همزمان در برنامه زنده تلویزیونی کودک دیگری به خانوادهای بدون فرزند سپرده شد. اخبار حوادث روزنامهها نشان میدهند که هنوز هم سرقت کودکان و فروختن آنها به خانوادههایی که صاحب بچه نمیشوند رونق دارد. با نزدیک شدن مهرماه یکی از نگرانیهای مادران بچهها این است که سرویسهای مدارس و مهدکودکها چقدر قابلاعتماد هستند. در حاشیه این اتفاقات تفسیری به میان آمد که براساس آن اگر شرایط فرزندخواندگی تسهیل شود هم تعداد کودکان باقیمانده در مراکز نگهداری از بچههای بیسرپرست کمتر خواهد شد و هم زن و شوهرهای جوان به سراغ بازار مخفی تجارت کودکان نخواهند رفت اما این کار موانعی دارد که بیشتر ناشی از قوانین است؛ قوانین قدیمی و قوانینی که با هم تناقض دارند.
نظام رسیدگی به کودکان بیسرپرست در ایران شکل منظمی ندارد. تا یک قرن قبل هر کودکی که پدر و مادر نداشت به شکلی در عشیره، روستا یا محله پذیرفته میشد و از حمایت اجتماعی سنتی برخوردار بود. او اگرچه همیشه با برچسب «یتیم» شناخته میشد ولی پیوستگیهایی با افراد اطرافش داشت که باعث میشد در جامعه تنها نماند. دیگران نیز این وظیفه اجتماعی را در خود حس میکردند که کودک یتیم را از خود نرانند. با تغییر جامعه این فرهنگ هم از میان رفت و اکنون نهادهایی با طول و عرض و اختیارات مشخص باید این کار را انجام دهند؛ نهادهایی که باید جایگاه قانونی تعریفشده و ابزارهایی برای اعمال آن داشته باشند.
کودکان تا وقتی که به سرپرستی سپرده نشوند نمیتوانند از تمام مزایای هویتی استفاده کنند. کودک نیاز به هویت مشخص مانند نام پدر و مادر دارد تا از مزایایی مانند بیمه تأمین اجتماعی برخوردار شود. راهحل قبلی این بود که با توافق بهزیستی، تأمین اجتماعی و مصوبه شورایعالی بیمه اشخاص فاقد هویت مانند کودکان بیسرپرست، سالمندان و معلولان جسمی و ذهنی از پوشش بیمه برخوردار میشدند اما این توافق لغو شده است و تنها راه دریافت خدمات برای این کودکان تعیین پدر و مادر مستعار برای آنهاست اما اگر در آینده کسی متقاضی سرپرستی اینگونه کودکان باشد، چگونه باید او را متقاعد کرد که نامهای قرار گرفته در شناسنامه این کودک واقعی نیستند.
این تنها یکی از خلأهای قانونی موجود است. قوانین متعدد و متعارضی درباره کودکان بدون سرپرست حاکم است که بازنگری کامل در آنها ضروری بهنظر میرسد. لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان بیسرپرست و بدسرپرست قرار بود که بخشی از مشکلات موجود را حل کند. این لایحه از سال87 به مجلس فرستاده شد و در این مدت دائما میان مجلس و شورای نگهبان در رفتوآمد بوده است. نخستین مشکل این لایحه با مکاتبات رسمی و کسب اجازه از ولیفقیه بهعنوان سرپرست اصلی این کودکان رفع شد اما ایرادات جزئی همچنان باقی ماند.
مادر مجرد
یکی از حساسترین قسمتهای این لایحه، سپردن سرپرستی کودکان به دختران مجرد است. بر این اساس اگر دختری بیش از 30سال داشته و از صلاحیتهای مطرحشده در قانون مانند تمکن مالی و سلامت جسمی و روانی بهرهمند باشد میتواند دختربچهای را به فرزندی بپذیرد. مخالفان این طرح عقیده دارند که این اقدام با فلسفه فرزندخواندگی به معنی ورود به خانواده جدید مغایرت دارد؛ چراکه فرزندان بیسرپرست نیازمند عاطفه پدر و مادر هستند درحالیکه یک دختر مجرد به تنهایی نمیتواند نقش پدر و مادر را برای کودک ایفا کند.
نظریه دیگری میگوید که در جامعه امروز ما بهدلیل تغییراتی که در فرهنگ عمومی و خصوصا در زمینه جایگاه زنان در جامعه رخ داده است، برخی از دختران مایل به ازدواج نیستند؛ درحالیکه بنا به غریزه زنانه خود نیاز به داشتن فرزند را حس میکنند. دختر تنهایی که شغل و امکانات مالی و احیانا تحصیلات بالا داشته باشد این مشکل را با پذیرفتن یک دختربچه به فرزندی حل میکند و خانوادهای «کاملا زنانه» تشکیل میدهد.
