دوچرخهسوار فقید ایتالیایی با این اشاره کنایهآمیز خواسته بود بدبینیاش را به این داستان تقریبا هالیوودی نشان دهد. او نمیتوانست باور کند که دوچرخهسوار تگزاسی که از سرطان جان سالم بهدر برده بود، توانسته با غلبه بر این بیماری اینطور متحول شود. درست مثل گروهی از محققان که هنوز هم اودیسه فضایی نیل آرمسترانگ و جای پایش روی ماه را یک صحنهسازی سیاسی و تقلب ناسا در اوج جنگ سرد میدانند. انگار قرار است پیرامون همه افسانههای بزرگ آمریکایی، از خودکشی مرلین مونرو گرفته تا ترور کندی و 11سپتامبر هالهای از تردید باشد. این بار اما حقیقت خیلی زود جای رؤیایی را که درباره آرمسترانگ با وجود اتهامات دوپینگ علیه او ساخته شده بود گرفت و نزدیکترین دوستانش که زمانی در صعودهای سخت یاور او بودند، دست به افشاگری زدند.
بازمانده
او هرچند در سال 1993در اسلو و در سن 21سالگی قهرمان جهان شد ولی شروع سختی در توردوفرانس داشت (سه حضور نخست او در تور نتیجهای جز دو کنارهگیری و یک عنوان سیوششمی نداشت). از دوران جوانی آرمسترانگ به زحمت خاطره مهمی باقی مانده، به جز خط پایان لیموژ در سال 1995که به پیروزی رسید و به یاد فابیو کاسارتلی، همتیمیاش که چند روز پیش از آن در «پورته - داسپه» جانش را از دست داده بود، انگشتش را به سمت آسمان برد.
حضور او در کوهستان به قدری کمرنگ بود که دو سال بعد وقتی 10کیلو لاغرتر از قبل بازگشته بود، به زحمت کسی او را شناخت. او صورتی تکیده و نگاهی سرد داشت که پساز دو جراحی به نگاه یک قاتل میمانست. تیم کوفیدیس هم که او را با قراردادی دوساله به مبلغ 15میلیون فرانک استخدام کرده بود، در دوران شیمی درمانی او را بدون پرداخت کوچکترین دستمزدی اخراج کرد؛ اتفاقی که به عقیده ادی مرکس (دوچرخهسوار سابق بلژیکی و برنده سابق توردوفرانس که از دوستان آرمسترانگ است) رابطه او را برای همیشه با دوچرخهسواری فرانسه خراب کرد.
از قضای روزگار، مارکو پانتانی که آرمسترانگ بعدا او را در قله «مون وانتو» تحقیر کرد، تنها کسی بود که دست یاری بهسوی دوچرخهسوار تگزاسی دراز کرد و به او که تیمی نداشت پیشنهاد کرد به تیم مرکاتونه، پناهگاه فراموششدگان برود. آرمسترانگ اما ترجیح داد به تیم یو اس پوستال بپیوندد و بازگشت او در سال 1998با پرونده تیم فستینا همزمان شد که از دوپینگ دستهجمعی با ماده EPO در ماجرایی پیچیده پرده بر میداشت.
شروع تبعیض
پس از آن نگاه عمومی تغییر کرد. همه در مظان اتهام قرار گرفتند. اتحادیه جهانی دوچرخهسواران کنترلها را تشدید کرد ولی با اجازهدادن به برخی از دوچرخهسواران برای انحرافات دارویی با اجازه پزشک، راه را برای اغماض بازگذاشت. آیا آرمسترانگ از این موضوع سوء استفاده کرده؟ هنوز بهدرستی نمیدانیم. ولی او هم از EPO استفاده کرده است. آرمسترانگ در جولای 1999به خبرنگارانی که از بازگشت شگفتانگیز او بهت زده بودند، گفت: «در دوره درمانیام از این ماده استفاده کردم ولی دیگر تمام شد. فکر میکنید پس از اینکه مرگ را جلوی چشمانم دیدم، دیوانهام که با خونم چنین ریسکی کنم؟» دوچرخه سوار تگزاسی که پس از پشتسر گذاشتن بیماری تصویری قدیسوار داشت، سرانجام به هدفش رسید و تور دوفرانس را در دوران پس از پرونده فستینا فتح کرد. او برای این کار در سربالایی «سستری یر» عملکردی فوق بشری داشت و فرکانس بالای پدالزدنش، بحث دوپینگ را دوباره زنده کرد. با وجود این، تردید درباره کسی که با موفقیتش به بیماران سرطانی روحیه میداد، غیرممکن بود.
