فهرست رمانهای پرفروشی که شهریور گذشته از سوی وزارت ارشاد منتشر شد، خیلیها را شوکه کرد. در فهرست 47 کتاب پرفروش 2 دهه اخیر، بیشترین تعداد متعلق به کتابهایی بود که به «ادبیات عامهپسند»، «رمانهای بازاری»، «کتابهای زرد» و شبیه اینها معروف هستند.
پرفروش بودن رمانهای عامهپسند، البته امری دور از ذهن و عجیب نبود اما اختصاص 35 اسم از 47مورد این فهرست به رمانهای عامهپسند، اختصاص رتبه اول با فاصلهای بسیار زیاد از عنوانهای بعدی به «بامداد خمار»، وجود فقط 2عنوان کتاب غیرعامهپسند در 10 عنوان اول پرفروشها و حضور فهمیه رحیمی با 7 کتاب و مرتضی مؤدبپور با 4کتاب در این فهرست به عنوان پرطرفدارترین نویسندههای امروز ما، قسمتهای تکاندهنده این آمار بود.
اما صبر کنید. همه چیز در همین آمار خلاصه نمیشد. نکته این بود که منتقدان ادبی و مطبوعاتی، به جز این آمارها، یکباره با این حقیقت هم مواجه شدند که در برابر چنین موج توجه و فروشی، چقدر دستشان برای تحلیل و نقد خالی است.
بازگشت به خوشبختی
درباره ماجرای داستانهای عامهپسند در پرونده شماره 115 مفصل حرف زدهایم. خلاصهاش یک همچین چیزی است: مجموعه داستانهای پاورقی که از دهه 1880 میلادی در فرانسه پیدا شد، نیم قرنی بعد به ایران رسید. با گسترش مطبوعات در دهه 1320 شمسی، یکی از ابزارهای رقابت و جلب خواننده در نشریات آن زمان، داستانهای دنبالهدار یا همان پاورقیها بود. این پاورقیها، بنیانگذار ادبیات عامهپسند نوین ایران بودند.
ادبیات عامهپسند ایران، در دهههای 40 و 50 در اوج بود و انواع ژانرها را شامل میشد. در سالهای انقلاب و جنگ، توجه مطبوعات و جامعه از این پاورقیها به سمت خبرهای جدیتر رفت. در سال 1369، فهیمه رحیمی با چاپ رمان «بازگشت به خوشبختی»، موج جدید ادبیات عامهپسند را آغاز کرد؛ سال 1374 هم فتانه حاجسیدجوادی با «بامداد خمار» آمد و از سال 1378، هم مودبپور و بقیه پرفروشهای این ادبیات ظاهر شدند؛ ادبیاتی که حالا و در این رکود بازار کتاب، به یکی از پرفروشترین گونهها تبدیل شده است.
حالا فکر میکنید کل منابع موجود برای بررسی این تنها گونه پرکار و پرمخاطب چقدر است؟ جواب خیلی ساده است؛ کم. کل منابع موجود اینها هستند: یک فصل در جلد چهارم «صد سال داستاننویسی» (حسن میرعابدینی)، یک پایاننامه دانشجویی درباره «بامداد خمار»، چند مقاله در شماره 37 مجله «زنان» (1376)، یک میزگرد در شماره 157 مجله «فرهنگ و پژوهش» (1383) و یک مقاله درباره اقتباسهای سینمایی از این دسته آثار در شماره 332 مجله «فیلم» (1384) و مصاحبههای پراکنده برخی نویسندگان.
پروندهای 20 صفحهای که ما در شماره 115 «همشهری جوان» فراهم کردیم، هم از حیث تعداد نویسندگان معرفی شده و هم از حیث تعداد صفحات، مفصلترین پرونده مطبوعاتی در این باره بود.
من هم کتابهای او را نمیخوانم!
اولین واکنشهایی که پس از انتشار پرونده عامهپسندها ابراز شد، اظهارنظرهای خود نویسندگانی بود که برای این پرونده مصاحبه کرده بودند و حالا اعتراض داشتند. چیزی که باعث اعتراض خانمها فهیمه رحیمی و مریم جعفری شده بود، گفتههای انتقادی رضا سیدحسینی بود.
