دنیس‌ برگ کمپ در سال۱۹۹۵ از اینترمیلان به آرسنال پیوست. پس از ۲سال ضعیف در تیم ایتالیایی، انتظار نمی‌رفت که مهاجم هلندی بتواند در لیگ انگلیس بدرخشد ولی او تبدیل به یکی از ستاره‌های آرسنال شد.

نگاه دنیس‌برگ کمپ به فوتبال در کتاب تازه‌اش

 در سال2004 که باشگاه لندنی توانست بدون حتی یک شکست، قهرمان لیگ برتر شود و رکوردی جاودانه را ثبت کند، برگ کمپ یکی از بازیکنان کلیدی این تیم بود؛ گروهی که به «شکست‌ناپذیران» معروف شد. برگ کمپ که این روزها به‌عنوان دستیار فرانک دی بوئر در تیم آژاکس فعالیت می‌کند، به‌تازگی کتابش با نام «خونسردی و سرعت» را منتشر کرده است. بخشی از این کتاب که گویای دیدگاه برگ کمپ نسبت به فوتبال است، از سوی هفته‌نامه آبزرور به‌صورت یک مصاحبه تنظیم و منتشر شده که آن را می‌خوانید.

  • چه چیزی به یک بازیکن فوتبال انگیزه می‌دهد؟

درباره این موضوع خیلی فکر می‌کنم؛ به‌ویژه حالا که یک مربی هستم. برخی بازیکنان را می‌بینید که عطش زیادی برای موفقیت دارند چون کودکی سختی داشته‌اند. مردم اغلب می‌گویند «شما باید در فقر زندگی کنید تا معنی زندگی را بفهمید». همیشه به این فکر می‌کنید که کدام یک از بازیکنان پشتکار کافی دارد تا تبدیل به یک بازیکن بزرگ شود. به‌عنوان یک مربی، همیشه به‌دنبال چنین عطشی هستید. خودم می‌دانستم که این پشتکار را دارم.

  • ولی شما با فقر بزرگ نشدید.

خانواده‌ای ثروتمند نبودیم اما ما می‌توانستیم حداقل‌های زندگی‌مان را تأمین کنیم. شاید برخی بگویند «انگیزه من برای فوتبال بازی کردن ثروت‌اندوزی بوده» ولی اینطور نیست.

  • پس به‌خاطر عشق به فوتبال بود؟ شما خیلی خجالتی بودید ولی از اعماق وجودتان می‌خواستید بهترین بازیکن دنیا بشوید. این هدف‌تان بود... .

من اینطور هستم. گاهی می‌شنوید برخی به‌خاطر اینکه والدینشان طلاق گرفته‌اند و مشکلات خانوادگی دارند، انگیزه بالایی دارند ولی والدین من طلاق نگرفته بودند. در سال‌های کودکی‌ام، ما پول زیادی نداشتیم و شاید این تعیین‌کننده بود. این ماجرا توضیحی برای سختکوشی من نبود ولی ممکن است که مسیر مرا مشخص کرده باشد. شاید مرا متقاعد کرد که اگر فرصتی دارم، آن را از دست ندهم و تا آخر راه بروم.

  • به‌عنوان مربی، چه نکته‌ای در بازیکنان جوان توجه شما را جلب می‌کند؟

در همان نگاه اول به‌دنبال این هستید که چه‌کسی سختکوش است ولی این ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد. مثلا می‌توانیم بگوییم که این نوجوان دوست دارد در 18سالگی میلیونر شود. این هم یک انگیزه است. آیا بد است؟ یکی می‌خواهد در 28سالگی 3ماشین اسپرت داشته باشد و تنها راه رسیدن به آن این است که خوب بازی کند و جام‌های زیادی ببرد. اگر او به چنین نتیجه‌ای برسد، شاید خوب باشد ولی اگر او فکر کند که «من سالی یک میلیون درآمد دارم و اگر 5 سال بازی کنم، می‌توانم 5میلیون داشته باشم و بعد از آن بازنشسته شوم» ماجرا فرق می‌کند. یا بگوید «من به‌عنوان بازیکن ذخیره می‌مانم و تا وقتی که بتوانم برای لامبورگینی‌ام بنزین بزنم، با تیم تمرین می‌کنم». مطمئن نیستم این انگیزه خوبی باشد چون از عمق وجودتان نمی‌آید. شما باید به‌دنبال انگیزه‌ای باشید که از درونتان برآید.

