یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۷:۲۰
۰ نفر

سهراب افشار: نیکول فریدنی در 28 دیماه 1314 در شهرستان شیراز متولد شد. در دو سالگی به همراه خانواده‌اش به اصفهان رفت.

دوره دبستان را در مدرسه شاه‌عباس واقع در جلفا گذراند. سپس با خانواده به تهران آمد و یکسال بعد هم به کرمان عزیمت کرد و  دیپلم ادبی خود را دریافت نمود، در سال 1334 مجدداً با بازگشت پدر، به تهران آمد و در سن 25 سالگی ازدواج نمود و حاصل این ازدواج 2 فرزند به نام‌های ژاکلین و کاترین که ژاکلین اولین دخترش دارای دکترای فیزیک اتم از دانشگاه آکسفورد انگلستان و هم اکنون مقیم کاناداست و کاترین فارغ‌التحصیل رشته عکاسی از کانادا و در حال حاضر در کره جنوبی زندگی می‌کند.

دوره زندگی نیکول در کرمان بسیار مهم است و در سرنوشت شغلی او نقش تعیین کننده‌ای دارد، زیرا در این دوره بود که برای اولین بار دوربین به دست گرفت. پدر نیکول در «اصل چهار» یعنی در طرح معروف «ترومن» شاغل بود و شخصی به نام «حسین شریفی» هم متصدی عکاسی «اصل چهار» بود. او گاهی از نیکول می‌خواست که در خشک کردن عکس‌ها کمکش کند.

در آن چهاردیواری تاریک، تمام عشق و علاقه نیکول به این کار آرام آرام شکل می‌گرفت و پس از مدت کمی‌، نیکول با اصرار از او خواست که اجازه دهد با دوربین، عکاسی کند ولی او در ابتدا مخالفت کرد:«تو عکاسی بلد نیستی.» راست می‌گفت.

ولی نیکول قـول داد که یاد می‌گیرم و او هم ســرانجام یک دسـتگاه دوربین فانوسی «زایس ایکون 6×6» با یک حلقه فیلم«اورتـوکـرومـاتیک گورت» در اختیار وی گذاشت که در این زمان نیکول 14 سال داشت و او که می‌خواست از ابرهای در هم پیچیده در زمینه آسمان آبی عکس باکنتراست بگیرد، روی لنز دوربین، فیلتر قرمز گذاشت، غافل از اینکه فیلم «اورتوکروماتیک» در مقابل نور قرمز حساسیت ندارد و این ترفند را باید با فیلم «پان‌کروماتیک» می‌زد. در نتیجه، کل فیلم‌ها خراب از آب درآمدند.

عکس:عباس جعفری

باری، پدر او که علاقه نیکول را به عکاسی می‌دید، یک دوربین 35 میلیمتری «آرگوس» برایش خرید و او با خیالی راحت‌تر به عکاسی مشغول شد و بعداً هم یک «نیکون اس - 2» برایش خرید؛ او سر از پا نمی‌شناخت.

 با رفقا و به وسیله دوچرخه در هر موقعیتی که پیش می‌آمد، رکاب زنان فاصله شش فرسنگی جاده شوسه پر از گرد و خاک و دست‌انداز کرمان - ماهان یا سایر مکان‌های نزدیک را به عشق عکاسی از آثار موجود و طبیعت طی می‌کرد و بعدازظهر خسته و خاک آلود به تاریکخانه کوچک می‌رفت و فیلم‌ها را ظاهر می‌کرد.

آن تاریکخانه را با خون دل از مقوای کلفت درست کرده بود و چند تشتک و یک عدد تانک ظهور کوچک و یک دستگاه آگراندیسور هم برایش تهیه کرده بود. البته نیکول معتقد است که اولین عکس خود را در سال 1325 یعنی وقتی که 11 سـاله بود از دل طبیعـت شهـرستان دلیجان گرفته است و نیکول درباره احساس اولین تجربه عکاسی‌اش می‌گوید که می‌خواستم بال در بیاورم.

در همان اوان، یکی از دوستان اصفهانی پدرش به نام «سمبات» که نقاش آبرنگ بود، به دیدار آنها آمد و عکس‌های او را که به در و دیوار آویزان کرده بود، دید و از عکاس آنها پرسید.