فهیمهرحیمی میگفت: «آقای سیدحسینی، مترجم خوب ما، بیشتر با ادبیات اروپا سرگرم هستند و کتابهای ما را نخواندهاند. من ترجیح میدهم کسی کتابهای من را نقد کند که بیشتر با ادبیات خودمان آشنا باشد» و مریم جعفری، صریحتر و تندتر میگفت: «خب، من هم کارهای آقای سیدحسینی را نمیپسندم!»
چیزی که این 2 نویسنده مطرح ادبیات عامهپسند ما به آن اشاره داشتند، سوءتفاهمی است که در تمامی سالهای گذشته، باعث عدم توجه و پرداخت محافل مطبوعاتی ما به این دسته از آثار شده است. خانم تکین حمزهلو- دیگر نویسنده عامهپسند- در این باره میگوید: «ما متاسفانه فضای نقدمان، فضای سالمی نیست. من دوست دارم فقط از من تعریف بشود. منتقدان ما هم فقط از دوستانشان تعریف میکنند».
حسن کریمپور هم بعد از دیدن پرونده مفصل ما در تماسی تلفنی برایمان تعریف کرد که «من «باغ مارشال» را همان اول برای آقای درویشیان بردم، دادم بخوانند. ایشان 4 صفحه کتاب را خواندند و به من زنگ زدند که این کتاب ارزش خواندن ندارد و مردم الان این چیزها را دیگر نمیپسندند. من بعدا چاپ چهاردهم کتاب را برایش بردم، گفتم ببین مردم اتفاقا کتاب ماها را میخوانند».
نبود فضای نقد مناسب- که البته برخی از موارد با عدم پذیرش خود نویسندگان عامهپسند همراه است- یکی از نکاتی بودکه هم در متن پرونده به آن اشاره شده بود و هم در بازتابهای پرونده دیده شد؛ مثلا جایی که فهیمه رحیمی درباره اظهارنظر مریمجعفری درباره کارهایش میگفت: «این خانم اوایل با من کار میکرد و خودم باعث شدم که کارهای اولش دربیاید، حالا از نوشتههای من ایراد میگیرد. آن قسمتی را هم که گفتهاند کتابهای من تخیلی است و دکمه را میزنم و در باز میشود، باید بگویم که من چنین آدمی را دیدهام که تمام زندگیاش با دکمه بود».
ضرورت دارد، ضرورت ندارد
طبیعی است که بعد از واکنشهای تندتر اولیه، نوبت به بحثهای جدیتر بعدی هم رسید؛ بحثهایی که به ضرورت یا عدم ضرورت، به ادبیات عامـهپسند مـــیپــرداخت. اسدالله امرایی- مترجم- از کسانی است که موافق چنین بحثهایی است: «وجود این کتابها را نمیشود نفی کرد.
چه بخواهیم و چه نخواهیم، این کتابها وجود دارند. وجودشان هم فکر میکنم برای صنعت نشر و سطح مطالعه مردم خوب است و مطمئنا خود خوانندگان هم آرام آرام به سراغ کتابهایی با محتوای بیشتر و ارزش ادبی بیشتر میروند».
امرایی که خودش طرفدار کارهای امیر عشیری است، پرداختن به چنین موضوعی را «ضروری ضروری» میداند.
ابوالفضل زرویی نصرآباد- طنزنویس معروف- هم موافق چنین پروندههایی است: «این موضوع جای کار زیاد دارد ولی باید حواسمان باشد که از آن ادبیاتی حمایت کنیم که عامیانه است؛ یعنی هنر را به زبان مردم عادی عرضه میکند و به اصطلاح Popular است، نه ادبیاتی که عوامانه و مبتذل است».
نازی صفوی- نویسنده «دالان بهشت»- هم تاکید میکند که «یادمان باشد که هر قشری از جامعه احتیاج به تغذیه کتاب دارد و قرار نیست که بچه دبستانی، کتابی در سطح دانشگاه بخواند و بچههای دانشجو، کتابهای سادهتر. توی کشور ما که کتاب تیراژ پایینی دارد، همین کتابهای عامهپسند هستند که میتوانند کاری بکنند و بازار کتاب را نجات بدهند».
مصطفی مستور هم پرونده را دیده و مطالب آن را پسندیده. رضا رشیدپور- مجری برنامه موفق «شب شیشهای»- هم موافق پرداختن به این موضوعات است. او میگوید: «اگر پیش بیاید، چندتایی از این نویسندهها را میخواهم دعوت بکنم تا در برنامه شب شیشهای حاضر بشوند».