  • حتی می‌توان گفت که این تلاش برای پیشرفت، تقریبا حالتی معنوی دارد. پاتریک ویرا معتقد است که فوتبال نزد شما موضوعی معنوی و هنری بوده است.

خب، شما برای خودتان اهدافی تعیین می‌کنید و وقتی به آنها می‌رسید، می‌خواهید باز‌هم جلوتر بروید. شما دائما مانع پیش‌روی‌تان را سخت‌تر می‌کنید، پس کارتان هیچ‌وقت به اندازه کافی راضی‌کننده نیست. شما می‌خواهید به تکامل برسید. کار شما هیچ‌وقت به اندازه کافی خوب نیست ولی هدف در دسترستان است. شما یک قله را فتح می‌کنید و می‌بینید که قله بلندتری پیش‌روی‌تان است. شاید شور واژه خوبی باشد؛ چیزی که از درونتان می‌آید؛ انگیزه‌ای عمیق و ریشه‌دار. اگر انگیزه‌‌تان پول یا چیزی مادی باشد، بیشتر حسابگری است و در جایی می‌تواند متوقف شود ولی شور اینطور نیست، شما به تلاشتان ادامه می‌دهید. می‌خواهید به هدفتان چنگ بزنید. شما کار سخت را انتخاب می‌کنید و بعد به‌دنبال هدف بعدی می‌روید.

آرسن‌ ونگر دیدگاه جالبی در این‌باره دارد. او می‌گوید: «این، ماجرایی معنوی است. در این مورد یقین دارم. از نگاه من 2جور بازیکن وجود دارد؛ گروهی که می‌خواهند به فوتبال خدمت کنند، درست مثل یک مکتب فکری. فوتبال برای آنها چنان جایگاه بالایی دارد که هر چیزی که با اهداف فوتبالی‌شان در تضاد باشد، قابل‌قبول نیست و دسته دوم بازیکنانی هستند که فوتبال را برای رسیدن به اهداف شخصی‌شان می‌خواهند. گاهی این خودخواهی می‌تواند برخلاف مسیر فوتبال باشد چون برای آنها اهداف شخصی بر فوتبال مقدم است».

«گاهی این غرور را کاریزما می‌نامند ولی در اکثر مواقع چیزی که مردم کاریزما می‌دانند، غرور و خودخواهی افراد است. به عقیده من، دنیس (برگ کمپ) یکی از کسانی بود که افکار والایی درباره فوتبال داشت و به قدری برای فوتبال احترام قائل بود که برایش نسبت به سایر مسائل در اولویت قرار داشت. برای بازیکنان واقعا بزرگ، الگوی حرکت، مسیری است که فوتبال واقعا باید بازی شود، نه روشی که فوتبال می‌تواند به آنها خدمت کند.

اگر نگاه‌تان به فوتبال معنوی باشد، راه بی‌پایانی در پیش دارید و همیشه تلاش می‌کنید که جلوتر بروید و به چیزی که فکر می‌کنید نهایت فوتبال است برسید.» ونگر برای تشریح بیشتر، بازیکنی را مثال می‌زند که می‌داند باید پاس بدهد ولی ریسک بزرگی می‌کند و موفق به گلزنی می‌شود؛«اگر او واقعا شیفته فوتبال باشد، وقتی به خانه رسید از تصمیمش ناراحت می‌شود. او متوجه می‌شود که بهتر بود که توپ را پاس می‌داد تا هم‌تیمی‌اش موقعیت آسان‌تری پیدا می‌کرد ولی او تصمیم خودخواهانه‌ای گرفته و شانس آورده که توپش گل شده. اگر هم فوتبال برای او مهم نباشد، وقتی به خانه رسید، می‌گوید: «چه گل خوبی زدم. دفعه بعد هم همین کار را می‌کنم».

