قبل از اینکه درباره رمان «بادبادکباز» حرفی زده شود ، باید یک واقعیت انکارناپذیر درباره اولین رمان خالد حسینی، نویسنده افغان بیان کرد و آن استقبال عجیب و فراوان قشر کتابخوان از این رمان و تأثیر این داستان بر مخاطبانش در سراسر دنیاست.
خالد حسینی «بادبادکباز» را به انگلیسی نوشته و بعد از ترجمهاش به فارسی در کمتر از سه ماه به تجدید چاپ رسید و در یک نظرسنجی به عنوان بهترین رمان سال 85 از دیدگاه هنرمندان غیرنویسنده انتخاب شد.
معضل جهانی
خالد حسینی به شیوه نویسندگان کلاسیک، داستانش را با محور قرار دادن یک خانواده ثروتمند افغانی و دو خدمتکار آنها آغاز میکند و داستان به صورت «خود زندگینامه نوشت» و با روایت اول شخص پیش میرود.
از سوی دیگر تحولات افغانستان در 50سال اخیر و تأثیر این حوادث بر این خانواده و تمامی افغانستان باعث ایجاد فضایی دراماتیک میشود و خواننده در سراسر رمان با همذاتپنداری با افغانستان بزرگ با این شخصیتها میخندد و گریه میکند.
اما از آنجایی که موضوع افغانستان به ویژه با روی کارآمدن طالبان، ترورهای بزرگ و در نهایت جنگ جامعه جهانی با این تروریستها بسیار بر سر زبانها افتاده بود و مردم خواهناخواه در جریان این حوادث قرار میگرفتند، زیاد موضوع افغانستان و سیاهی آنجا دور از ذهن نبود.
اما اینک در این رمان خالد حسینی به عنوان نماینده مردم افغانستان از درون افغانستان و از زبان مردم آنجا سخن میگوید و واقعیاتی دیگر را پیش چشم ما باز میکند؛ واقعیاتی که شاید در سراسر ناآرامیهای افغانستان کسی حتی به آنها فکر هم نکرده است و آن واقعیت، انسان دردمند افغانستان است.
خالق شخصیتهای بینظیر
شاید بتوان بعد از فضاسازی بسیار ظریف و ممتاز خالد حسینی در این رمان و بیان نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی افغانستان از شخصیتپردازیهای خوب او به عنوان دومین ویژگی ممتاز این رمان نام برد.
بیشتر شخصیتهای این رمان آنقدر خوب و ملموس خلق شدند که باورپذیر شدهاند و خواننده آنها را به عنوان شهروندان و آوارگان واقعی افغانستان میپذیرد. از سوی دیگر رمان در درون خود حاصل نوعی تراژدی است که نویسنده به خوبی توانسته شخصیتهایش را از دل این تراژدی عبور دهد و در نهایت تصویر پیوستهای که از این شخصیتها از زمان آرامش تا اوج آوارگیشان ترسیم میشود، علاوه بر ایجاد کشش در ادامه دادن رمان، خواننده را آنگونه که ویژگی تراژدی است، متأثر میکند به طوری که خواننده برای شخصیتهای اصلی دل میسوزاند.
البته به نظر میرسد این تأثیرگذاری شخصیتها و ملموس بودنشان برای خوانندههای ایرانی بارزتر و برجستهتر است، چرا که سالها با این شخصیتها زندگی کردهاند و از درد آوارگی آنها باخبرند.
ضعفهای آشکار
افلاطون و ارسطو ماده ادبیات را محاکاه (تقلید) میدانستند و از آن زمان برخی ارزش رمان را به میزان محاکاه (تقلید) آن از واقعیت میدانستند. به بیان دیگر از منظر این منتقدان رئالیست هر چه نویسنده بتواند رمان خود را به واقعی بودن نزدیکتر کند، موفقتر بوده است.
خالد حسینی در بخشهای بسیاری از این رمان توانسته از پس واقعیتنمایی رمان برآید و نشان آن تصویر ملموس و عینی افغانستان از آرامش تا ویرانی و شخصیتهای باورپذیر بود. اما او در دو بخش ابتدایی و انتهایی رمان نتوانست این موفقیت را تکرار کند.
یکی از ضعفهای اصلی نویسندگان ما به تصویر کشیدن دنیای کودکان است. متأسفانه کمتر رمانی را میتوان سراغ گرفت که توانسته باشد واقعاً به دنیای ذهنی و روانی کودکان نزدیک شود.
در این رمان هم شاهد چنین ضعفهایی هستیم. یعنی اگرچه حسینی ارتباط دو کودک ابتدایی رمان را به خوبی نشان داده است، اما در همه جا نتوانسته به دنیای آنها نزدیک شود و به همین دلیل هرازگاهی در صحبتها، تفکرات، آرزوها و حتی دشمنیهای آنها تصنعی عجیب دیده میشود، انگار که یک شخصیت دیگر به جای آنها فکر میکند یا برای آنها تصمیم میگیرد.
اما مشکل دیگر این رمان را میتوان در پرداخت ضعیف نیمهپایانی کتاب جستوجو کرد. در این بخش شخصیت اصلی داستان (امیر) تصمیم میگیرد در دوران پرآشوب جنگ داخلی افغانستان به کشورش بازگردد، ولی آنقدر اتفاقهای عجیب برای او پیش میآید که باور جداگانه هر کدام به تنهایی مشکل است، اما حسینی اصرار دارد همه این حوادث در رمانش تصویر شود و مهمتر این که به دلیل حجم بالای این حوادث مجبور میشود همه آنها را خیلی زود به سرانجام برساند. با این شیوه اگر چه رمان به انتها میرسد، اما قبول آن برای مخاطب چندان دلپذیر و دلچسب نیست.