اما عرفان نظر آهاری- نویسنده- نظر دیگری دارد. او میگوید: «شما به جای اینکه بروید سراغ ادبیات عامهپسند و نویسندگان عامهپسند، باید میرفتید سراغ اینکه ببینید جوانهای ما چه کمبودی در زندگیشان دارند، از چه چیزی رنج میبرند که دارویش این نوع کتابهاست. ما باید عمیقتر به این مسائل بپردازیم و سعی کنیم پیشنهادهای بهتر و معقولتری به جوانها ارائه بدهیم، مثل ادبیات معناگرا که به لایههای واقعی زندگی میپردازد».
با مجلهای در دست
مرتضی مؤدبپور- عامهپسند نویس معروف- در واکنش به چاپ گزارشی از زندگی و آثارش، ضمن استقبال از آن پرونده مفصل، به ما گفته است: «این اولین بار است که نشریهای اینقدر مفصل به کارهای من میپردازد اما کاش منابع مورد استفادهتان منابع مستندتری بود». اما همان طور که خود مؤدبپور گفته، این کار اول بوده است و باید کارهای اولی باشند تا براساس آنها منابع مستندتر تهیه شوند.
در پرونده شماره 115 «همشهری جوان»، 12نویسنده عامهپسند معرفی شده بودند که مصاحبه، مطالب و تصاویر بعضیهایشان برای اولین بار عرضه میشد. مهرنوش صفایی- یکی از همان نویسندگان- برای ما تعریف کرد که خودش در نمایشگاه کتاب دیده که خیلی از بازدیدکنندگان، مجله به دست، دنبال او و تکین حمزهلو میگشتهاند.
گلی امامی: بامداد خمار عامهپسند نیست!
گلی امامی، مترجم معروف هم ظاهرا از منتقدهای جدی کتابهای عامهپسند است. او میگوید: «کتابخواندن به هر نحوی، ضروری و لازم است. اما عامهپسند داریم تا عامه پسند».
- یعنی چی؟
یعنی بعضی از این کتابها پیش پا افتاده هستند ولی از بعضیها هم خیلی چیزها میشود یاد گرفت و باید تفاوتی بین اینها قائل شویم. انتقاد من به مطالب شما این است که بامداد خمار را به عنوان رمان عامهپسند معرفی نکنید. این کتاب را همه خواندند و دوست داشتند و منظورم ازهمه، همة همه است.
ولی این کتاب را بهجز ما، بقیه منتقدها هم در دسته ادبیات عامهپسند طبقهبندی کردهاند.
نه، عامهپسندها کتابهایی هستند که خیلی ساده و سطحی نوشته شدهاند و یک جورهایی میشود به آنها گفت کتاب اتوبوسی یا فرودگاهی.
- منظورتان دقیقا از این لفظ چیست؟
خیلی واضح است. کتابی که تمرکز زیادی نمیخواهد و فقط به درد همان جاها میخورد که مردم بخوانند و وقتی تمام شد، همانجا بگذارند و بروند.
- حالا بالاخره شما موافق چاپ چنین پروندهای برای این کتابها هستید یا نه؟
حتما. چون همین کتابها بخش زیادی از نشر کشورند و گاهی وقتها، نشاندهنده بخشی ازفرهنگ مملکتاند و نمیتوان به آنها بیاعتنا بود. امیدوارم که این مطالب تخصصی، مردم را به کتابهای اساسیتر هدایت کند.
عباس پژمان: برای داستایفسکی پرونده بروید
عباس پژمان را با ترجمههایش از ساراماگو میشناسیم. پژمان، پرونده ما را دیده و موافق آن نیست. او میگوید: «بهتر است به این موضوع زیاد نپردازیم».
- چرا؟
چون صحبتکردن در مورد این قضیه، هیچ فایدهای ندارد؛ نه میشود به آنها امیدوار بود و نه حتی ادبیات به حساب میآیند.
- حتی برای شروع کتابخوانی هم فکر نمیکنید مناسب باشند؟
کتابخواندن را هم میشود با کتابهای بهتر شروع کرد که حداقل جزو ادبیات خوب محسوب میشوند؛ آثاری که ساده نوشته شدهاند، مثل کتابهای داستایفسکی.
- یعنی بچههای دبیرستانی، آثار داستایفسکی را بخوانند؟
بچهها کتاب خاص خودشان را دارند؛ میتوانند شازده کوچولو بخوانند یا درخت زیبای من.
