بعد از 59روز چشم انتظاری سرانجام مادر نگران، محمد طاهای 10ماههاش را پیدا کرد و این یعنی پایان تمام نخوابیدنها و چشمبراهیهایش. اشک شادی میریزد و در تمام طول مصاحبه خدا را شکر میکند. در خانه آنها، جای سوزن انداختن نیست و حالا همان همسایهها، دوستان و آشنایانی که تا دیروز سنگ صبورش بودند و به خانهاش میآمدند تا او را دلداری دهند، یکی بعد از دیگری با جعبه شیرینی در دست و لبخندی بر لب مهمانش میشوند تا تبریک بگویند و در لحظات خوشی در کنارش باشند.
اول مردادماه خبری در صفحه حوادث همشهری منتشر کردیم که از دزدیده شدن کودکی شیرخواره به نام محمدطاها حکایت داشت. ماجرای ربوده شدن این کودک اما بهمدتی قبلتر از آن برمیگشت. یعنی 29خردادماه. زمانی که مادر محمدطاها، درحالیکه کودک شیرخوارهاش را در کالسکه خوابانده بود، برای لحظهای کوتاه وارد مغازه عروسکفروشی شد و کالسکه را بیرون مغازه گذاشت. حالا با گذشت 59روز از آن روز وحشتناک، محمد طاها به آغوش خانوادهاش برگشته است. در خانه راه میرود و هر از گاهی نگاهی به مادرش میاندازد.
مادرش میگوید: «دلم برایش تنگ شده بود، هیچکس نمیتواند تصور کند که من چه عذابی در این 59روز کشیدم.» او از روز ربوده شدن پسرش تعریف میکند و میگوید: هرگز آن روز تلخ را فراموش نمیکنم. ظهر 29خردادماه بود. آن روز دختر 5سالهام را به کلاس نقاشی برده بودم. پسرم محمد طاها در کالسکهاش خواب بود که هنگام عبور از مقابل یک مغازه عروسکفروشی، تصمیم به خرید عروسک گرفتم.
وی ادامه میدهد: مغازه در نزدیکیهای 16متری دوم مجیدیه بود و من برای لحظهای کوتاه وارد مغازه شدم و چون در آنجا پله بود کالسکه را بیرون مغازه گذاشتم. لحظاتی بعد، وقتی برگشتم با کالسکه خالی محمدطاها روبهرو شدم و هر چه گشتم، اثری از او پیدا نکردم. وقتی فهمیدم که پسرم را ربودهاند، وحشتزده خیابانهای اطراف را جستوجو کردم اما هیچ اثری از پسرم نبود. در آنجا از همسایهها شنیدم که زنی با روسری قرمز و مانتوی بنفش پسرم را از داخل کالسکه برداشته و بعد از آن سوار پراید سفید رنگی شده و رفته است. نمیدانید چه حالی داشتم. چون خودم را مقصر میدانستم در شرایط بدی بودم. هنوز هم وقتی یاد آن روز تلخ میافتم دست و پایم میلرزد.
تلفنهای پدر و مادر محمد طاها مرتب زنگ میخورد و آنها مجبورند جواب کسانی را که قصد دارند تلفنی تبریک بگویند، بدهند. زن جوان ادامه میدهد: من از روزی که پسرم را ربودند امید داشتم که او پیدا میشود. در این مدت همه جا را گشتیم. همه جا تراکتی که روی آن عکس پسرم را چاپ کرده بودیم، پخش کردیم. حتی روز نماز عید فطر به دانشگاه تهران رفتیم و بین نماز گزارها عکس پسرم را پخش کردیم. وی ادامه میدهد: روز جمعه مرد ناشناسی از کیوسک تلفن همگانی با من تماس گرفت و گفت که بعد از دیدن عکس محمدطاها در رسانهها، متوجه شده که یکی از آشنایانشان که نمیتوانستند بچهدار شوند، فرزندی را به تازگی به خانهشان آوردهاند که شباهت زیادی به محمد طاها دارد.
او میگفت خودش فرزند دارد و شرایط من و همسرم را درک میکند.زن جوان میگوید: مرد ناشناس، شنبه، برای بار دوم با من تماس گرفت و گفت که محمد طاها را به مسجد امام رضا(ع) در انتهای اتوبان باقری میبرد. من هم با شنیدن این خبر، به همراه شوهرم راهی مسجد مورد نظر شدیم، دوست شوهرم نیز همراه ما بود. او جلوتر از ما با موتور رفت. وقتی به آنجا رسیدیم، متوجه شدیم که محمدطاها را هنگام نماز جماعت بین نمازگزاران زن رها کرده بودند.
پسرم در آنجا مشغول بازی بوده که دوست شوهرم به مسجد رسید و او را تحویل وی داده بودند. وقتی به مقابل مسجد رسیدم و محمدطاها را دیدم، نمیدانستم چه کار کنم. فقط بیاختیار اشک میریختم. پسرم را در آغوش گرفتم که بعد از چند دقیقه همان مرد ناشناس با من تماس گرفت و گفت:آیا کودک شیرخواره، همان پسرگمشدهتان است؟ به او گفتم همان محمد طاهای گمشدهام است.
او به من گفت که خانوادهای که بچه دار نمیشدند فرزندم را در منطقه دروازه غار از شخصی به مبلغ 5میلیون تومان خریده بودند و وقتی عکس محمدطاها را در رسانهها دیدند، تصمیم گرفتند وی را به خانوادهاش تحویل بدهند. وی میگوید: از آن مرد خیلی تشکر کردم. پسرم را میبوسیدم، بویش میکردم. نمیدانید چقدر دلم برایش تنگ شده بود.
خدا را شکر صحیح و سالم بود. تنها تفاوتی که داشت، اینکه پسرم ابروهای پیوندی داشت و آدم ربایان احتمالا برای اینکه او شناسایی نشود قسمتی از ابروهایش را تراشیده بودند. محمد طاها حالا روی تخت دراز کشیده و شیشه شیرخشک در دستش است. گاهی برمیگردد و به پدر و مادرش نگاه میکند. انگار او هم احساس میکند که بعد از این همه دوری به خانهاش برگشته است.
مادر بالای سر پسرش میرود. او را میبوسد و میگوید: در این مدت چندین نفر با من تماس گرفتند و مدعی شدند که پسرم را نزد زنهایی که در خیابان گدایی میکنند، دیدهاند. من و همسرم با هزار امید نزد آن زنها میرفتیم اما پسری که در دستشان بود فقط کمی به محمد طاها شباهت داشت. از او میپرسم: در این مدت هرگز به این موضوع فکر نکردی که ممکن است حادثه ناگواری برای فرزندت اتفاق افتاده باشد؟
مادر محمد طاها لبخند میزند و با قاطعیت میگوید: هرگز. من امید داشتم که محمدطاها پیدا میشود. حتی همین چندروز پیش شخصی برایم پیامک فرستاد که محمدطاها نزد وی است و برای برگرداندنش باید یک میلیارد تومان به او بدهم در غیراینصورت پسرم را میکشد. باور نمیکنید اما میدانستم دروغ میگوید و یک فرد شیاد است که میخواهد از این اتفاق پیش آمده سوءاستفاده کند. خیلی خونسردانه به او گفتم یک فیلم از محمدطاها بفرست تا بدانم راست میگویی اما او شروع کرد به تهدید کردن. با وجود این من مطمئن شدم که دروغ میگوید. مادر محمدطاها در ادامه میگوید: من و همسرم از مردم تشکر میکنیم که در طول این مدت ما و محمدطاها را فراموش نکردند.
در همین حال سرهنگ عباسعلی محمدیان، رئیس پلیس آگاهی تهران نیز ضمن تبریک به پدر و مادر محمدطاها، درخصوص این پرونده میگوید: در حال حاضر تحقیقات تکمیلی برای شناسایی آدم ربایان از سوی مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران ادامه دارد تا معمای این پرونده حل شود.