ونگر اضافه می‌کند که تفاوت ماجرا در همین‌جاست؛ «به همین‌خاطر باید به کودکان بیاموزید که به فوتبال احترام بگذارند و به فوتبال به چشم یک مکتب نگاه کنند که اهدافش بالاتر از اهداف شخصی قرار می‌گیرد و باید در خدمت آن باشند.»

  • می‌توانید درباره ماجراهای مشابهی که با آرسن داشته‌اید، توضیح بدهید؟

به خاطر دارم وقتی آرسن درباره بازیکنان صحبت می‌کرد، گاهی می‌گفت: «اوه نه، او عاشق فوتبال نیست». این جمله مهمی از اوست و من دقیقا منظورش را می‌دانم. بعضی از بازیکنان به محض اینکه سوت پایان تمرین به‌صدا در می‌آمد، به رختکن می‌رفتند، لباس عوض می‌کردند، سوار ماشین می‌شدند و می‌رفتند ولی آنها که واقعا فوتبال را دوست داشتند، می‌ماندند تا بیشتر تمرین کنند. این موضوع فقط شامل بازیکنان هم نبود. دیوید دین (مدیر وقت آرسنال) و ماسیمو موراتی (مالک اینتر) هم جزو کسانی هستند که واقعا عاشق فوتبالند. در آرسنال همیشه 8 یا 9 بازیکن می‌ماندند تا بیشتر تمرین کنند. تضمین می‌کنم که شما اگر این کار را بکنید، پیشرفت خواهید کرد.

  • فردی لیونگبرگ هم می‌ماند؟

بله. تیری‌آنری هم همیشه بود. روبرت پیرس هم می‌ماند. بازیکنان دیگر هم می‌ماندند و به سالن بدنسازی می‌رفتند.

  • شما با هم رقابت هم داشتید؟

البته. این بخشی از یک تیم موفق است. با بحث رقابت درون‌تیمی که منجر به پیشرفت می‌شود، موافقم.

  • وقتی شما به آرسنال رفتید، به هم‌تیمی‌های‌تان گفتید که لازم نیست به من پاس‌های آرام بدهید، پاس‌های محکم و سریع بدهید، من می‌توانم هر پاسی را کنترل کنم. هر چقدر بازی سریع‌تر باشد، بهتر است.

بله. همیشه می‌گفتم به من پاس محکم بدهید چون می‌خواهم با کنترل توپ‌های سخت خودم را محک بزنم. شما باید دائم همدیگر را تشویق کنید و بیازمایید. درست مثل اینکه سرعت و قدرت‌تان را مقابل سول کمپبل محک بزنید. او هم‌تیمی ما بود ولی در تمرینات مقابل او بازی می‌کردیم.

اگر بتوانید سول کمپبل را در تمرین پشت سر بگذارید، کدام مدافع لیگ برتر است که می‌تواند سد راه شما شود؟ برعکس، اگر مدافعی بتواند من یا تیری‌آنری را مهار کند، چه مهاجمی در لیگ برتر است که بتواند از او عبور کند؟ چالش ما این بود که همیشه سعی کنیم بهتر شویم ولی این به شرطی ممکن بود که همه با تمام توانشان تمرین کنند؛ درست مثل دروازه‌بانانی که در تمرین با تمام وجود تمرین می‌کنند.