ولی کتابهای عامهپسند در همه جای دنیا چاپ میشوند.
بله، ولی آنجا هم ضرورتی ندارد. ما آنقدر مسائل ضروری داریم که اینها را فراموش میکنیم. این کتابها بیشتر شبیه بیماری هستند.
- ولی بعضی از جوانها این کتابها را دوست دارند.
(با خنده) جوانهای ما خیلی چیزها را دوست دارند که بد هستند. فقط اینها نیست!
سروش صحت : عکسها خیلی خوب بود
سروش صحت، تا میشنود که از «همشهری جوان» هستیم، پیغامگیر موبایل را قطع میکند و خودش جواب میدهد. او از آنهایی است که هر شماره ما را میخواند و طبیعی است آن پرونده را هم دیده باشد.
- پرونده عامهپسندها را که دیدی، چطور بود؟
برای من خیلی جذاب بود؛ خصوصا عکسها. چون همیشه دلم میخواست بدانم فهیمه رحیمی و نازی صفوی چه شکلی هستند. آدمهایی را که برای گزارش و مصاحبه انتخاب کردید هم خیلی جذاب بودند و پاسخ تمام کنجکاویهای من را داد.
- فکر میکنی نوشتن درباره این موضوع چقدر ضرورت داشت؟
خب، معلوم است کتابخوانهای خیلی کمی داریم که بیشتر اینها هم کتابهای عامهپسند میخوانند و مطمئنا این قضیه باید بررسی میشد.
- تو خودت بعد از خواندن این پرونده، به فکر افتادی سراغ این کتابها بروی و دربارهشان بیشتر تحقیق کنی؟
بله، حتما. چون این کتابها هم بخشی از ادبیات ماست. من دیدم که خیلی از حرفهایها هم از این کتابها شروع کردهاند.
- قبلا چی؟ قبلا از این کتابها خوانده بودی؟
متاسفانه، خیلی کم خواندهام؛ ولی خیلی کنجکاوم که بخوانم و ببینم چی است که این همه طرفدار دارد.
- اسم آن کتابهایی که خواندی به یاد داری؟
یادم نمیآید. ولی فهیمه رحیمی و مؤدبپور نبود!
کامران نجفزاده: گزارش تلویزیونی نمیروم
کامران نجفزاده تمام پرونده ما را خوانده است. نظرهای جالبی هم داشت. البته فکر میکنم زمان جوابدادن به سؤالهای ما به خاطر یک ورود ممنوع ناقابل جریمه شد. خودش گفت ماشینش رفته وسط باقالیها!
- به نظرتان پرداختن به این سوژه چقدر ضرورت داشت؟
ضرورت از آن واژههایی است که در این مملکت بنا بر مصالح آدمها معنا پیدا میکند. مثلا وقتی شما نقدی درباره من بنویسید، حداقل کارم این است که یک نامه به مدیرتان مینویسم که آقای مدیر، ضروری نبود این مطلب چاپ شود.
اما اگر ببینم رقیبم را له و لورده کردهاید حتما توی دلم میگویم ضروری بود.
- بالاخره پرداختن به این مطلب ضرورت داشت یا نه؟
ضروریبودن یک چیز نسبی است.
- قضیه پیچاندن است؟
(با خنده) بله.
- حالا خودتان کتابی از این دسته خواندهاید؟
زمانی که 13-12 سالم بود از کتابخانه بابام که همیشه هم قفل بود، گاهی از این کتابها میخواندم. چون بابام بیشتر کتاب عامهپسند داشت تا کتاب نخبهپسند.
- چطور بود؟
برای آن مقطع سنی خوب است؛ حس ژورنالیستی را تقویت میکند.
- کلا نظرتان درباره ادبیات عامهپسند چیست؟
خب، ادبیات عامهپسند درست مقابل ادبیات نخبهپسند قرار دارد؛ مثل موسیقی عامهپسند، سینمای عامهپسند و روزنامه عامهپسند. هیچکدام هم نباید توی سر آن یکی بزند.
- از کدام گزارشها بیشتر خوشتان میآمد؟
مصاحبه با فهیمه رحیمی و معشوقهای کاغذی، نوشته خانم مرشدزاده.
- نمیخواهید گزارشی با این موضوع تهیه کنید؟
(با خنده) فکر میکنم این سوژه برای یک نشریه جذابتر باشد.