وقتی پدر گفت که آنها را نیکول گرفته است، «سمبات» سفارش کرد که موضوع را سرسری نگیرد و به اصطلاح امروزی‌ها «روی او سرمایه‌گذاری کند» زیرا به نظر او، یک عکاس خوب در حال شکل گرفتن بود.

 این موضوع را مرحوم «سهرابی» عکاس زرتشتی دهه سی هم گفته بود. او در آن سال‌ها در خیابان شاپور (شریعتی فعلی) مغازه داشت و هر وقت که برای انجام برخی کارها به او  مراجعه می‌کرد، او  تشویق می‌کرد که این کار را پیگیری کند و ادامه دهد.

به هر حال، سفارش دوستان و علاقه وافر او به عکاسی باعث شدند که پدر او دو حلقه فیلم نگاتیو رنگی برایش آورد و او با کمال وسواس آنها را از آثار و طبیعت کرمان و اطراف آن پر کرد و عکس گرفت. سپس فیلم‌های مزبور را به فــرودگاه برد و به افســری که با هواپـیمای نـظامی‌آن زمان به تـهـران می‌رفـت، داد و گفت:«بی زحمت اینها را به فروشگاه آگفا در خیابان استانبول برسانید.»

بعد از مــدتی، یک روز به دفتـر پـدرش در «اصـل چهـار» رفت و عکس رنگی «امامزاده دهستان» (اخــتیار آبـاد، 18 کیلــومتری کـرمـان) را روی میـزش دید و گفت:«این عکس را من گرفته‌ام.»

پدر گفـت:« نه، این عــکس را یک آمــریکایی گرفته و به او داده که روی میز کارش بگذارد.» گفت:« این عکس را من گرفته ام.  این دوربین من است، از همین زاویه، همین موقع روز، خودم با دوچرخه رفته‌ام.» بالاخره پدر کشوی میز را باز کرد و تمام عکس‌هایی را که او گرفته بود و چاپ شده بودند، بیرون آورد و به او داد.

با ولـع آنها را نگاه کرد و به سرعت به خانه رفت و آنها را به مادرش نشان داد و روز بعد هم تمام عکس‌ها را به دبیرستان برده و به مدیر دبیرستان (آقای مهین) نشان داده و گفته بود: « اینها را من گرفته‌ام.» او هم اجازه و دستور داد که آنها را روی پانل زیر ویترین تابلو اعلانات دبیرستان در معرض تماشای شاگردان بگذارد.

به کتابخانه موجود در «اصل چهار» مراجعه کرد و کلیه کتاب‌ها و مقالات مربوط به عکاسی را که به زبان انگلیسی نوشته شده بودند، بیرون کشید و مطالعه کرد ولی از آنها هیچ چیزی نفهمید، زیرا زبان نمی‌دانست.

به چند مترجم و دبیر زبان هم مــراجعه کرد، اما همه لـــغات و اصـطلاحات، فنی و مخـصـوص عـکاسی بودند و باز هم چیز مـهمی‌ درنیافت. تا وقتی که در مجله‌ای به نام (PopularPhotography) خواند که کتاب‌های دوره‌ای راجع به فن عکاسی وجود دارد که پنجـاه و چند جـلد است، البته کـوتاه و مــوجز و ساده و عکاسی را قدم به قدم می‌آموزد. بنابراین، مکاتبه شروع شد.

بالاخره، در سال 1334 به تهران آمدند و یک راست به مغازه آگفا رفت. عکس‌های او در اندازه 40×30 به در و دیوار فروشگاه آویخته بود. به مرحوم «مارتین» که نماینده آگفا در ایران بود، گفت: «چه کسی این عکس‌ها را گرفته؟» گفت: «تو نمی‌شناسیش! کارش خیلی خوب و تمیزه!» نیکول گفت: «کجاست؟» گفت: «اینجا نیست.» گفت: «آقای مارتین، من پسر فلانی هستم و این عکس‌ها را من در کرمان گرفته‌ام و نمونه‌هایش هم با فیلم‌ها نزد خودم است.» گفت:« می‌آیی اینجا کار کنی؟»

از آن پس، مــرتباً با فیلم کداکروم عکاسی می‌کرد و آنها را برای ظهور به وسیله پست به آلمان می‌فرستاد.