پل شرون، مدیر رسانهای سابق آرمسترانگ، رادیوگرافیهایی از ششهای او نشان داد که روی آنها 12لکه بود؛ جراحاتی سرطانی. مسئولان توردوفرانس، او را مثل یک هدیه پذیرفتند و سنگ بنای تشکیلات تازهشان قراردادند. دوچرخهسوار آمریکایی هر سال با اطرافیانش، مؤسسه خیریهاش لایواسترانگ (فروش دستبندهای زرد برای کمک به بیماران سرطانی) و مهمانان مشهورش بن استیلر، آرنولد شوارتززنگر و رابین ویلیامز به فرانسه باز میگشت. تور در ابرها سیر میکرد. آرمسترانگ بینندگان را چند برابر میکرد. در این شرایط اهمیتی نداشت که رسانهها روابط مشکوک او با میکله فراری را افشا کردند؛ پزشکی که یک سال ممنوع الکار شده بود و برایش «هر دارویی که قابل تشخیص نباشد» مجاز بود. در چهار جولای 1998در شلان، جواب آزمایش دوپینگ آرمسترانگ بهدلیل استفاده از گلوکوکورتیکوئید مثبت اعلام شد (بابت استفاده از پمادی بود که برای درمان زخم ناشی از نشستن روی زین بهوجود میآید) ولی اتحادیه بینالمللی دوچرخهسواری در میان تعجب با نسخهای که تاریخش همخوانی نداشت از این موضوع گذشت. در جولای سال 2000، گروهی از شبکه سه تلویزیون فرانسه، زبالههای تیم یو اس پوستال را پیدا کرد که در میان آنها باقیمانده آستووجین، یک ماده رقیقکننده خون دیده میشد. آرمسترانگ پس از این ماجرا در برابر خبرنگاران حاضر شد و درحالیکه ژان میشل لوبلان، مدیر تور برای حمایت از او در کنارش ایستاده بود، توضیحاتی داد.
موارد مشکوک
گرگ لمون، دوچرخهسوار آمریکایی که پیش از آرمسترانگ برنده توردوفرانس شده بود، در همان روزها درباره هموطنش به ساندی تایمز گفت: «اگر ماجرای او واقعی باشد، بزرگترین بازگشت تاریخ ورزش است، درغیراین صورت بزرگترین بلوف خواهد بود». شایعات و تهمتها علیه دوچرخهسوار تگزاسی در طرف دیگر اقیانوس اطلس هم زیاد شده بود اما رایلی، یکی از اعضای سابق تیم پزشکی یواس پوستال به درخواست یوهان برونل، مدیر ورزشی تیم، در یک پارکینگ قرصهای مشکوکی به او داده بود. بتسی اندرو، همسر یکی از هم تیمیهای سابق آرمسترانگ هم شنیده بود که او در اکتبر 1996پیش پزشک جراحش اعتراف کرده بود که از تستوسترون، کورتیکوئید و EPO استفاده کرده.
