی را مجبور ساخت که بعد از فیلم «اژدهای سرخ»، یک قدم دیگر به عقب برداشته و به دوران کودکی هانیبال برود، تا تماشاگر علاقهمند دریابد از کجا سر و کله چنین هیولای مخوفی پیدا شد.
پس تا اینجا، تامس هریس، پس از فیلم «سکوت برهها» (که بهترین بخش این سریال هم بوده است)، با فیلم «هانیبال» (ریدلی اسکات) یک گام به جلو برداشت و با «اژدهای سرخ» (برت راتنر) و همین «طلوع هانیبال» (پیتر وبر که چند سال پیش فیلم «دختری با گوشواره مروارید» را از وی دیدیم) دو گام به عقب رفت!
ماجرای فیلم «طلوع هانیبال» از زمان کودکی هانیبال آغاز میشود، هنگامی که وی 8 سال داشته و با خواهر کوچکترش «میشا» در مزرعهای واقع در لیتوانی، همراه پدر و مادرشان زندگی میکردند.
جنگ جهانی دوم پای آلمانها را به کشور آنها باز کرده و در درگیریهای جنگی، پدر و مادرش کشته شده و او همراه خواهرش در خانهشان پنهان میشوند تا اینکه یک گروه از آلمانها و لیتوانیهای هوادارشان، به دنبال یافتن غذا، داخل پناهگاهشان شده و آنان را مییابند.
در ابتدا رفتارشان گرچه خشن است ولی به نظر میآید که قصد آسیب رساندن به بچهها را ندارند ولی وقتی گرسنگی به آنها فشار میآورد، ماجرا متفاوت میشود...
10 سال بعد هانیبال در یک مدرسه شوروی مشغول آموزش است. (طبیعی است که جنگ به پایان رسیده و روسها بر لیتوانی هم مسلط شدهاند). او تحت فشار آموزشهای کمونیستی، از مدرسه فرار کرده و به آدرسی که از کشوی میز خانه پدریاش بدست میآورد، به فرانسه و نزد زنعمویش «موراسکی شیکیبو» (با ایفای نقش کونگلی) میرود، در حالی که خاطره نامشخصی از مرگ خواهرش وی را همواره رنج میدهد.
زنعمویش ضمن اینکه وی را به مدرسه پزشکی میفرستد، کمکش میکند تا گذشته را به خاطر آورد و هانیبال یادش میآید که در آن شرایط سخت، سربازان اشغالگر آلمانی خواهرش را کشته و خوردهاند. از این پس او در صدد انتقام برمیآید. شرایط (یا دست فیلمنامهنویس) هم به وی یاری میرساند تا تکتک افراد مورد نظرش را بیابد و به فجیعترین وضع کشته و بعضاً بخورد!
از این به بعد موضوع انتقام، کلیت فیلم را دربر میگیرد و همه چیز دستگیر تماشاگر میشود که از چه رو هانیبال لکتر، به یک آدمخوار تبدیل شده است.
انتقام، سوژه تازهای در تاریخ سینما نیست، بسیاری از کاراکترهای مثبت و منفی، قهرمان و ضدقهرمان در طول این تاریخ، پس از اینکه یکی از خویشان و عزیزان خود را از دست دادهاند، در پی انتقام از مسببین و عاملین آن، زمانها و مکانهای متعددی را در نوردیدهاند تا به مقصود خویش نائل آیند.
از فیلم «خشم» ساخته فریتز لانگ گرفته که «جو ویلر» (اسپنسر تریسی) بر آن شد تا از همه کسانی که میخواستند وی را بدون هیچ گناهی بسوزانند، انتقام سختی بگیرد یا «ادموند دانتس» که در «کنت مونت کریستو» همین بلا را برسر افرادی مانند فرناندو و دانگلار و ویلفورت آورد که در تبعیدش به شاتودیف مخوف نقش داشتند یا «مت مورگان» در فیلم «آخرین قطار گان هیل» (جان استرجس) که همه رفاقت چندین و چند سالهاش با «کریک بلدن» را زیر پا گذارد تا انتقام خون همسرش را از پسر او بگیرد یا «ژولی کوهلر» فیلم «عروس سیاهپوش» (فرانسوا تروفو) که تقاص کشته شدن همسرش در شب عروسیشان را از هر 5 نفر مقصر گرفت و حتی برای به قتل رساندن نفر پنجم تا درون زندان هم رفت و بالاخره خانم «براید» که تقریباً همان کار ژولی را در فیلم «بیل را بکش» انجام داد.