روزی او برای دیدن دوستی به چاپخانه محل کار او رفت، دید که شخصی از طرف یک سازمان دولتی دنبال عکس برای تهیه تقویم می‌گردد گفت: «من مقداری اسلاید دارم.» خواست آنها را ببیند.

بعد از دیدن، گفت: «دانه‌ای چند؟» نیکول گفت:«پنج تومان.» گفت: «مگه بچه‌ای؟ اینها را حداقل 50 تا 100 تومان می‌فروشند. پنج تومان یعنی چه؟»

کار در مغازه آگفا برای او مهم بود، چرا که هم با امور عکاسی رنگی آشنا می‌شد و هم با عکاسان حرفه‌ای، آشنایی با آقای «ملک عراقی» حاصل همین دوره بود.

حاصل عمر، یادگارهایی از نیکول

علاوه بر ایشان، مرحوم آقای «احمد مایل افشار» بــنیانگذار شرکت «فـتومتروپل» هم از زمـره کـسانی بود که هم از نظر نیکویی‌های اخلاقی و روحی در زندگی او موثر بود و هم اینکه در حق او کاری را انجام داد که هرگز از خاطره نیکول فراموش نمی‌شود.

در اولین باری که برای امور پزشکی ناچار شد به انگلستان سفر کند،بلیت رفت و برگشت او را خرید و گفت: «وقتی که پول دستت آمد، به من می‌دهی» نیکول گفت:«سه هزار تومان پول زیادی است!» گفت:«من صبر می‌کنم.» اتفاقاً پس از بازگشت، کاری به او پیشنهاد شد که ده هزار تومان عایدی داشت.

وقتی پول او را پس داد، با خنده گفت:«دزدی که نکرده‌ای؟!» نیکول ماوقع را گفت و خوشحالی او بر محبوبیتش نزد نیکول افزود. علاوه بر این، هر چه را که نیکول لازم داشت، با بهترین شرایط در اختیار او می‌گذاشت.

پس از آن، در یک شرکت ساختمانی نزدیک فرودگاه مهرآباد عکس پرسنلی می‌گرفت، تا اینکه به اتفــاق دوستی از اقوام مادری مطلع شد که آقای «آجیپ منیراریا» در «شرکت نفت ایران و ایتالیا» کارمند استخدام می‌کند.

حاصل عمر، یادگارهایی از نیکول

تقاضانامه را پر کرد و فرستاد. بیست روز بعد، دعوت به کار شد و تا چهار سال در آن شرکت کار عکسبرداری و امور مربوط به آن را انجام می‌داد.

پس از تعطیلی عکاسخانه این شرکت، نیکول اخراج نشد، بلکه او را به «کنسرسیوم نفت» معرفی و منتقل کردند. در آنجا هم پانزده سال کار کرد و به تجربه‌هایش اضافه شد: عکاسی هوایی، زمین‌شناسی و شاید مهمتر از همه، زبان انگلیسی، بیش از سیصد ساعت پرواز و عکاسی هوایی، به اضافه کار مداوم و متراکم ظهور و چاپ و . . . حاصل این دوره پر بار بود.

اما خستگی شدید و موافقت نکردن مرخصی او در پائیز (برای کار عکاسی) باعث شد که در سال 1354 استعفا بدهد و به کار عکاسی بپردازد. بعد از آن به استودیویی به وسعت 000/648/1 کیلومتر مربع پا گذاشت، استودیویی که به نام «ایران» شناخته می‌شود. از آن زمان تاکنون تمام وقت خــودش را صرف عکاسی از گوشه و کنار آن کرده است.

بیشتر فیلم‌هایش که اکثر آنها نگاتیو سیاه و سفید و اسلاید بودند خودش ظاهر می‌کرد. نیکول در کارهایش بیشتر پیرو سبک ناتورالیسم و رئالیسم است.

