این جور وقتها، آدم دلش میخواهد کشفش را به ثبت برساند. میخواهد از یک جای بلند، رو به همه دنیا فریاد بزند که من، خودم او را پیدا کردهام و میخواهم همهتان او را ببینید!
داستان زندگی «سالار عقیلی» و «حریر شریعت زاده» هم از همین کشف شروع شد.
وقتی حریر احساس کرد چیزی در صدای سالار هست که خوب است بقیه هم آن را بشنوند، دیگر کوتاه نیامد. خودش کفش آهنین پوشید و همراه داییاش راه افتاد تا مقدمات کار را فراهم کند. میخواست در یک کنسرت رسمی و جدی، هم صدای سالار را به گوش بقیه برساند، هم سبک خاصش را در نواختن پیانو نشان بدهد. این طوری بود که اولین کنسرت مشترکشان را برگزار کردند.
سالار عقیلی هم گرچه کم تجربه و جوان بود، تسلیم تهدید جدی حریر شد که گفته بود اگر نیایی، با یک خواننده دیگر کنسرت را برپا می کنم. حالا، سالها از برگزاری اولین کنسرت مشترک آنها میگذرد و در این مدت، بارها در کنار هم روی صحنه رفتهاند.
نام سالار عقیلی هم دیگر برای همه اهالی موسیقی نام آشنایی است، اما افتخار این خانواده کوچک در این است که استاد محمدرضاشجریان، تمام نوار ضبط شده اولین کنسرت آنها را در یک نشست شنیده، تشویقشان کرده و حریر، در آلبوم «بوی باران» استاد، نوازندگی کرده است.
همه اینها را اضافه کنید به این که 26 تا 28 اردیبهشت، سالار عقیلی همراه ارکستر ملی به رهبری فرهاد فخرالدینی در تالار وحدت برنامه اجرا میکند.
- چطور با هم آشنا شدید؟
سالار: قضیه مال 13 سال پیش است. آن موقع من دانشآموز هنرستان موسیقی بودم. از طرف هنرستان در جشنواره موسیقی کنسرت داشتیم. وقتی کنسرت تمام شد، همسرم به اتفاق یکی از اقوامشان برای تشکر، پشت صحنه آمدند.
آن موقع خیلی کم سن بودند؛ تقریبا همسن خودم. خیلی از برنامه خوششان آمده بود. داییشان که همراهشان بودند، گفتند که خواهرزاده من هم آواز میخواند. برایم خیلی جالب بود که میشنیدم یک دختر خانم هم آواز میخواند.
- بعد این آشنایی ادامه پیدا کرد؟
سالار: بله. شماره مرا گرفتند و بعدها یک روز خانوادهشان تماس گرفتند و از من دعوت کردند تا بروم خانهشان. آنجا من آواز خواندم. ارتباط ما خیلی خانوادگی و سالم آغاز شد.
- چند سال قبل از ازدواج ایشان را میشناختید؟
4-3 سال.
- خانم شریعتزاده! شما آن روز که پشت سن، آقای عقیلی را دیدید، فکر میکردید یک روز با هم ازدواج کنید؟
نه، اصلا! من توی این فکرها نبودم. آن موقعها اصلا این حالا و هواها را نداشتم. زندگیام همهاش کلاس موسیقی، تمرین و... بود. آن قدر سرم با این کارها شلوغ بود که هیچ به این چیزها فکر نمیکردم. فکر و ذکرم موسیقی بود.
- آن روز از چه چیزی در آقای عقیلی خوشتان آمد؟
از سالار به خاطر اینکه به عنوان یک نوجوان خیلی به کارش مسلط بود خوشم آمد. روی صحنه، با یک گروه آماتور هنرستانی اجرا کرد و اجرای خوبی هم داشت. به نظرم آن صدا اصلا به آن سن نمیخورد. غیر از این، از بچگی همیشه از هنرمندها خوشم میآمد. مادرم هم یادم داده بود که بعد از هر برنامه هنری برو تشکر کن تا هنرمند تشویق شود. حتی استاد شجریان هم که اجرا داشتند من میرفتم پشت صحنه و منتظر میشدم تا به ایشان تبریک بگویم. آن روز هم به عنوان یک تماشاچی به ایشان تبریک گفتم.
- هیچ وقت با هم کار نکردید؟
حریر: چرا. در خیلی از کنسرتها با هم بودهایم.