قضیه ریشهیابی خشونت هیولاها و جنایتکاران برای همذاتپنداری با آنان هم در تاریخ سینما مسبوق به سابقه است. شاید مجموعه تلویزیونی «چنگیز خان» را به خاطر داشته باشید که چگونه آن خونخوار تاریخ را در کودکی، فقیر و تحت ظلم و ستم تصویر کرد تا در بزرگیاش هم مخاطب با وی همدردی کرده و به خاطر آن همه جنایت، چندان احساس تنفر نکند.
این اتفاق در مورد هیتلر و برخی دیگر از جانیان تاریخ نیز افتاده و حتی صدام را نیز گفتند که کودکی نابسامان و ستمکشانهای داشته است. (پس حتماً حق داشته که ملت خود و مردم سرزمینهای دیگر را قصابی کند!!).
این هم از دیگر ترفندهای سینمای گرفتار سرمایه سالاران کمپانیدار است که نبض سیاست جهان را در دست دارند و حالا در مورد جناب هانیبال لکتر قصد جلب ترحم دارند تا آدمخواریهایش را توجیه نمایند که گویا همه آنها به خاطر عذاب خورده شدن خواهر کوچکش در دوران کودکی بوده است.
البته اگر همه این توجیهات، در حد و اندازه کاراکترهای خیالی مانند هانیبال لکتر متوقف شود، قضیه تا حدودی تحملپذیر است. چنانچه خونخواری دراکولا را هم به خاطر ظلمی که بابت کشته شدن همسرش به وی تحمیل شده بود، ندیده گرفتیم! اما وقتی درمییابیم که از قبل همین ماجراهای ظاهراً خیالی و افسانهای، تعابیر دیگری بیرون میآید که برای توجیه بعضی حقایق تاریخی و حتی وقایع جاری میتواند مورد بهرهبرداری قرار گیرد، کمی حساس میشویم.
اینکه ناگهان در چهارمین فیلم از سری ماجراهای دکتر لکتر متوجه میگردیم که او و خانوادهاش یهودی بوده و از همینرو توسط آلمان نازی در جنگ دوم جهانی قتل عام شدهاند.
اینکه در فیلم «طلوع هانیبال» نشان داده میشود که آلمانیها در طول جنگ جهانی، بیجهت و تنها با شنیدن نام یهودی، آنها را میکشتهاند. (در حالی که در واقعیت چنین نبوده و به جز تاریخ به رشته تحریر درآمده و خاطرات ثبت شده، خود فیلمهای به نمایش درآمده نیز چنین مسئلهای را نشان نمیدهند). اینکه هانیبال از ابتدا شروع به کشتن افرادی میکند که اولاً جنایتکار جنگی به حساب آمده و ثانیاً یهودیها را در طول جنگ به قتل رسانده و یا به آشویتس تحویلشان دادهاند.
بازرس فرانسوی (پاپیل) میگوید که قصاب به قتل رسیده در کنار رودخانه (که در ابتدای اقامت هانیبال در فرانسه مزاحم خانم شیکیبو شده بود)، یهودیها را در طول جنگ دوم جهانی میکشته است. در کارنامه همه آنهایی هم که عاملین کشته شدن خواهر هانیبال بودهاند، یهودی کشی، اولین گناه به حساب میآید.
و هانیبال تکتک آنها را به قتل میرساند، چه در خود لیتوانی (مثل «دورتلیش» که پس از جنگ به کسوت افسر پلیس آن کشور درآمده بود)، چه در کانادا (مانند «گروتاس» که مشغول فروش پوست حیوانات است) و چه در فرانسه (که اغلب اعضای گروهی که در اواخر جنگ دوم در خانه هانیبال، خواهرش را روی اجاق پختند و خوردند، اینک باندی تشکیل داده و به تجارت دختران و زنان کولی میپردازند!)و در این مسیر
زنعمویش (که همه خانوادهاش را در بمباران هیروشیما از دست داده) نیز به کمکش آمده و با شمشیر سامورایی، یاریش مینماید!
هانیبال نیز، هر گام که برمیدارد، وحشیانهتر، قربانیانش را به قتل میرساند تا جایی که زن عمویش را نیز از خود میراند، چنانچه در مقابل ابراز عشقش، خانم موراسکی شیکیبو میگوید: «.... مگر در وجود تو جایی هم برای عشق باقی مانده است؟...»
هانیبال به عنوان یکی از یهودیان قربانی آلمانیهای هیتلری در جنگ دوم جهانی، پس از جنگ، به انتقام روی میآورد و در مقابل درخواست زن عمویش که میگوید آنها را ببخش! پاسخ میدهد: «هرگز!»
او مانند جوخههای تروریستی یهود در سراسر دنیا به شکار قربانیانش دست میزند. آیا چنین داستانی، ماجرای حقیقی گروههای تروریستی صهیونیستی در سالهای پس از جنگ را تداعی نمیکند که با انگیزه انتقام قتل عام یهودیان در جنگ دوم، دست به ترورهای زنجیرهای، آن هم نه از آلمانهای نازی بلکه از اعراب و مسلمانان زدند؟
آیا فیلمی مثل «طلوع هانیبال» جنایات و تجاوزات و وحشیگریهای امروز رژیم اسراییل را توجیه نمیکند که حتی اگر آدمخواری هم بکند، حق دارد چرا که در جنگ جهانی دوم، فیالمثل آن ظلمها را تحمل کرده است؟! جالب است که بازرس فرانسوی هم به هانیبال حق میدهد که از قربانیانش انتقام وحشیانه بگیرد و حتی به او میگوید که اگر آنها تو را تهدید بکنند و بکشند، آنگاه من ناچار خواهم بود که از آنها انتقام بگیرم! کاری که امروز کشورهای اروپایی و از جمله فرانسه به دفاع از اسراییل در حق فلسطینیان و مردم لبنان انجام میدهند.
شاید به نظر بیاید که این تعابیر، تفسیرهایی براساس توهم توطئه است ولی چگونه میتوان تصویر حق به جانب انتقامکشی یهودیان قربانی در جنگ جهانی دوم از مخالفینشان را ساده انگاشت، آن هم در زمانی که بحث «هلوکاست» و میزان کشته شدن یهودیان در جنگ جهانی دوم، همکاری صهیونیستها با نازیهای هیتلری در کشتن یهودیان دیگر و بقای اسراییل در خاورمیانه براساس همین دلائل، بحث روز محافل جهانی است و حتی آمریکا و اروپا، حل تمامی مناقشههای دنیا را در گرو به انجام رسیدن بحران خاورمیانه و تثبیت رژیم اسراییل در کنار اعراب میدانند.
نکته جالبتر اینکه برخی از یهودیان روشنفکر به جز این فکر میکنند، چنانچه استیون اسپیلبرگ سال گذشته در فیلم «مونیخ» انتقام صهیونیستها از فلسطینیان به خاطر قضایای جنگ جهانی دوم را امری عبث و پوچ قلمداد نمود. او در فیلم از زبان یک فلسطینی مبارز خطاب به فرمانده یک گروه تروریستی اسراییلی میگوید: «...من و پدرم و هیچیک از دوستان و خویشانم در سوزاندن هیچکدام از یهودیان دخالت نداشتیم و نباید تاوان جنایت آلمانیها را بدهیم...»
اما فیلم «طلوع هانیبال» به راحتی جواز توحش و ددمنشی انتقامگیرندگان را صادر میکند که اگر زمانی کسانی شما را کشتند و خوردند، امروز نیز شما مجاز هستید، دیگران را بکشید و بخورید.