مردمی که از دستگیری مرجع تقلید و رهبر مذهبی خود، به شدت خشمگین شده بودند و تنها برای ادای وظیفه دینی خود، سینههای خویش را سپر گلولههای سربازان رژیم قرار داده بودند. متن زیر درباره نقش ابراهیم فخاری یکی از همین مردم است که توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی استخراج و تنظیم شده است.
حضور «ابراهیم فخاری» در قیام پانزده خرداد در شهر قم و نقش او در گسترش تظاهرات مردمی، از شواهد زنده خودجوش بودن قیام 15خرداد است. او که بزازی دورهگرد در شهر قم بود و مدتی را نیز به عنوان خدمتکار در منزل امام خمینی حضور داشت، عصر روز 14 خرداد سال 42، نگران و مضطرب از شنیدن اخبار و شایعات موجود درباره مرجع تقلید و مقتدای خود، پای پیاده عازم مسجد جمکران میشود تا سلامتی و امنیت «آقا» را از امام زمان(عج) بخواهد.
ابراهیم فخاری، در خلوت مسجد، حاجت خود را با مولایش درمیان میگذارد؛ گاه نماز میخواند و دقایقی را هم اشک میریزد. او فقط سلامتی خمینی را از امام (علیهالسلام) میخواهد و هیچ حاجت دیگری طلب نمیکند.
غرق در افکار خود و با چشمانی اشکبار به خواب میرود؛ با دیدن رؤیایی صادق و لبریز از نورانیت، آرامشی عجیب بر قلب ابراهیم حاکم میگردد. ابراهیم به روشنی، سیدی بزرگوار را در خواب میبیند که به نزد او میآید؛ نگرانی خود را با ایشان در میان میگذارد: «میخواهند آقا را دستگیر کنند و به قتل برسانند.» سید نورانی نیز به او میگوید: «نترس! آقا با ما است! ما کارها را اصلاح میکنیم!»
یا مرگ یا خمینی
ابراهیم فخاری، با آن هیبت شورانگیز، کوچهها و خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد؛ در حالی که با صدایی بلند و رسا، آنچه در خواب دیده بود و سخنان آن سید بزرگوار و نورانی را برای مردم بازگو میکند. هر لحظه، بر شمار همراهان ابراهیم افزوده میشود. زنان حتی پرشورتر از مردان، خشمگین و مصمم، با ابراهیم همراه میشوند. در نزدیکی حرم حضرت معصومه(سلامالله علیها)، هزاران نفر با ابراهیم، همنوا میشوند: «یا مرگ یا خمینی!».
وقتی وارد صحن شدند، حاج ابوالقاسم وکیلی، از بازاریهای متدین قم، در حال سخنرانی بود. ابراهیم یکراست به سوی تریبون رفت و میکروفن را در دستان خود گرفت. بعد از آن که لبان خشکیده خود را با جرعهای آب تر کرد، بار دیگر خواب خود را برای حاضران باز گفت و بر شور آنان افزود. مردم در حالی که اشک میریختند، جملگی فریاد برآوردند: «یا مرگ یا خمینی».
ابراهیم چون به زیر میآمد، احساس کرد زمین زیرپایش، ناله سرداده است و گریه میکند. ابراهیم فخاری پیشاپیش مردم، به سوی خیابان آذر سپس خیابان تهران حرکت کرد؛ در حالی که نیروهای نظامی و انتظامی، شهر قم را به یک پادگان نظامی بدل کرده بودند. آتش بیامانِ سلاح نظامیان، خیلی زود سینههای مردم بیپناه را آماج خود قرار داد. نیروهای انتظامی نیز با باتومهای خود، سر و جان تظاهرکنندگان را هدف گرفتند. در این میان، سهم ابراهیم، باتومی بود که بر پیشانیاش فرود آمد و زخمی که تا پایان زندگی با او همراه خواهد بود.
تیربارانم کنید
در غروب خونین پانزدهم خرداد 42، ابراهیم فخاری، با آگاهی از نقش خود در جوشش احساسات مردم، مخفی میشود؛ اما 9 روز بعد، در 24 خرداد 42 دو تن از مأموران شهربانی قم، محل اختفای او را شناسایی و وی را دستگیر میکنند؛ حتی به او اجازه نمیدهند تا لباس خود را عوض کند. پس از تحویل ابراهیم به ساواک قم، او را روانه تهران میکنند و در روز 27 خرداد 42، به اداره کل سوم ساواک تحویل میدهند.
زیرجامه
به رغم هیاهوهای تبلیغاتی رژیم، حتی دادستانی ارتش شاه نیز نتوانست دلیلی بر مجرمیت ابراهیم فخاری دست و پا کند؛ پس به ناچار در 17 اسفند 42، دادستانی ارتش «به علت فقد دلیل کافی از اتهام منتسبه» منع پیگرد ابراهیم فخاری را صادر کرد؛ با این حال، آزادی ابراهیم به سال بعد موکول شد.
پس از اخذ تعهد و التزام برای عدم انجام اعمالی برخلاف مصالح عالیه مملکت، ابراهیم از زندان آزاد شد؛ در حالی که لباسی درست بر تن نداشت. ابراهیم در تمام این مدت، همان زیرجامهای را بر تن داشت که روز دستگیری در خانه پوشیده بود.
در سالهای آزادی، ابراهیم همچنان، به عنوان سوژه مورد توجه ساواک بود. برخی گزارشهای رسیده به ساواک، از فعالیت انقلابی او حکایت داشت؛ گزارشهایی که تا اداره کل سوم ساواک انعکاس مییافت و مدیرکل اداره سوم نیز از «ریاست ساواک تهران» میخواست تا «با تمام امکانات موجود، اعمال و رفتار و تماسهای وی را تحتنظر قرار داده و نتایج حاصله را مستمراً اعلام دارند.
فروش کتاب و تسبیح
ابراهیم فخاری، پس از آن سالهای پرجنب و جوش، در شهر قم، روزها برای گذران زندگی خود، در کنار حرم مطهر حضرت معصومه(سلامالله علیها)، به فروش کتاب و تسبیح اشتغال پیدا کرد و به پاس آن سابقه درخشان، شهرداری قم، نوشتهای به او داد تا مأموران مانع کسب او نشوند! برخی مردم نیز که او را میشناختند از وی برای رفع گرفتاریها و برآورده شدن حاجات خود، دعا میگرفتند.