سالار: اولین کار جدی و حرفهایمان هم با هم بود. همسرم اصرار داشت که یک کنسرت مشترک برگزار کنیم. آن موقع 19-18 سالمان بود. من تا آن وقت کنسرت نداده بودم و نمیدانستم باید چه کار کنم. همه چیز یک دفعهای شد.
من میگفتم بلد نیستم و میترسم. چون من پیگیری نکردم، داییشان و خودشان همه کارها را انجام دادند؛ مجوز گرفتند، سالن گرفتند و خلاصه همه کارها را درست کردند. من فقط چند روز تمرین کردم و بعد برای اولین بار روی صحنه رفتیم. در فرهنگسرای شفق، به یاد استاد بنان اولین کنسرتمان را برگزار کردیم و شروع کار من و شناخت من از جامعه هنری و شناخت مردم از من، همان جا شروع شد.
- وقتی آقای عقیلی با شما همراهی نکرد، ناراحت نشدید؟
حریر:چرا. وقتی سالار اولین بار گفت برای اجرا نمیآیم، من هم دست گذاشتم روی حساسیتهایش؛ گفتم اگر نیایی، با یک خواننده دیگر میخوانم. بعدش سریع گفت نه، میآیم.
- اینکه سریع تغییر عقیده دادید، جنبه حرفهای داشت یا دلیل احساسی؟
سالار: کاملا احساسی بود، چون من آنموقع اصلا حرفهای نبودم و روی صحنه نرفته بودم. در طول این 10 سال، بیشتر از هزار کنسرت دادهام ولی آن زمان اصلا توی این باغها نبودم؛ بیشتر به خاطر رابطهمان این کار را کردم.
- خانم شریعت زاده! چرا اصرار داشتید که با هم کنسرت بدهید؟
خب، میخواستم کار حرفهایمان را شروع کنیم. میخواستم از یک جایی شروع کنیم. سبک خاصی را در پیانو یاد گرفته بودم که دوست داشتم آن را ارائه کنم. آن زمان، یکی از کارهای استاد بنان را هم بازسازی کرده بودم. غیر از آن، دوست داشتم سالار یک جوری به جامعه موسیقی معرفی بشود. میدانستم اگر در خانه بنشیند و برای خودش بخواند، این اتفاق نمیافتد. خودش هم قدم جلو نمیگذاشت. بیشتر به خاطر معرفی او این کار را کردم.
- چرا به خاطر ایشان؟ مگر آقای عقیلی چه ویژگیای داشتند؟
به خاطر صدایش. فکر میکردم صدایی که دارد، شاید در 40 سالگی یک چیز طبیعی باشد، اما در آن سن، خیلی عجیب بود؛ جوان 18 سالهای بود که صدای پختهای داشت. میگفتم او که اینقدر جوان است باید پیشرفت کند؛ این بود که همه کارهایش را خودم انجام دادم. کار سختی بود؛ چون کسی ما را نمیشناخت و میگفتند چطور باید به دو تا جوان 18 ساله اعتماد کرد.
- کنسرت دادن کار سختی بود؟
سالار: خیلی! اذیتمان کردند. مجوز نمیدادند. حتی مسئول سالن میگفت آخر پیانو و آواز و تنبک چه ربطی به هم دارند؟ این در حالی بود که ما از همسر استاد بنان برای کارمان اجازه گرفتیم و قبلش فکر میکردیم با ما برخورد منفی شود، اما خانم بنان از کار ما استقبال کرد. با روی باز و مهربانی، تشویقمان کرد و حتی در کنسرت هم شرکت کرد.
- برخورد مردم با کارتان چطور بود؟
حریر: خیلی از هنرمندها ما را تشویق کردند. استاد همایون خرم، استاد تعریف و خیلیهای دیگر در کنسرت شرکت کردند. حتی خانم پریسا کلاسش را تعطیل کرد و همراه شاگردانش به کنسرت ما آمدند. همین باعث شد که کنسرت ما 3 شب اجرا شود؛ تا جایی که بلیت کم بود و خیلیها روی سن نشستند.
- حالا شما به خاطر محرز شدن ماجرا با هم ازدواج کردید یا دلیلهای دیگری هم داشتید؟ بالاخره خیلیها سالها با هم همکار هستند، اما هرگز به این نتیجه نمیرسند که رابطه دائمی با هم داشته باشند و صرفا همکار میمانند.
سالار: نه. مسلما دلیلهای دیگری در کار بوده. من همیشه دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که اهل موسیقی باشد. یکی از دغدغههایم این بود که همسرم خودش موسیقیدان باشد.