یک حقوقدان و فعال در زمینه حقوق زنان عقیده دارد که تناقضی بین ازدواج زنان مجرد بالای 30سال و بزرگ کردن یک کودک بیسرپرست وجود ندارد. زهرا ارزنی میگوید: «همین الان هم در اداره سرپرستی، زنان مجردی هستند که مسئولیت کودکی را بهعنوان یک خیر برعهده دارند. اگر زن مجردی بخواهد یک بچه را به فرزندی بپذیرد این مسئله تأثیر منفی در ازدواج احتمالی او نخواهد گذاشت». اما درصورت ازدواج این مادر مجرد چه اتفاقی برای کودک خواهد افتاد؟ ارزنی میگوید: «این درست مانند ازدواج با زنی است که یک فرزند از ازدواج قبلیاش دارد و مرد میتواند شرایط را از همان ابتدا ارزیابی کند. مشکل اصلی این است که مردان معمولا راضی نیستند فرزند شخص دیگری را بزرگ کنند؛ خواه بچه واقعی همسرشان یا فرزندخوانده او باشد».
سعید معیدفر، جامعهشناس موضوع را از دیدگاه دیگری بررسی میکند، او میگوید: «در فرهنگ امروزه میتوان حدس زد که یک دختر مجرد تا چه سنی شانس زیادی برای ازدواج دارد یا اینکه تجرد قطعی را ادامه خواهد داد. درسنین 30تا 40سال امکان دارد این فرد به فکر ازدواج بیفتد ولی کودکی را با انتخاب و سلیقه خود پذیرفته و بزرگ کرده است درحالیکه شوهر او شاید معیارهای دیگری داشته باشد». معیدفر میافزاید: «تجرد خودخواسته با کسی که بنا به شرایط سنی یا غیرسنی امکان ازدواج ندارد تفاوت میکند زیرا در مورد اول احتمال ازدواج منتفی نیست درحالیکه در مورد دوم میتوان انتظار داشت که سرپرست، مجرد باقی بماند».
معیدفربه تغییرات فرهنگیای که در سالهای اخیر اتفاق افتاده اشاره کرده و میگوید: «قبلا والدین قبول نمیکردند که دختر جوانشان به تنهایی زندگی کند ولی حالا پدر و مادرها کمکم این را میپذیرند. الان دخترانی که شاغل هستند و تنها زندگی میکنند در حال تشکیل دادن طیفی در جامعه هستند».
تعداد زوجهایی که متقاضی دریافت کودک هستند بیشتر از کودکان واجد شرایط واگذاری است؛ به شکلی که میانگین این نسبت در کشور به حدود 7میرسد و در شهرهای بزرگ از این رقم هم بیشتر میشود. بچههایی که براساس قوانین بهزیستی شرایط واگذاری را داشته باشند به سرعت به متقاضیان سپرده میشوند ولی با ورود بچههای جدید جمعیت شیرخوارگاهها ثابت میماند. در این بین بچههای بیسرپرست بخت بیشتری به نسبت بچههای بدسرپرست دارند زیرا خانوادهها از قبولکردن کودکی که ممکن است پدر یا مادر دردسرسازی داشته باشد و در آینده به سراغ او بیاید پرهیز میکنند؛ بنابراین بچههای بدسرپرست مدت بیشتری در مراکز نگهداری خواهند ماند. از دید مسئولان هم رسیدگی به وضعیت حقوقی آنها سختتر است زیرا با هر اقدامی مشخص میشود که کودک «پدر و مادر دارد» و آنها براساس قانون حق بیشتری نسبت به او دارند؛ هرچند که بهخاطر شکنجه همین کودک در زندان باشند.
سفر به آنسوی مرز
مشکل بزرگ دیگری که در این زمینه بروز کرده، سپردن کودک به زوج ساکن خارج از کشور است. کسانی که نظر مثبتی درباره این اقدام دارند میگویند که یک زوج ساکن کشورهای خارجی (احتمالا باید موفق و متمول باشند) میتوانند به سادگی کودکی از همان کشور را به سرپرستی قبول کنند ولی زمانی که این زوج به ایران میآیند و میخواهند بچهای از هموطنان خود را بپذیرند باید با این تقاضا موافقت کرد. اما وجود یک نکته کار را سخت میکند. ارزنی در اینباره میگوید: «سپردن کودک به یک خانواده را باید بهعنوان یک عمل بسیار حساس و دقیق ارزیابی کرد و دقت و مسئولیت زیادی برای آن قائل شد. با سپردن کودک این مسئولیت به پایان نمیرسد و لازم است شرایط زندگی او در خانواده جدید مورد بررسی قرار گیرد اما زمانی که این کودک از کشور خارج شود دیگر راهی برای دسترسی و خبر گرفتن از او نیست». تنها راه این است که با استفاده از قراردادهای بینالمللی یا ارتباط با سازمانهای جهانی در کشورهای دیگر بتوان خانواده جدید این کودکان را زیرنظر گرفت. ارزنی با تأکید بر اینکه چنین کاری دشوار است میگوید: «ما حتی در زمینه خبر گرفتن از اتباع بزرگسال که به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند نیز با مشکل روبهرو هستیم. اگر کودک را به جایی ببرند که سازمانهای نظارتی قویای داشته باشد شاید بتوان امیدوار بود که از حمایت مناسبی بهرهمند میشود ولی اگر احتمال کوچکی هم بدهیم که او از حوزه نظارتی خارج میشود و ممکن است در شرایط نامناسب و بدون دفاعی قرار بگیرد نباید این مسئولیت را بپذیریم.» تلاش بسیاری از وکلای ایرانی که خواستهاند برای زوجهای ساکن خارج از کشور فرزندی را از ایران پیدا کنند بهدلیل همین مشکلات به بنبست خورده است.
براساس قوانین قبلی فقط درصورتی کودک بهعنوان فرزندخوانده به خانوادهای سپرده میشد که یا والدینش شناسایی نمیشدند یا 2سال از آخرین مراجعه برای پیگیری وضع فرزندشان در مراکز نگهداری میگذشت. از طرف دیگر بنا به اعلام مدیرکل دفتر امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی بیشترین تقاضا برای بچههایی است که کمتر از 2سال سن دارند. بنابراین تعداد زیادی از بچهها «فرصت طلایی» فرزند خواندهشدن را از دست دهند.
دیگر مواردی که در لایحه مورد بررسی قرار گرفته است انتقال بخشی از اموال سرپرست به کودک، بیمه عمر سرپرست به نفع کودک، تغییر مشخصات شناسنامهای به نام سرپرست و در آخر ممنوعیت ازدواج بین سرپرست و فرزندخوانده (چه در زمان حضانت و چه پس از آن) است. این مورد آخر باعث میشود که هرگونه تصور رمانتیک و خیالپردازانه از «سرپرست رویایی» از میان برود و البته احتمال سوءاستفاده هم کاهش پیدا کند.
چندماه قبل مدیرکل دفتر امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی اعلام کرده بود استانهای کرمان، تهران و خراسان دارای بیشترین کودکان بیسرپرست هستند. در تهران، خراسان و کرمان نیز به همین ترتیب بیشترین تقاضای فرزندخواندگی وجود دارد. با این شکل نوعی تناسب بین رهاکردن فرزندان و تقاضای بهسرپرستی پذیرفتن آنها مشاهده میشود.
بهنظر میآمد پس ازتشکیل کابینه یازدهم، موضوع قوانین فرزندخواندگی باز هم مورد بررسی قرار گیرد ولی با وجود گذشت نزدیک به 6ماه از آخرین مذاکرات در مجلس هنوز هم خبر جدیدی از تأیید یا رد این قانون به گوش نمیرسد؛ درحالیکه تصویب قوانین جدید میتواند سرنوشت بچههایی که در شیرخوارگاهها هستند را به راحتی تغییر دهد.
به عقیده معیدفر برخی از مؤلفههای اجتماعی ما در حال تغییر است یا اینکه پیش از این تغییر کرده است مانند اینکه خانه سالمندان در گذشته وجود نداشت و اکنون کاملا جاافتاده است. او میگوید: «دختران مجرد که بهتنهایی زندگی میکنند اگر همین شرایط را تا میانسالی ادامه دهند ممکن است دچار انزوا شوند درحالیکه پذیرفتن مسئولیت یک کودک جلوی این انزوا را میگیرد. در جامعه ما تا مدتی قبل تنها شکل سنتی خانواده پذیرفته شده بود درحالیکه اکنون اشکال دیگر خانواده که در جوامع دیگر هم رایج است، جای خود را باز کردهاند. خانواده تکوالدی و خانواده سرپرست زن هم از این گروه هستند. جامعه مدرن بالاخره خودش را تحمیل میکند و با وجود تمام فشارها باقی میماند».