مایک اندرسون، مسئول تشریفات سابق آرمسترانگ هم درباره شخصیت فریبنده رئیس سابقش اینگونه هشدار داد؛«او همه را فریب میدهد ولی هیچکس نمیتواند تصور کند که او کیست. هیچکس چهره واقعیاش را نمیشناسد.» همه این اتفاقات بدگمانی آرمسترانگ را بیشتر تحریک کرد تا محدودهاش را مجزا کند، محافظ شخصی استخدام کند، خبرنگاران را دستچین و تیمش را مجبور به سکوت کند. این رویه برخلاف سیاست تور، یعنی گفتوگوی آزاد و تبادل فرهنگی بود. رابطه با مطبوعات فقط از فیلتر او میگذشت.
زندگینامه آرمسترانگ «زندگی فقط دوچرخه نیست» هم به قلم خودش بود. او در آن کتاب از عشق به مادرش لیندا گفته بود (او در اولین مسابقهاش تیشرتی پوشیده بود که روی آن نوشته شده بود: من عاشق مادرم هستم) و همینطور نفرتی که از پدرخواندهاش داشت و او را از خانهشان بیرون انداخته بود ولی هنوز نام خانوادگی او را در ادامه نامش میدید؛ آرمسترانگ؛ این نام خوش طنین و صد درصد آمریکایی. آرمسترانگ هیچچیزی از زندگی شخصیاش را پنهان نمیکرد و ترجیح میداد که عکسهای خانوادگیاش روی جلد مجلات عامیانه چاپ شود، انگار با این شفافیت میخواست بگوید که زندگی دوگانهای دارد و چیزی برای پنهانکردن نیست.
آرمسترانگ مثل یک عروسکگردان کارکشته رفتار میکرد. او همه نخها را با نوک انگشتانش میکشید و افراد پیرامونش را برای رسیدن به خواستههایش فریب میداد. دنیای پیرامونی آرمسترانگ شامل اتحادیه جهانی دوچرخهسواران و برگزارکنندگان مسابقات بود که میخواستند به مردم القا کنند که معجزه امکانپذیر است؛ اینکه یک نفر میتواند سربالایی آلپ دوئز را در 38دقیقه (در سال 2001)، یعنی 10دقیقه سریعتر از هینو و لوموند (در سال 1986) طی کند؛ اینکه او به تنهایی میتواند زوله، باسو، پانتانی و اولریش را له کند و همه آنها یکی پس از دیگری در تور تستهای ضددوپینگ گرفتار شوند. آرمسترانگ آن فرد انساندوستی نبود که رسانههای آمریکایی تلاش میکردند به تصویر بکشند؛ او برخورد سلطهگرانهای با همتیمیهایش داشت و از تحت فشار قراردادن و کوچککردن آنها لذت میبرد. گاهی هم تیمیهای سابقش را با تلفن تهدید میکرد؛ «اشتباه کردی که رفتی؟ کارت تمام است. دیگر هیچوقت برنده نمیشوی.» نمونه آن تایلر همیلتون بود که در سال 2011 در نزدیکی آرمسترانگ اقامت میکرد و از ترس رئیس سابقش با چوب بیسبال میخوابید، چون شبها احساس میکرد از سوی افراد ناشناسی که پرسه میزنند یا در نزدیکی خانهاش پارک کردهاند، تهدید میشود.
حامیان آرمسترانگ
اما چگونه آرمسترانگ توانست بهرغم این رفتار، حکمرانیاش را حفظ کند؟ بیش از همه بهخاطر رابطه دوستانهای که با هین وربوگن، رئیس اتحادیه بینالمللی دوچرخهسواران (UCI) و پت مککوید جانشینش داشت و همچنین رابطه خوبش با برگزارکنندگان تور دوفرانس. همه آنها تحتتأثیر کاریزمای دوچرخهسوار تگزاسی بودند که توانسته بود بر سرطان غلبه کند؟ ولی آیا آنها نمیخواستند از طریق آرمسترانگ به بازار آمریکا برسند؟ آیا آنها مرعوب شهرت آرمسترانگ نشدند که حتی از شهرت تور هم فراتر رفته بود؟ او میگفت که به فرمانداری ایالت تگزاس فکر میکند. کسی چه میداند، شاید هم میتوانست روزی به ریاستجمهوری آمریکا برسد. مگر جورج بوش هر بار پس از قهرمانیاش در شانزالیزه با او تماس نمیگرفت؟ او قدرت زیادی پیدا کرده بود و با استفاده از نفوذش نزد اتحادیه جهانی، دوچرخهسوارانی را که بهنظرش مشکوک به دوپینگ بودند یا با او همنظر نبودند، لو میداد و خودش در همین زمان با دکتر فراری، پزشک ایتالیایی که به تهیه داروهای دوپینگی شهرت دارد، در در سن موریتس ملاقات میکرد.
