آرامش چگونه میتواند بستری برای تنش فراهم کند؟ توماس وینتربرگ در فیلم «شکار» میکوشد تا به این سوالات پاسخ دهد. شکار با میزانسنهایی که تنه بهتنه واقعیت ملموس میزنند و آدمهایی که انگار به صورت طبیعی و نه نمایشی کنار هم حرکت میکنند بستری خلق میکند که از دل آن درامی تکان دهنده بیرون میآید. شک و تردید و دروغ عناصر تشکیل دهنده فیلم شکار هستند. فیلمساز از فرد آغاز میکند و به جامعه میرسد. تنش فردی به تدریج آنقدر گسترش مییابد که به آشفتگی اجتماعی میانجامد. میان فیلمهای سینمای روز دنیا تعداد آثاری که واقعا با عادتهای تماشاگر میستیزند و از دل این آشناییزدایی به سبک و روایتی تاثیرگذار میرسند بسیار اندکند و شکار یکی از همین استثناهاست. توماس وینتربرگ چندسال پیش با فیلم متفاوت «جشن» چهره فیلمسازی خوشفکر از خود ارائه داد و حالا فیلم شکار نمونهای پختهتر و سرو شکلدارتری از آن تجربه است. در فیلم شکار، شرارت همان مفهوم آشنایی نیست که نمونههایش را بارها در فیلمها دیدهایم و قضیه وقتی پیچیدهتر میشود که توجه کنیم فیلمساز نشانههایی از دنیای کلاسیک و خطکشی شده را نیز در دل اثرش گنجانده است.
یک دختربچه دروغی میگوید که البته خیلی هم بیزمینه نیست. در نماهای اول فیلم برادران نوجوان این دختر فیلمی میبینند و صحبتی میکنند که تاثیرش روی ذهن کودک، به دروغی میانجامد که درام اثر را شکل میدهد. جالب اینکه نه تنها این دختربچه که اغلب بچهها در فیلم دروغ میگویند به گونهای صحبتهای بچهها پیش پلیس دروغ از کار درمیآید و همین باعث رها شدن کاراکتر اصلی فیلم شکار میشود. منتها حتی تبرئه شدن از سوی پلیس هم نمیتواند این فرد را از دید جامعه منزه جلوه دهد. فیلمساز به قضاوتهای بیرحمانهای که جامعه نسبت به فردی مورد سوءظن قرارگرفته اشاره میکند. سوءتفاهمها با گذر زمان برطرف میشوند و با گذشت یکسال تنش دوباره جای خود را به آرامش میدهد؛ هرچند کاراکتر اصلی فیلم شکار بعید است تا آخر عمر تجربه هولناکی را که پشت سر گذاشته به فراموشی بسپارد.