در اینتر بازیکنان به خوبی تمرین نمی‌کردند و این واقعا ناراحت‌کننده بود. ولی ینس‌لمن و دیوید سیمن در آرسنال کاملا برعکس بودند. آنها فوق‌العاده بودند. ینس طاقت این را نداشت که حتی یک شوت وارد دروازه‌اش شود و اگر من سعی می‌کردم توپ را از بالای سر سیمن عبور دهم... وای! اگر حقه‌ام می‌گرفت، گل فوق‌العاده‌ای می‌شد و او مرا تشویق می‌کرد. ولی اگر جواب نمی‌داد، او توپ را می‌گرفت و توپ را 200یارد آنطرف‌تر می‌فرستاد! او توپ را با تمام قدرت شوت می‌کرد و می‌گفت: «برو آن را بیاور!» و من باید دنبال توپ می‌رفتم. دیوید فرد مهربانی است ولی نه زمان بازی. این موضوع برای او حیثیتی بود؛«تو نمی‌توانی مرا دست بیندازی! حالا برو توپ را بیاور!» من این برخورد او را خیلی دوست داشتم.

  • البته شما باید تعداد مشخصی بازیکن باانگیزه و مستعد داشته باشید تا این رقابت درون‌تیمی به‌وجود بیاید.

این ماجرا از جایی شروع می‌شود. شاید همانطور که بازیکنان آرسنال می‌گویند، این ماجرا با آمدن من شروع شد؛ چون من اینطور بودم. من دوست داشتم با تمام وجود تلاش کنم و وقتی تمرین تمام می‌شد، می‌ماندم و به تمرین ادامه می‌دادم و بعد ناگهان دروازه‌بان‌ها هم تصمیم گرفتند بمانند؛«صبر کن. من هم می‌خواهم با تو تمرین کنم» و مدتی بعد سایر بازیکنان هم تصمیم گرفتند بمانند.

نمی‌خواستم چند سال بیشتر در آرسنال بمانم

برگ کمپ در بخشی از کتابش ماجرای انتقال از اینتر به آرسنال را اینگونه شرح می‌دهد: گزینه‌های زیادی داشتم. آلمان یکی از آنها بود ولی نمی‌توانستم خودم را در آنجا تصور کنم. بازی در بایرن برایم جذاب نبود. بعد از بازی در ایتالیا، اسپانیا هم گزینه مناسبی نبود. پس به فکر انگلیس افتادم. منچستریونایتد پیشنهادی نداده بود و من به‌خاطر مسیر طولانی سفر از هلند حاضر نبودم به جایی مثل نیوکاسل یا لیورپول بروم (برگ کمپ به‌دلیل ترس از پرواز با هواپیما مسافرت نمی‌کرد). نام تاتنهام مطرح شد که تیم سابق گلن هادل بود ولی به این فکر کردم که آرسنال یک پله از تاتنهام بالاتر است. درست نمی‌دانم چرا. نکته جالب اینجاست که در آن زمان نمی‌دانستم آرسنال به ارائه بازی خسته‌کننده با جورج گراهام شهرت دارد. من یک مقاله مفصل در مجله هلندی فوتبال دیدم و به‌نظرم رسید باشگاه جالبی بوده و با بازیکنان باتجربه‌اش ساختار مستحکمی داشته باشد. فکر کردم هماهنگ شدن با چنین تیمی راحت‌تر باشد. احساس خوبی درباره این تیم داشتم. آنها در اروپا هم نتایج خوبی گرفته بودند. در سال1994 قهرمان برندگان جام شدند و سال بعد هم به فینال رسیدند. برای باشگاه‌های هلندی، رسیدن به یک چهارم نهایی جام‌های اروپایی، عملکرد موفقی محسوب می‌شد. پس با خودم گفتم: «آنها حتما تیم بزرگی هستند. این یک باشگاه لندنی است و این همان‌جایی است که دوست دارم فوتبال بازی کنم. هرگز فکر نمی‌کردم 11سال آنجا بمانم. راستش را بخواهید، وقتی در اینتر بودم، فکر می‌کردم تا 28سالگی آنجا بازی کنم و بعد به هلند برگردم. نمی‌خواستم چند سال بیشتر در انگلیس بمانم ولی وقتی به لندن رسیدم، همه‌‌چیز تغییر کرد.

کد خبر 233465

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فوتبال ايران

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز