«فرناندو آرابال» در مقام نمایشنامهنویس، شاعر و نویسندهای با ریشههای فرهنگی و قومی اسپانیایی، در میان دوستداران تئاتر چهرهای نام آشناست.
بخش عمدهای از دوران کودکی و نوجوانیاش را در فضایی از وحشت و ترور و سلطهگری نظام حاکم بر اسپانیا گذرانده است. به همین روی، عصاره تمامی این هول و هراسها را گاه در لایههای زیرین نمایشنامههایش میتوان به تماشا نشست.
شرایط زندگی آرابال، به گونهای بوده است که او را در رویارویی با برخی از تناقضهای آشکار اجتماعی- سیاسی قرار داده، به نحوی که با نوعی تلخی و طنزی گزنده، شعار «زنده باد مرگ!» و «مرگ بر فکر!» را سر میدهد تا خشم و اعتراض خود را در برابر شرایط نابسامان اجتماعی پیرامون خود، آشکار سازد.
گروه تئاتر(2) با تجربه قبلی اجرای نمایشنامه «همه عطرهای عربستان» از آرابال (در سال 1368) اکنون، نمایشنامه دوجلاد را در «خانه نمایش» به صحنه آورده است. کاری که با طراحی و کارگردانی سنجیده و اثرگذار «حمید لیقوانی» اجرایی در خور توجه و به یاد ماندنی به شمار میآید.
نمایش «دو جلاد» در یک پرده کامل میگذرد و اگرچه بهطور معمول در زمانی کمتر از یک نمایشنامه متعارف، طراحی و اجرا میشود، با این همه، تماشاگر، با کاری یکدست و روان و کم نقص سروکار دارد.
نقش اصلی نمایش با فریبا آقاپور(مادر) شکل میگیرد. کسی که به عنوان همسر «ژان آزنار گونزالس» (امیرحسین حسینی) - یک روشنفکر انقلابی دستگیر شده توسط دوجلاد- در نمایشنامه، حضوری طولانی و محوری دارد.
جلادها (سیاوش ثقفیراد و احمد زارعی) اگرچه در طول نمایش، در صحنه، حضوری بیکلام و بدون گفتوگو دارند، اما نوع لباس و حرکات آنها، به گونهای است که حتی در سکوت نیز میتوان حضور سنگین و خفقان این دو نیروی «شریر» و مرگآفرین را در صحنه، حس کرد.
«بنی» (ساناز کیهان) دختر بزرگ «ژان آزناز» دختری است که به مادرش به گونهای غیرقابل وصف عشق میورزد، و از او در ذهن خود، موجودی قدیسوار، ساخته است.
در مقابل، «موری» (دختر کوچک ژان) که از اولین لحظههای حضورش در صحنه، تماشاگر را با شخصیتی عصبی، دلمرده، سرد و ناسازگار روبهرو میکند، پیوسته از مادرش عیبجویی میکند و برخلاف «بنی» دلبستگی و علاقه چندانی به مادرش ندارد!
وقتی که مادر، در دیداری کوتاه با جلادها، از همسرش گلایه میکند، در ادامه همین دیدار، ناباورانه، شاهد آن است که جلادها، همسرش را دست و پا بسته، همچون موجودی بر صلیب کشیده، به شکنجهگاه میآورند و کمی بعد، تماشاگران نمایشنامه، در پی شنیدن فریادهای گوشخراش «ژان» به زودی در مییابند که ژان، در زیر شکنجههای بیرحمانه جلادها، جان سپرده است!
در چنین شرایطی «موری»، با خشمی آشکارتر از گذشته، مادرش را به باد انتقاد و ناسزا میگیرد و در برابر او به اعتراض میپردازد و او را مسبب قتل پدرش میداند. مادر که طی یک بازی دشوار، قصد دارد احساس دوگانه «خشم» و «خوشنودی» خود را نشان دهد، از یک سو میکوشد تا بابت از بین رفتن شوهرش، شادمان باشد و از دیگر سو، به خاطر از بین رفتن پدر فرزندانش خشمگین و دلآزرده است. در چنین وضعیتی، خود را در موقعیتی دشوار گرفتار میبیند.
آرابال، در چنین موقعیتی که آشفتگی پرتناقضی در صحنه به تصویر کشیده میشود، چاره کار را در اتحاد آدمهای باقیمانده از یک خانواده متلاشی شده، جستوجو میکند. به گونهای که «بنی» با نوعی التماس و درخواست از خواهر کوچکش (موری) او را به نزدیک شدن به مادرش تشویق میکند تا برای شاد زیستن و تاب آوردن رنجها و مصیبتهایشان، با هم متحد شوند.
از نگاه «آرابال»، انسان اندیشمند، در فضایی از زمانی که سیاستبازان و حاکمان سلطهگر، همه درهای آزادی و اندیشه ورزی را بر روی مردمان جهان بستهاند، آدمی را مسیح باز مصلوبی میپندارد که گویی، هر لحظه و هر ساعت، با تاجی از خار بر سر، باید رنجهای بیپایان این جهان پرآشوب را تاب بیاورد.
طراحی صحنه نمایش به گونهای است که به محض روشن شدن صحنه، از نخستین لحظههای شروع نمایش، تماشاگر را در مقابل دو جلاد سیاه پوش بیترحم قرار میدهد و در فضایی که نشانهها و نمادهایی از کنده و زنجیر و آلات و اسباب شکنجهگری (اره، چکش، طناب و...) در گوشه گوشه آن به چشم میآید، با تصویری از بریدههای روزنامهها بر روی دیوار و جای خونهای خشکیده بر دیوارههای سیاه رنگ شکنجهگاه، همه و همه، چشمهای تماشاگران را به فضایی مخوف و هراسانگیز میکشاند.
به نظر میرسد که «حمید لیقوانی» برای اجرای مناسبتر و منطقیتر این نمایش، به ویژه برای رفع مشکل تماسهای میان شخصیتهای اصلی بر روی صحنه، با تمهیداتی ظریف، از طریق تغییر جنسیت فرزندان «ژان آزناز» شرایطی پدید آورده است تا تجلی برخی واکنشهای عاطفی مادر و فرزندان، بدون دشواری به نمایش درآید.
به همین روی، با وجودی که گفته میشود، «فرماندو آرابال» سعی داشته است تا در این نمایش، به نوعی دوران کودکی و نوجوانی خودش را بازسازی و یادآوری نماید، در اجرای «حمید لیقوانی»، در بازسازی کودکی آرابال به جای حضور یک پسر نوجوان، اکنون «موری» در نقش دختر کوچک ژان آزناز، در این روایت از دو جلاد، حضور پیدا کرده است.
اگرچه ایجاد این تغییر دلخواه از سوی «لیقوانی» در چنین اجرایی را به دلیل شرایط خاص جامعه مامنطبق است اما امکان دارد به سوء تفاهم یا سوء برداشت مخاطبان چنین نمایشی منجر میشود.
آرابال، اگرچه با زهر خندی تلخ، شعار «زنده باد مرگ!» و «مرگ بر فکر!» را سر میدهد، با این همه، خود، به روشنی بدین باور عمیق اعتقاد دارد که با نابودی اندیشه و تفکر در زندگی آدمها، هستی او، بیمعنا خواهد شد.