نمایشگاه‌هایی که تا به حال در داخل ایران برگزار نموده خانه عکاسان (البته با اصرار و پافشاری مدیر مربوطه)، نگارخانه الهه و در خارج از کشور شهرداری تورنتو کانادا بوده و در نمایشگاه انفرادی فرانسه (پاریس) شرکت داشته و همچنین در نمایشگاه دیگری که در سوئد برگزار شده بود  به عنوان برنده اول شناخته شدند.

نیکول اعتقاد دارد که استادی نداشته. نیکول بهترین عکــاس خــارجی را آنسل آدامز می‌داند و از سال 81 تصمیم به جمع‌آوری دو کتاب (سیاه و سفید و رنگی) به همت  آقای ابوالقاسم افشار نمود و چند کتاب هم توسط انتشارات یساولی به طبع چاپ رسیده.

فریم های پراکنده زندگی

بزرگترین آرزویش اول سلامتی و تندرستی و بعد عکاسی هوایی است.

- بهترین سفرهایش را به هند - افغانستان - پاکستان و نپال می‌داند.

- هیچ گاه از کنار گذاشتن صنعت نفت پشیمان نشده و جز عکاسی هیچ حرفه دیگری نداشته است.

- هیـچ گـاه در هنگام ظهر عکاسی نمی‌کند و بهترین فصل برای عکاسی را پائیز و بهار و زمستان می‌داند.

- عقیده دارد که یک عکاس خوب از یک حلقه 36 تایی باید بتواند 18 فریم خوب عکاسی کند.

- برای نتیجه بهتر از این هنر باید سفر زیاد کرد.

- عکاسی تمام زندگی او را از کودکی تا به حال تشکیل می‌دهد.

- او می‌گوید که خانواده‌اش اصرار داشتند که نیکول در کنار آنها در کانادا زندگی کند ولی نیکول می‌گوید زندگی در کانادا برایم امکان پذیر نبوده و نیست.نیکول به خاطر تحصیلات فرزندانش آنها را مقیم کانادا کرده و ترجیح داده که خودش در ایران عکاسی کند و خانواده‌اش گفتند که نیکول ما را رها کرده ولی نیکول می‌گوید من در ایران به دنیا آمدم و همین‌جا زندگی می‌کنم و همین‌جا هم دوست دارم بمیرم.

- علاقمند به کتاب مولانا است و اصلاً علاقه‌ای به شعر نو ندارد.

- ورزش مـورد عـلاقه او دوچـرخه سـواری است به طـوری‌که در نوجوانی با دوچرخه به دور دست‌ها می‌رفته و عکاسی می‌کرده است.

- به عکس چاپ شده از ارگ بم که بر دیوار دفتر نگارخانه چسبانده شده اشاره می‌کند و از خاطرات بم یاد می‌کند و اینکه بر تمام دیوارهای ارگ بم راه رفته سخن می‌گوید و از اتــفاق زلـزله پنجـم دیـماه 82 بسیار ناراحت می‌شود و در خاطراتش غوطه ور می‌شود و گریه می‌کند.

- در مسافرت‌ها نیکول و منیر مخالف اقامت در هتل هستند و ترجیح می‌دهند که در ماشین و یا چادر اقامت کنند.

- از کار دخترش کاترین که هم رشته پدر است راضی است (کاترین بیشتر عکاسی تبلیغاتی و ژورنالیستی می‌کند) و پدر می‌خواهد که نمایشگاهی از کارهای او داشته باشد.

- راجع به پدیده جدید هنر عکاسی یعنی دیجیتالی شدن معتقد است که نمی‌تواند جای عکاسی را با دوربین‌های مکانیکی بگیرد.

- نیکول در کل از کار جوانان امروزی راضی است و می‌گوید که اول باید خوب دید و بعد عکاسی کرد و دوربین مهم نیست.
در صحبت با اساتید این رشته می‌گوید که اینقدر لفظ «منم» را به‌کار نگیرند و به دیگران هم فرصت خودنمایی دهند  و در عمل ثابت کنند.

نیکول هم اکنون در تهران در کنار همسر دوم خود (منیر سلطانی) که یار و یاور و همسفر خوب نیکول در گذشته بوده و هست و با وجود بیماری پارکینسون که از هفت سال پیش بروز کرده روزگار سپری می‌کند و هنوز هم عکاسی می‌کند.

کد خبر 21269

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز