شاخصترین مقیاس این ادعا هم همان مسئله مرکزی جهان عرب و اسلام است که عمری به درازای عمر اتحادیه عرب دارد؛ مسئله فلسطین. در عمر 68ساله اتحادیه عرب در قبال این پرونده سرنوشتساز که هرگونه تغییر بنیادین در آن بر سمتوسوی سیاستها در خاورمیانه و در نتیجه در سطح بینالملل تأثیر میگذارد، کشورهای عربی و دقیقتر بگوییم رژیمهای عرب، رفتاری در سطح و اندازه این مسئله از خود نشان ندادهاند. افول رهیافت ناسیونالیسم و ملیگرایی در جهان عرب پس از کنار رفتن رهبران کاریزماتیک و تاریخ ساز دوران معاصر جهان عرب نظیر جمال عبدالناصر و حافظالاسد یکی از معدود علل به حاشیه راندهشدن مسئله فلسطین است. شکست تجربه ناسیونالیسم و پس از آن واپسگرایی جبهه چپگرا در سطح بینالمللی و سپس در لایه منطقهای آنکه در کشورهایی نظیر مصر، الجزایر، لیبی، سوریه و دیگر متحدان عربی کمونیسم نمود و ظهور یافت، باعث شد تا کشورهای عربی در گذر از این مرحله، منافع ملی- داخلی خود را بر منافع عربی- قومی خویش برتری دهند و دیگر آن ویژگی و مشخصه کلیشهای درباره جهان عرب یعنی قومگرایی هم از بین رود که نتیجه طبیعی آن سرگرم شدن رژیمهای عربی به مسائل داخلی و به فراموشی سپردن مسئله تاریخساز فلسطین بود که با بنیاد تاریخی آنها گره خورده بود. نادیده گرفتن مسئله فلسطین در اتحادیه عرب باعث شد تا اتحادیهای که میتوانست الگویی شایسته و تجربهای موفق در رفتار مشترک ملتهای دارای تاریخ، تبار و کیش واحد ارائه دهد، در دید افکار عمومی، ناظران جهانی و سیاستسازان بینالمللی یک درجه تنزل مقام بیابد و کنشگران و رقبای منطقهای و طبعا بینالمللی را در تعامل با این اتحادیه جریتر کند.
هرچند در غیاب رهبران کاریزماتیک جهان عرب، ملکعبدالله پادشاه عربستان در روزگار ولیعهدی خود کوشید تا با ابتکار عمل صلح در نشست سران اتحادیه عرب در مارس 2000زمینهای را فراهم آورد تا ضمن بازیابی صوری جایگاه این نهاد در میان افکار عمومی، از قافله مواضع غربی عقب نماند و همسو با سیاستهای غربی راهحلی را ارائه دهد اما اسرائیل دیگر از ماهیت حقیقی این اتحادیه آگاه شده و ناتوانی رهبران کشورهای عربی و فاصله و شکاف وسیع میان مواضع تودهها و رهبران را به خوبی درک کرده بود و میدانست که آنچه پادشاه عربستان یا برخی رهبران عربی میگویند، تنها کوبیدن بر طبل توخالی است که هیچ رهاوردی هم برای شنوندهاش ندارد.
اتحادیه عرب سپس در تجربه اشغال عراق از سوی ایالات متحده و متحدان غربیاش، به نفع غرب یک گام عقب رفت تا این نهاد منطقهای به لبه پرتگاه سقوط نزدیکتر شود. در حمله نیروهای آمریکایی و غربی در سال2003 به عراق، کشورهای عربی همسو با غربیها حرکت کردند و هرچند این جنگ بساط یکی از دیکتاتورهای مخوف جهان عرب را برچید اما این کشور تا به امروز روی آسایش را ندیده است و با وجود شکلگیری رژیمی جدید و ایجاد دولت و دیگر نهادها، هنوز اختلافات داخلی با رهیافتهای مختلف دینی، مذهبی، نژادی و استانی حرف اول و آخر را در عراق میزند.
فارغ از این دو پرونده اساسی در سیر تحول رفتاری اتحادیه عرب، درگرفتن انقلابهای عربی علیه نظامهای حاکم چالشی بنیادین و حیاتی را فراروی رهبران و رژیمها و در نتیجه اتحادیه عرب ایجاد کرد. این تحول که بیش از همهچیز شکاف عمیق میان ملتها و دولتهای عربی را نشان میداد، نشانگر مسئله دیگری هم بود؛ پوسیدگی نظامهای پلیسی جهان عرب با وجود گریمهای گیرا و جذابی که افکار عمومی را میفریفت و خیال متحدان بینالمللی را میآسود. انقلابهای عربی رژیمهای پوک و پوسیده را یکی پس از دیگری و با سرعتی باورنکردنی، دومینووار برانداخت تا اینکه موج به راه افتاده به مرزهای سوریه رسید و مرزهای گشوده سوریه به روی تمامی کشورهای عربی به آسانی این موج را در خود راه داد تا سوریه پس از فلسطین به یکی از استراتژیکترین پروندهها در تاریخ شکلگیری اتحادیه عرب تبدیل شود.
اتحادیه عرب در قبال تحولات سریع و شتابنده سوریه که به هیچ وجه در تصور ناظران منطقهای و بینالمللی نمیگنجید، کنشو واکنشهایی را اتخاذ کرد که در تاریخ آن بیسابقه بود. در این میان واکنشهای اتحادیه عرب به تحولات سوریه شامل چند دسته میشد؛ دسته اول کسانی بودند که در تونس، مصر، لیبی و یمن تازه به قدرت رسیده بودند و میکوشیدند از طریق حمایت از اعتراضات در سوریه ژستهایاصلاحطلبی و دمکراسی مآبی بگیرند. دسته دیگر هم کشورهایی بودند که به اتکای منابع مالی و اقتصادی خود کوشیدند سوار بر موج انقلابها شده، سمت و سوی سیاستهای اتحادیه عرب را تعریف کنند؛ قطر و عربستان در این صفبندی قرارگرفتند هرچند که در خفا و باطن اصطکاک شدیدی از لحاظ رفتار سیاسی با هم داشتند. در این میان کشورهایی که از میان 22کشور عربی مستقلا مواضع خود را بیان میکردند معدود بودند. تعلیق عضویت سوریه در اتحادیه عرب و سپس مجاز کردن ارسال سلاح به این کشور خطرناکترین تصمیماتی بود که اتحادیه عرب تاکنون درقبال یکی از کشورهای عضو و پایهگذار خود اتخاذ کرده است. اتحادیه عرب به استثنای محروم کردن مصر از میزبانی دبیرخانه بهعلت صلح با اسرائیل، تا این تاریخ حتی یک تصمیم تاریخساز درقبال مسئله فلسطین اتخاذ نکرده و این میتواند میزان استقلال نظر این اتحادیه را نشان دهد. نکته قابلتأمل دیگر اینکه در سایه انقلابهای عربی در خاورمیانه، مسئله فلسطین به محوری دستچندم در نشستهای اتحادیه عرب تبدیل شده و بیش از دو سال است که دیگر آن مرکزیت و محوریت سابق خود را از دست داده است.
اما تغییر و تحول بنیادین و تاریخساز انقلابهای عربی با بالا گرفتن ضرباهنگ بحران مالی در دنیا و در نتیجه بازخورد آن در کشورهای عربی همراه بود و باعث شد تا آن فاصله میان دولتها و ملتها، این بار میان خود دولتهای عربی هم نمود یابد و درحالیکه کشورهایی نظیر تونس و مصر در اثر این دگردیسیهای ناقص و نارسا، با چالشهای مالی و اقتصادی عظیمی مواجه شدند، در کشورهای دیگر سرریز شدن درآمدهای نفتی و گازی در غیاب قدرتهای اقتصادی بینالمللی، زمینهای را فراهم آورد تا رهبران آنها تصوراتی فراتر از حجم طبیعی خویش در ذهن و خیال بپرورانند و نقطه ضعف اقتصادی کشورهای انقلابی را سکوی پرتابی برای پرکردن خلأ ناشی از غیاب رهبران تاریخساز و نقش آفرین جهان عرب بدانند. از این رو، در سایه چنددستگی رهبری در عراق و افول جایگاه و نقش مصر در تحولات منطقهای، ابتدا قطر و سپس عربستان کوشیدند تا مرکزیت تصمیمسازیها را در کشورهای عربی کسب کرده، توجه تودههای عربی را به سوی خود معطوف کنند و سپس به ایفای نقش منطقهای بپردازند.