شاید این داستان بتواند تبعیضی را که درباره آرمسترانگ وجود داشت نشان بدهد. در یکی از مراحل توردوفرانس او در گروه دوچرخهسوارانی بود که فرار کرده بودند. در این گروه فیلیپو سیمئونی، شاکی اصلی دکتر فراری هم دیده میشد و آرمسترانگ به او گفته بود: «تا زمانی که تو اینجا باشی، گروه جایی نخواهد رفت!» و وقتی سیمئونی اعتراض کرده بود، دوچرخهسوار آمریکایی او را تهدید کرده بود؛ «ثروتی که من دارم را تو تا آخر عمر هم نخواهی داشت. من قدرت زیادی هم دارم. باور کن که تو را نابود خواهم کرد.» او در میانه رقابت تور دست به تسویه حساب شخصی زده بود، ولی هیچکدام از بالادستیها واکنشی نشان ندادند؛ نه اتحادیه بینالمللی دوچرخهسواری، نه برگزارکنندگان تور که برای دفاع از ارزشهای این رقابت باید در محافل عمومی رفتار او را زیر سؤال میبردند. سیمئونی در اینباره میگوید: «این نمایش قدرتی شفاف و شاهدی از حمایت اتحادیه جهانی دوچرخهسواری از او بود. من با در افتادن با آرمسترانگ، هیچ سودی نمیبردم و از آن روز یک سیستم را روبهروی خودم قرار دادم». بهتازگی دو بازپرس آژانس ضددوپینگ آمریکا به همراه یک مترجم به دیدن این دوچرخهسوار سابق رفته بودند.
سیمئونی که حالا رستورانی در 70کیلومتری رم دارد، اضافه میکند: «ظاهرا این بار آنها تصمیم گرفتهاند تا آخر راه بروند، البته اگر اتحادیه بینالمللی دوچرخهسواری برخی از آزمایشهای او در فرانسه را تغییر نداده باشد». او هم مثل تعداد زیادی از دوچرخهسواران همدوره آرمسترانگ، بعد از این ماجرا دلزده شده؛«آرمسترانگ دوران حرفهای مرا نابود کرد. بعد از آن ماجرا همه درها به روی من بسته شد. مدیران تیمها مرا رد میکردند.» اما در روزی که حقیقت بهطور کامل افشا شود از آرمسترانگ چه میماند؟ پاسخ این را میدانیم. او گفته بود که آرزو دارد درحالیکه در یکی از مراحل تور از میان مزارع آفتابگردان با سرعت 200کیلومتر بر ساعت عبور میکند، بمیرد؛ رؤیایی سینمایی. این تصویری سینمایی است که او از خودش داشت. قرار بود یک پروژه عظیم سینمایی براساس زندگی او ساخته شود و مت دیمون برای بازی در نقش قهرمان داستان انتخاب شده بود ولی این پروژه هم مثل تور فعلا در تعلیق است. البته تور میتواند این بحران را پشت سر بگذارد، چرا که از همین اسطورهها تغذیه میکند. آرمسترانگ هم یکی از این اسطورهاست، ولی دست و پا گیرتر از قبلی ها.