چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۵:۰۴
۰ نفر

بعد از حدود 15ساعت توی ترافیک جاده چالوس ماندن و خستگی شدید این سفر بغرنج، تازه داشت چشم‌مان همراه زمزمه امواج دریا گرم و خوابی‌شیرین بر ما مستولی می‌شد که ناگهان صدای گوشخراش موتورسیکلت‌های غول‌پیکر ما را از خواب پراند.

طنز - موتور پارسی!

در چند قدمی چادر ما و تعدادی چادر دیگر که کم‌درآمدهایی مثل من در آن پناه گرفته بودند همراه با تاخت‌وتاز موتورسیکلت‌ها چنان خاک و غباری بلند شده بود که ریزگرد عربی با همه فراگیربودن و شهرت هولناکش، در برابر آن به حساب نمی‌آمد. چشم چشم را نمی‌دید و غرش موتورسیکلت‌ها فرصت نمی‌داد صدا به صدا برسد.

بالاخره من توی غبار شدید و سروصدا، آنقدر گشتم تا چشم‌ام به شبح مرد جوانی افتاد. خودم را به او رساندم و پرسیدم که اینجا چه خبر است؟! با اشاره سر فهماند که دنبالش بروم. ترسان و لرزان از حاشیه آن محوطه خاکی رفتم تا به یک دکه رسیدم. مرد چاق میانسالی کنار دکه ایستاده بود و از موتورسواران برای شرکت در آن بازی خاک‌آلود ثبت‌نام می‌کرد. چند بار، سعی کردم با او صحبت کنم اما با اشاره دست به من فهماند که مشغول کار دیگری است و باید صبر داشته باشم. سرانجام نوبت من هم رسید و خیلی ساده پرسیدم که آیا دایرکردن موتورسواری در این محوطه که گرداگرد آن مردم چادر زده‌اند، صحیح است یا خیر؟ با حیرت و خشم نگاهی به من انداخت و گفت: شما ما را محاصره کردید، نه اینکه ما مزاحم شما باشیم!

دیدم راست می‌گوید اما از همان فرد که مرا به طرف دکه راهنمایی کرده بود، شنیدم که این پیست موتورسواری، تنها در روزهای پنجشنبه و جمعه و روزهای تعطیل دایر است. وقتی این سؤال را طرح کردم، طرف غضبناک‌تر از قبل گفت: حضور شما در محل کسب من یک تخلف قانونی است؛ از آن بدتر مردم را تحریک کردی که از چادرهایشان بیرون بیایند و به من اعتراض کنند. می‌توانم به دلیل ضرر و زیان و ورود بی‌اجازه به محل کسب شکایت و تقاضای غرامت کنم.

دیدم از پس چنین کاری برمی‌آید، لذا پیش از آنکه فهرست جرائم من طولانی‌تر و سنگین‌تر شود، مؤدبانه آنجا را ترک کردم. همگی تا پاسی از نیمه‌شب، سعی کردیم میان زمزمه دریا و صدای گوشخراش موتورسیکلت‌ها یکجور تعادل برقرار کنیم و بخوابیم. حداقل شاکی نداشتیم و محکوم به پرداخت خسارت هم نبودیم!

خوش‌خیال

 

 

کد خبر 218432

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز