یک روز از خواب بیدار میشوی و میبینی آدم دیگری هستی. آدمی که بهخاطر یک اتفاق، دیگر همان کسی نیست که سابق بر این بود.
«اوا» هم از همان آدم هایی بود که یکدفعه زندگیشان عوض شد. یک تصادف وحشتناک اتفاق افتاد و بعد، اوا به خواب عمیقی فرو رفت و وقتی بیدار شد فهمید هشت ماه از آخرین باری که دنیا را دیده گذشته است. لابد فکر میکنید خیلی سخت نگرفت و از رختخواب برخاست و به ادامهی زندگیاش رسید. اما نه... اینطور نبود. بعد از این اتفاق دیگر هیچ چیز مثل هشت ماه گذشته نبود و شرایط زندگی اوا تغییر کرد. او مجبور شد طوری زندگی کند که تا به حال کسی زندگی نکرده بود!
حرف نزدن، به یاد نیاوردن خاطرات، این که به او، به شکل دارایی یک مؤسسهی تحقیقاتی نگاه کنند، همه و همه بلاهایی بود که بعد از این تصادف به سر اوا آمد. اما اوا کسی نبود که بههمین راحتی از پا بنشیند.
اگر دلتان می خواهد بدانید زندگی اوا بعد از این همه ماجرا به کجا میکشد، کتاب «اوا» نوشتهی پیتر دیکنسون را بخوانید. این کتاب را فرمهر منجزی ترجمه کرده و انتشارات قطره(88973351) به کتابفروشیها فرستاده است.
***
«پدر توی تلویزیون خوب به نظر میرسید. در واقع، اوا فکر کرد که او توی تلویزیون بسیار واقعیتر از آنچیزیست که بعضی وقتها توی خانه است؛ صمیمی، متین و صادق. وقتی دربارهی اتفاقی که برای پدرش افتاده صحبت میکند و بعد دربارهی شامپانزههایش حتی از این هم صادقتر است؛ اما باهوش، هیجانزده و مشتاق؛ چندان که مردم را به درک موضوع ترغیب میکند. حالا اوا میتوانست با خرسندی تمام و رفتاری صادقانه، واقعاً او را حس کند.» (بخشی از داستان اِوا)