از این رو، انقلابهای عربی مناسبترین موجی شد که میتوانست رهبران این کشورها را بر دوش خود به سرمنزل مقصود برساند؛ بر همین اساس، قطر و به موازات آن عربستان بخشی از بودجههای کلان و هنگفت خود را برای باجگیری سیاسی از کشورهای تازه از انقلاب گذشته هزینه میکنند. رهبران کشورهای تازه انقلاب کرده هم برای کم نیاوردن در برابر منتقدان و اثبات شایستگی خود در رسیدن به قدرت و تأمین رضایت تودههای خسته از رژیمهای سرنگون شده، چارهای نداشتند جز اینکه تن به خواستههای میلیاردرهای قطری وعربستانی بدهند؛ این امر بهطور ملموسی در قطببندیهای جدید در اتحادیه عرب و انتقال سکانداری آن از دست کشورهای تاریخ ساز جهان عرب به کوتوله کشورهای نفتی نمود یافت. کار به جایی رسید که قطر از قبل پول و درآمدهای خود، حق کشورهای عربی در میزبانی نشستهای سران عربی را میخرید و آن را به دوحه منتقل میکرد. آخرین این خریداریها، همین نشست فروردین امسال رهبران عرب در اتحادیه عرب بود که مسئولان قطری حق عمان را خریدند و آن را در دوحه برگزار کردند تا بر روند تحولات در خاورمیانه و مشخصا بحران خونین سوریه تأثیر اساسی بگذارند. در سایه ضعف سیاسی و اقتصادی مصر و دیگر کشورهای عربی، این قطر و عربستان هستند که اکنون میتوانندبر تصمیمات بنیادین و اساسی اتحادیه عرب تاثیر بگذارند و هر تصمیم متناسب با سیاستهای خود را در قبال تحولات جهان عرب و مشخصا بحران سوریه اتخاذ کنند، بیآنکه صدای اعتراضی جز از دو تا سه کشور عربی یعنی الجزایر، عراق و لبنان شنیده شود؛ دو کشور نخست بهعلت بهرهمندی از منابع نفتی و گازی و بینیازی از دلارهای قطری و عربستانی، بهگونهای مستقل از این دو کشور و در نتیجه دیگر کشورهای اتحادیه عرب مواضع خود را بیان میکنند. مخالفتهای مستمر این دو کشور در قبال پیشنهادهای قطر درباره سوریه دلیلی بر این مدعاست.
لبنان هم بهعلت ناتوانی در تحمل پیامدهای ناگوار بحران سوریه، سیاست دوری از آتش بحران را اتخاذ کرده است اما قطریها از این موضع ناخرسندند و زمانی که وزیر خارجه لبنان در نشست اخیر وزرای خارجه عرب در اسفند گذشته، خواستار لغو تعلیق عضویت سوریه در اتحادیه عرب شد، هنوز به شب نرسیده، پیام تهدید کشورهای حوزه خلیجفارس به لبنان رسید که درصورت ادامه چنین مواضعی، نیروی کار لبنانی از این کشورها اخراج خواهد شد و این بهمعنای بحران اقتصادی عظیمی برای لبنان بود.
آیا تأثیر قطر و عربستان بر روند اتحادیه عرب ادامه خواهد یافت؟ آیا اتحادیه عرب اکنون اتحادیهای عربی است یا قطری یا عربستانی یا غربگرا یا چیزی دیگر؟ آیا فلسفه وجودی اتحادیه عرب با توجه به واپسگرایی این نهاد منطقهای در قبال تحولات عربی از میان نرفته است؟ آیا وقت آن نرسیده است که یک انقلاب عربی دیگر این بار درون اتحادیه عرب 70ساله اتفاق بیفتد؟