حریر: راستش من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم، اما خب، ما خیلی نقاط مشترک با هم داشتیم. خیلی شبیه هم بودیم. از چیزهای مشترکی لذت میبردیم. آدمهایی مثل ما، معمولا با همسالانشان نقاط مشترک ندارند. خود من هیچ وقت حرف مشترکی نداشتم که مثلا با دوستانم بزنم ولی میتوانستم هر چیزی را با علاقه و هیجان برای ایشان تعریف کنم و ایشان هم به آن موضوع علاقه نشان میداد؛ این خیلی برایم جالب بود.
- خیلی از هنرمندها فکر میکنند ازدواج با آدمی که هم رشته خود آدم است، کار درستی نیست؛ شما هیچ وقت احساس نکردید که اگر همسرتان یک آدم معمولی بود یا در یک رشته دیگر فعال بود، بهتر بود؟
سالار: اگر این طور بود که تا حالا از هم جدا شده بودیم! من دیدگاههایی دارم که حتما کسی که موسیقیدان باشد آن را میفهمد. کسی که مثلا کارمند بانک است و سازی هم مینوازد، به او نمیشود گفت موسیقیدان. ما تمام زندگیمان وقف موسیقی است.
اگر کسی میآمد توی زندگی من که چیزی از موسیقی نمیفهمید، عذاب میکشیدم. من دلم میخواهد راجع به موسیقی حرف بزنم. اینکه فرد در آن زمینه لاابالی باشد، برایم قابل تحمل نیست.
حریر: شرایط زندگی ما با بقیه فرق دارد. مثلا سالار تا ساعت 4 صبح در استودیوست و ضبط دارد یا در کنسرتهای متعدد شرکت میکند و خیلی وقتها دیر میآید و تمرین میکند. اینها برای من کاملا قابل درک است؛ خصوصا که او هم از من توقع دارد در خیلی از موارد کنارش باشم.
- این رفتارها متقابل هم بوده؟
حریر: بالاخره کار ما جوری است که این شرایط برای من هم پیش میآید. مثلا قرار است من به زودی به یک سفر یک ماه و نیمه بروم. اگر همسرم هنرمند نبود، هرگز چنین چیزی را نمیپذیرفت.
- خانم شریعتزاده! هیچ وقت حس نکردهاید که شاید اگر چنین مسئولیتهایی نداشتید، پیشرفت شخصی خودتان بیشتر میشد؟ خسته نشدهاید؟
حریر: شروع فعالیتهای هنری ما با هم بوده. اگر آن کنسرت اول را من تنها میدادم، الان اینکه هستم نبودم و سالار هم کسی که الان هست نبود. همیشه موفقیتهای شوهرم مرا بیشتر از موفقیتهای خودم خوشحال کرده. وقتی نوار «عشق آمد» او درآمد، من بیشتر از انتشار نوار «بوی باران» خودم خوشحال شدم.
سر کنسرتهایش آنقدر اضطراب دارم که یک بار بهش گفتم من فکر میکنم بالاخره یک بار سر کنسرتهای تو سکته کنم و بمیرم.
- چند وقت بعد از این کنسرت با هم ازدواج کردید؟
سالار: سال 78 نامزد کردیم و سال 79 ازدواج.
حریر: ما همه جا با هم بودیم. همه مسئولان انجمن موسیقی و مرکز موسیقی همهاش میگفتند شما کی با هم ازدواج میکنید؟
سالار: برای همه محرز شده بود که ما میخواهیم با هم ازدواج کنیم. آن موقع عکسمان را در یک روزنامه انداخته بودند و یکی از همسایههای ما که آن عکس را دید گفت: بله! من فکر کنم آخرش همین خانم شریعتزاده قسمت شما بشود! تمام فامیل و اطرافیان منتظر ازدواج ما بودند.
- شروع زندگی مشترک برایتان سخت نبود؟
سالار: چرا، ولی خب، ما بههرحال باید زندگیمان را شروع میکردیم.
- این سختیها مادی بودند یا ماندگارکردن یک رابطه برایتان سخت بود؟
سالار: بیشتر مادی بود. من آن موقع درآمدی نداشتم. همسرم شاگرد داشت. خیلی کار میکرد. پیانو درس میداد و ماهی 100 تا 150 هزار تومان درآمد داشت. من فقط یکی دوتا شاگرد داشتم و ماهی 20 هزار تومان درمیآوردم. اما بالاخره با کمک خانواده خودم و آنها، توانستیم جایی را رهن کنیم. آن موقع بیشتر زندگی ما را همسرم میچرخاند.
