کلاً بشر دوپا اینجوری است. بیکار نمینشیند و واسه خودش دردسر درست میکند. به هرحال قرار نیست که ما اینجا کسی را نیش بزنیم، یا نیشگون بگیریم. ما اینجا دور هم جمع میشویم و بگو و بخند میکنیم. چرا که معتقدیم اگه نگیم و نخندیم، پیاز میشیم و میگندیم.
قربان شما
کافهچی
نیشونوش
جیزه جیزه
همانطور که میبینید، سال نود و دو تمام شد و رفت پی کارش. الآن پاییز است و دو روز دیگر سبزه و سمنو و تخممرغ رنگ کرده پایش به زندگیمان باز میشود. گفتیم تا زمستان نیامده یک شعر پاییزی تحویلتان بدهیم که قدر تابستان را بدانید.
پاییزه و پاییزه
برگ از درخت میریزه
باید برم مدرسه
کلاسی که تمیزه
رو میکنم به بابا
بابایی که عزیزه
یکهو بهش نمیگم
نرمک و ریزهریزه
«بابا به من پول بده
پولی که خیلی چیزه.»
انگاری سوخته باشه
از فلفلی که تیزه
اخم میکنه فراوون
عادته یا غریزه؟!
انگاری برق گرفتش
دوشاخهاش تو پریزه
میگه: «دلم کباب شد
صداش جلیزویلیزه
دیگه نیار اسمشو
اشک از چشام میریزه
اگه بهت پول بدم
میسوزی، جیزهجیزه!»
نیشگلی خان
(عضو انجمن شاعران مادرمرده)
تصویرگریها: مهدی صادقی
نیشخوان
در نیشخوان این ماه شما را دعوت مینماییم گوش جان بسپارید به حکایتی جدید از عهد قدیم که در آن اگر پند نیست لااقل قند هست، اگر هم قند نباشد لبخند که هست.
اندر حکایت پیچاندن پسر توسط پدر و اختراع پول
حکایت کردهاند در زمانهای ماقبل تاریخ، اندکی پس از آدم و حوا، روزی پسرکی به پدر گرانمایه رو نمود و گفتا: «پدرجان! به من پول توجیبی عنایت بفرما!»
پدر نگاهی صاعقهوار به فرزندش افکند و گفتا: «فعلاً که نه پول اختراع شده و نه جیب. چرا جلوتر از تاریخ حرکت مینمایی؟ برو کنار بگذار باد بیاید.»
پسر تندوتند اشک به دامان همی ریخت و به پدر گفتا: «تو همواره سد راه رشد و ترقی فرزندت بودهای.»
پدر اشکهای فرزند دلبندش را سترد و گفتا: «باشد، من تو را پول توجیبی میدهم. لیکن در این تاریخ، هنوز نه پول اختراع شده و نه جیب.» در این هنگام فکری به مغز خطاکارش رسید و خواست پسرش را دستبهسر کند یا به قول نسلهای آینده بپیچاند. لذا گفتا: «بیا معاملهای بنماییم. من پول را اختراع خواهم کرد و اختراع جیبش با تو. موافقی؟»
چشمان پسر از خرسندی بدرخشید و ماه مجلس شد. پس به جنگل رفت و روز بعد با لباسی از جنس کانگورو نزد پدر رفت و دست در جیب کرد و با نیشخند گفت: «جیب من آماده و مهیاست. پول شما در چه حال است؟»
چشمان پدر از ابتکار فرزندش گشاد شد و با شگفتی گفت: «هااااااان!» و چون زبانش بند آمده بود، سخن کوتاه کرد و رفت تا ابتدا آتش را کشف کند، سپس فلز را دریابد و آنگاه فلز را بر آتش ذوب نماید و سکه ضرب نماید و این خود چیز کمی نبود و چندین هزار سال به طول انجامید.
چه خوش حکیمالحکما فرموده:
دو تن خوشبخت شوند. فرزندان اُسکل و پدران خوشقول.
میرزا کافیخان میکسآبادی «ملقب به کافیمیکس»
فال نیش
فال گردو برای متولدین تیر
متولدین تیرماه گوشها را بیاورند جلو، نه، ببخشید. اول چندتا فال گردو بخرند و پولش را با کافهچی حساب کنند تا فالشان را بگیرم.
بهبه! ببه بهبه! چه فالی! فالت فاله، نیشت خوشحاله، تیرت توی خاله، ژلهات توی یخچاله، خوشحالیت امساله. خب، میبینم که مشکل داری، یک مشکل پیچیده و مشکل. این مشکل مثل ماری دور دست و پای تو پیچیده و میخواهد تو را خفه کند. تو فریاد میزنی: «نه! نه! نه!» و ناگهان پدر و مادرت تو را از خواب بیدار میکنند و میگویند: «بلندشو! یک لیوان آب بخور.»
بله، به همین راحتی و تو مشکل عظیم و وحشتناک زندگیات را عینهو آب خوردن از سر راه برمیداری. کلاً متولدین تیر همینجوریاند. عینهو تیر تندوتیز هستند و آرام و قرار ندارند. دختران تیر دخترانی صبورند و عاشق آشپزی ولی حیف که استعدادشان در نیمرو و املت متوقف شده. اهل تعویض و تعمیر دماغ هم نیستند چون به درونشان بیشتر توجه میکنند. حضرت مولانا در وصف ایشان سروده:
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
پسران متولد تیر آدمهای رمانتیک و فداکاری هستند. دیروز یکی از آنها آمده بود کافه نیشگون یک نفر از او تعریف کرد و تعریف کرد آنقدر بهبه و چهچه کرد که آن بیچاره جوگیر شد و صورتحساب همه را حساب کرد. به این میگویند فداکاری!
