بیشتر بچهها دل خوشی از جشن و کارنامه و اینجور چیزها نداشتند. مثل خرس که به بغلدستیاش میگفت: «از هول کارنامهای که قراره آخر جشن بدن، قلبم داره میآد تو دهنم. پس فرقی نمیکنه که بلبل پَرطلا برام آواز بخونه یا الاغ عرعرو!»
اما چیزی که کمی توجه بچهها را جلب کرده جایزههای فراوانی بود که روی سر و کلهی هم، جلوی سن چیده بودند. شاگرد اول کلاس، یعنی خرگوش که نیشش، گوش تا گوش باز بود به مادرش گفت: «جانمی جان، حتماً امسال قراره بهخاطر هر کدوم از نمرههای بیست کارنامهم، بهم یه جایزه بدن.»
اما شاگرد آخر کلاس، یعنی فیل هی به در و دیوار، بد و بیراه میگفت که: «کوفتشون بشه، مگه شاگرد اول تا سوم چند تا جایزه میخوان؟ چی میشد یکی از اون جایزهها رو به من میدادن.»
اما در پایان جشن اتفاقی افتاد که همه را غافلگیر کرد. آقای بز رفت بالای سن و شروع کرد به معرفی و تقدیر از دانشآموزان ممتاز: «شاگرد اول: خرگوش، بهخاطر اینکه در حل مسایل ریاضی، به بقیهی بچهها کمک کرد. شاگرد دوم: فیل، بهخاطر اینکه امسال هوای خرطومش را بیشتر داشت تا زیر پای بچهها گیر نکند. شاگرد سوم: خرس، چون هر روز به درخت توت مدرسه آب میداد...»
خلاصه آقای بز همهی بچهها را صدا کرد تا به جایگاه بروند و جایزه بگیرند.تولهها هم شاخ به سر و جایزه به دست، ایستاده بودند و حسابی کفشان بریده بود. صدای کفزدن مادر و پدرها هم قطع نمیشد و بچهها نمیدانستند باید چهکار کنند؛ بخندند، گریه کنند یا هوار بکشند.
بالأخره آقای بز از تولهها خواست بروند کنار خانوادههایشان. اما انگاربچهها اصلاً چیزی نشنیدند.او با دستپاچگی دوباره از بچهها خواهش کرد، اما باز کسی به روی خودش نیاورد. ناگهان همهی بچهها مثل گروه سرودی که مدتها آوازی را تمرین کرده باشند، شروع به خواندن این سرود کردند:
اگه که درس نخوندم / کلی آتیش سوزوندم / یا گاهی با اداهام/ دل تو رو رنجوندم / قدر تو رو میدونم/ از زحمتات ممنونم / معلم عزیزم/ برات علف میریزم...
و این اولین سالی بود که آقای بز، بعد از پایان دوران دانشآموزیاش، در جشن پایان سال تحصیلی موردتقدیر قرار گرفت.