- این شرایط چطور تغییر کرد؟
سالار: کمکم اوضاع بهتر شد. من معتقدم که شانس هم خودش به سراغ آدم نمیآید. آدم باید خودش را در مسیر شانس قرار بدهد. کمکم که سفرهای خارجیمان شروع شد، توانستیم خانه بخریم و همین، بزرگترین شانس زندگی ما بود.
- اولین نوارتان که درآمد، فکر میکردید اینقدر فروش کند و موردتوجه قرار بگیرد؟
سالار: نه. من که اصلا باور نمیکردم.
حریر: چون آقای ارشد طهماسبی آهنگساز بود، من میدانستم که کار دیده میشود.
سالار: آقای طهماسبی گفته بود میخواهم خوانندهای کار را بخواندکه تا حالا کار نکرده باشد.
- آقای عقیلی! فکر نمیکنید قرارگرفتن در مسیر شانسی که میگویید، نتیجه تلاشهای همسرتان بوده؟
سالار: چرا همینطور است. من زندگی هنریام را مدیون همسرم هستم. هرچه دارم زحمات او بوده. به نظر من، یک زن میتواند مردش را به عرش اعلی ببرد یا او را به زمین بزند.
- شما برای زندگی هنری ایشان چه کار کردهاید؟
سالار: راستش کار خاصی نکرده ام. این سالها همهاش گرفتار بودهام.
- در زندگی مشترک، چقدر معتقد به «حریم خصوصی» هستید؟
سالار: ما آدمهایی هستیم که همهچیزمان کف دستمان است. بعضیها اینجور نیستند. ممکن است هزار کار بکنند، ولی نگویند. من همیشه همهچیز را گفتهام و چیزی را پنهان نکردهام.
حریر: من هم فکر میکنم وقتی زندگی مشترک است، یعنی همهچیز باید تقسیم شود. اگر غم است، اگر شانس است، اگر مشکل است. باید مشورت شود و چیزی پنهان نشود.
- یعنی هیچوقت به خلوت خاص خودتان نیاز نداشتهاید؟
حریر: من چنین حسی نداشتهام. چیزهایی را که دوست نداشتهام دیگران بدانند، به شوهرم میگویم.
- با دوستنداشتنیهای هم چه کار میکنید؟
حریر: دوستنداشتنیها، مال اوایل ازدواجمان بود، اما الان همانها هم باهم هماهنگ شده. رفتارهایمان را باهم جور کردهایم. اوایل بعضیها را تحمل میکردیم یا به هم تذکر میدادیم، اما الان خیلی کمرنگ شده. مکالمه میکنیم و مشکل را رفع میکنیم.
سالار: من فکر میکنم بیشتر مسائلمان حل شده.
- در زندگی چطور به هم توجه میکنید؟
سالار: خب، الان من میدانم که چه چیزی خوشحالش میکند و چه چیزی ناراحت.
حریر: سر صحنه خیلی به هم نگاه میکنیم؛ آنقدر که حتی خیلیها به ما تذکر میدهند که خوب نیست اینقدر به هم نگاه کنید!
- اگر قرار باشد دری را باز کنید، دوست دارید آن در به کجا باز شود؟
حریر: من عاشق دریا هستم؛ دوست دارم آن در رو به دریا باز شود.
سالار: دوست دارم آن در رو به موفقیت، پیشرفت و اوجگرفتن در کارم باز شود. دوست دارم آهنگی بخوانم که تا حالا کسی نخوانده و کاری در موسیقی انجام دهم که تا به حال کسی انجام نداده باشد.
- جای خانوادهتان در این چشمانداز کجاست؟
دوست دارم کنارم باشند.
- وقتی باهم تنها هستید، بیشترین کاری که به صورت مشترک انجام میدهید، چیست؟
حریر: بیشتر موارد درباره کارهایمان صحبت میکنیم؛ درباره کارهای جدید، درباره موسیقی ...، 99 درصد حرفهایمان درباره موسیقی است. قبلا گاهی اختلافاتی داشتیم که درباره آنها حرف میزدیم اما الان حتی بحثهایمان هم درباره موسیقی است. عشق و شادیمان موسیقی است.
- سفر مشترک خاصی داشتهاید که در یادتان مانده باشد؟
حریر: همه سفرهایمان خاطرهانگیز بوده.
سالار: همه سفرهایمان عالی بوده اما بهترین خاطرهمان، کنسرتی در آلمان بود که در آن 4 هزار نفر، یک ربع ساعت ما را تشویق میکردند.