پرندهی خوشبختی تیریها کرگدن است. نمیدانم چرا. همینجوری. یعنی اگر گرسنهشان باشد یک کرگدن را با محتویاتش به سیخ میکشند و میبلعند. عدد شانس تیریها هفت است. دلیلش هم مشخص نیست. شاید از روی همین علاقه بوده که هفتتیر اختراع شده.
هم نیش
نه!
ما هر چه به این بروبچس میگوییم با گفتن یک کلمهی «نه»
خود را از صد بلا نجات دهید قبول نمیکند. با پافشاری میگوید: «نه! نمیخواهم بگویم نه.» حال بشنوید از همنیش قدیمی جناب آقای عبید زاکانی که چندصد سال پیش در حکایتی گفته:
لا لا لا!
یکی از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد که ای پسر، زبان از لفظ "نعم" حفظ کن و پیوسته لفظ "لا" بر زبان ران و یقین بدان که تا کار نفر با "لا" باشد کار تو بالا باشد و تا لفظ تو "نعم" باشد، دل تو به غم باشد.
* * *
نیشخبر
وجدان روزنامهنگارانه
یواشکی به گوشتان برسانیم که قرار است ما اثاثکشی کنیم. یعنی قرار است دوچرخه بهزودی از اینجایی که هست برود به آنجایی که نیست. اینجایی که هست چهارراه سهروردی است و آنجایی که نیست چهارراه پارکوی است. ما که کشته و مردهی پارک هستیم. خدا کند پارکوی تاب و سرسره و از این وسایل ورزش و بدنسازی داشته باشد.
چون این همکار تازه به دوران رسیدهی ما نیاز اساسی به ورزش دارد که شکمش موجب تشویش اذهان عمومی است. به هرحال ما سعی میکنیم حتی موقع اثاثکشی به ساختمان جدید، حتی وقتی بالای کامیون هستیم و داریم اثاث میکشیم به وظیفهی روزنامهنگاری خویش عمل بفرماییم و لحظهای از شما غافل نشویم.
قربان آدم کمتوقع
در ماه گذشته خبرهای زیادی بود اینجا. یکیاش ارسال جایزههای برندههای مسابقههای دوچرخه بود. امیدواریم از جایزهها لذت برده باشید. امیدواریم آن بابایی هم که تلفن زده بود و پرسیده بود حالا جایزه چی میدهید؟ جوابش را گرفته باشد. گویا این بندهی خدا فکر میکرده قرار است سند کارخانهی ایرانخودرو را بهعنوان جایزه بدهیم به فرزند دلبندش. سند کارخانه و خود کارخانه و کل ماشینهایش را.
خشکحالی یا خوشحالی
خبر دیگر اینکه تعداد زیادی از نوجوانهای قدیم دوچرخه در دانشگاههای معتبر قبول شدند و با خوشحالی خودشان ما را هم خوشحال کردند. گویا این دوستان خبر ندارند که خوشحالی خشک و خالی فایدهای ندارد و ما تا شیرینی چرب و چیلی نگیریم خوشحالی از گلویمان پایین نمیرود. (چی گفتیم؟!)
* * *
نیشنهاد
با تربیتها و یک کتاب تربیتی
کافهچی علاقهی عجیبی به کتابهای تربیتی دارد. (خدا رو شکر که به کتابهای بیتربیتی علاقهمند نیست.) بله. داشتیم میگفتیم که عاشق کتابهای تربیتی است و هر روز کتابهایی میخواند از قبیل چگونه فرزند خود را تربیت کنیم؟ تربیت در آیین زندگی، تربیت در خانواده، خانواده در تربیت و خلاصه از همین جور چیزها. اما دیروز کتاب عجیبی بر پهنای پیشخوانش دیدیم. اسم کتاب این بود: «چگونه اژدهای خود را تربیت کنید»!
کتاب را تورقی فرمودیم و دیدیم کتاب بدی نیست. به نیش ما میخورد. یعنی دو ایکس لارژ است. اینجوری (XXL).
نام قهرمان این کتاب «سکسکه ماهی روغن خالدار مزخرف سوم» است. او شمشیرزنی قهار است که با اژدهاها حرف میزند و بزرگترین قهرمان وایکینگهاست. به نظر شما که بچههای خوبی هستید «سکسکه» میتواند با یک اژدهای بدون دندان در امتحان تشرف اژدهاها قبول شود؟ میتواند اژدهای دریایی یعنی «یوس بیش یوس غولپیکر یوس» را که میخواهد تمام وایکینگهای جزیرهی خُل را درسته قورت دهد، شکست دهد؟
این کتاب خلاقانه را کرسیدا کاول نوشته و شیدا رنجبر ترجمه کرده است. اگر دوست داشتید کتاب را بخوانید و یاد بگیرید چگونه اژدهای خودتان را تربیت کنید، میتوانید سراغش را از نشر زعفران بگیرید که شمارهاش این است: ۲۲۷۵۳۴۰۴ راستی قیمتش هم... قابلی ندارد... بفرمایید تو رو خدا... قیمتش ۱۰۵۰۰ تومان است. تا یادمان نرفته بگوییم که این کتاب جلدهای دیگری هم دارد که در دست انتشار است. اسم این کتابها در آخر همین کتاب نوشته شده است.