چندی قبل مرد جوانی نزد پلیس رفت و خبر از سرقت میلیونی از سوی دختر موردعلاقهاش با شیوه بیهوشی داد.وی در توضیح ماجرا به مأموران گفت: در حدود 4ماه پیش وقتی از محل کارم در مرکز پایتخت بیرون آمدم تا به خانه بروم در بین راه زن جوانی را دیدم که کنار اتوبان ایستاده و با تکان دادن دستش از من خواست که توقف کنم. من هم توقف کردم و وقتی زن جوان سوار ماشینم شد، از من خواست که او را به بیمارستانی در همان حوالی ببرم. او مدعی شد که پدرش تصادف کرده و او را به بیمارستان بردهاند.
من که حرف او را باور کرده بودم، آن شب زن جوان را به بیمارستان رساندم. همین موضوع باعث آشنایی ما شد. این زن که مهتاب نام داشت در بین راه سرصحبت را باز کرد و درباره زندگیاش به من گفت. من هم از او خوشم آمد و پس از آن مدام با وی تماس میگرفتم تا اینکه چند روز پیش او را به خانهام دعوت کردم. آن روز بعد از خوردن ناهار دچار سردرد و سرگیجه شدم از مهتاب خواستم تا مرا به بیمارستان برساند اما او مدعی شد که ممکن است مسموم شده باشم. صحبتهایی که بین ما ردوبدل شد را بهخاطر دارم؛ چراکه بعد از چند دقیقه بیهوش شدم و وقتی بههوش آمدم هرچه مهتاب را صدا زدم جواب نداد.
وی ادامه داد: وقتی خانه را گشتم متوجه شدم که مهتاب مرا با قرصهای خوابآور بیهوش کرده و دست به سرقت سکههای طلا، دستبند، گردنبند و چند مجسمه کریستال زده و فرار کرده است. بلافاصله با موبایلش تماس گرفتم اما خاموش بود. برایش پیامک هم فرستادم اما جوابم را نداد. برای همین تصمیم به شکایت گرفتم.بعد از طرح این شکایت، تیمی از مأموران با دستور قاضی دادسرای ناحیه6 تهران رسیدگی به این پرونده را آغاز کردند تا اینکه در ردیابیهای پلیسی سرانجام زن جوان شناسایی و دستگیر شد.
این زن بعد از دستگیری تحت بازجویی قرار گرفت اما خود را بیگناه دانست تا اینکه سرانجام در مواجهه حضوری با شاکی ناچار شد قفل سکوت را بشکند و به سرقت میلیونی از خانه وی اقرار کند.زن جوان گفت: وقتی با مهدی (مالباخته) آشنا شدم، او خودش را مردی مجرد معرفی کرد و مدعی شد که قصد ازدواج دارد. در مدتی که با هم تلفنی حرف میزدیم از او خوشم آمد تا اینکه مدتی بعد به من پیشنهاد ازدواج داد.
قبل از اینکه به پیشنهادش جواب مثبت بدهم، تصمیم گرفتم دربارهاش تحقیق کنم اما در این تحقیقات متوجه شدم که وی همسر و فرزند دارد. او ادامه داد: وقتی به وی گفتم که رازت را میدانم او مدعی شد که مدتهاست با همسرش اختلاف داشته و او از خانه قهر کرده و رفته است بهطوریکه قصد جدایی دارند اما من حرف هایش را باور نکردم و از اینکه مرا فریب داده بود، حسابی عصبانی بودم.
بهخاطر همین دروغش تصمیم گرفتم دست به سرقت از او بزنم؛ چراکه هم میتوانستم از او انتقام بگیرم و هم اینکه مطمئن بودم وی برای پنهانماندن رازش جرأت نخواهد کرد که شکایت کند. متهم اظهار داشت: ابتدا قصد سرقت ماشینش را داشتم اما فکر کردم خیلی زود شناسایی و دستگیر میشوم برای همین نقشه دیگری کشیدم و مقداری قرص خوابآور خریدم و منتظر ماندم تا مرا به خانهاش دعوت کند. روز حادثه، بعد از اینکه برای دیدن او راهی خانهاش شدم، قرصها را در دوغ حل کردم و مهدی بعد از نوشیدن دوغ از حال رفت. وقتی بیهوش شد از فرصت استفاده کردم و بعد از سرقت پا به فرار گذاشتم. اصلا فکر نمیکردم مهدی شکایت کند و تصور میکردم او از ترس آبرویش هرگز پای پلیس و قاضی را وسط نمیکشد اما اشتباه فکر میکردم و سرانجام گیر افتادم.
وی در ادامه گفت: بعد از سرقت، سکهها و طلاها را فروختم و مقداری از پول آن را برای خودم لباس و کفش خریدم و بقیه را در حسابم پس انداز کردم. مجسمهها را هم به مادرم هدیه دادم.این زن جوان بعد از اعتراف به سرقت با قرار قانونی روانه زندان شد و تحقیق از وی همچنان ادامه دارد.