هاوارد گاردنر استاد شناخت و آموزش در دانشگاه هاروارد معتقد است هوش یک کمیت واحد قابل اندازهگیری نیست، بلکه دربرگیرنده 8 توانش است که حوزههایی همچون زبان، منطق، جنبش و موسیقی را شامل میشود.
دو دهه پیش که نظریه هوشهای چندگانه مطرح شد، آثاری به همراه داشت که بسیار فراتر از محیطهای دانشگاهی طنینانداز شد. صاحبان صنایع نیز مشتاقانه از نظریات گاردنر استقبال کردند.
آنان از مدتها قبل متوجه شده بودند که داشتن بهره هوشی بالا ضرورتاً باعث نمیشود شخص کارمند مولد یا خلاقی باشد. حالا پس از گذشت 23 سال، وی نظریات علمی جدیدی مطرح کرده است. او در کتاب جدید خود با عنوان «پنج ذهن برای قرن بیست و یکم»، استدلال میکند قرن بیست و یکم به کسانی تعلق دارد که میتوانند به شیوهای خاص بیندیشند.
کسانی که نمیتوانند تواناییهای شناختی را پرورش دهند، با آیندهای تاریک روبهرو هستند که سرنوشتشان در دست نیروهایی خواهد بود که این مسائل را نمیتوانند درک کنند. این قبیل افراد زیر بار اطلاعات غرق میشوند، نمیتوانند در محیط کار موفق باشند و نمیتوانند تصمیمهای عاقلانهای در امور شخصی و حرفهای خود بگیرند.
ذهنهای پنجگانه
وی این گروه پنجگانه ذهن را به این شرح برمیشمرد:
*ذهن منضبط که مسئولیت یادگیری موضوعهای درسی از قبیل تاریخ، دانش و هنر و مهمتر از آن تسلط بر یک حرفه یا پیشه را برعهده دارد.
*ذهن ترکیبکننده که میتواند از قطعات پراکنده اطلاعات، معنا استخراج کند (گاردنر این را یکی از صفات اصلی مدیران خوب میداند و بر اهمیت آن در عصر اینترنت پا میفشارد).
*ذهن خلقکننده که میتواند سؤالات جدید بپرسد و پاسخهای خلاقانه پیدا کند.
*ذهن احترامآمیز که فرهنگهای مختلف را درک میکند.
*ذهن اخلاقی که انسان را قادر میکند در مقام شاغل و شهروند رفتار مسئولیتپذیرانهای داشته باشد.
گاردنر مینویسد :«جهان فردا - با موتورهای جستجو، روباتها و سایر وسایل کامپیوتری – نیازمند تواناییهایی خواهد بود که تا به حال اختیاری بوده است. باید برای مواجهه با این جهان، این تواناییها را اکنون پرورش دهیم.»
به نظر میرسد دو نوع ذهن آخر – احترامآمیز و اخلاقی – اهمیت کمتری از سه نوع اول برای موفقیت دارد. اما گاردنر میگوید: این گونه نیست. ذهنیت تنگنظرانهای که از تکامل به ما رسیده است که برای بقا در دهکده جهانی خوب نیست. در این دهکده، شهروندان، پول، اطلاعات و روندهای فرهنگی به سرعت از مرزها میگذرند.
نظریه گاردنر در جامعه تجاری سرزبانها افتاده است. کتاب جدید را انتشارات دانشکده اقتصاد هاروارد منتشر کرده است و موضوع ذهن ترکیب کننده را نشریه هاروارد بیزنس ریویو یکی از «افکار پیشتازانه تجاری» سال 2007 لقب داده است.
گاردنر معتقد است سیاستهای آموزشی امروزه که هنوز برای یادگیری طوطیوار ارزش قائل است، بچهها را برای جهان دیروز آماده میکند.
وی به ضبطصوتهای دیجیتال که به اندازه فندک است، اشاره میکند و میگوید:«چیزی به این کوچکی میتواند هر اطلاعاتی را که باید بدانید، درخود جا دهد. پس یادگیری این حقایق چقدر باعث اتلاف وقت میشود! در آینده کسانی از امتیاز برخوردار خواهند بود که کارهایی را میتوانند انجام دهند که ماشینها نمیتوانند. از اینرو، توانایی پرسیدن سؤالی خوب و نه گرفتن پاسخ درست از ماشین، این قدر اهمیت پیدا میکند.»
وی میافزاید :«اخیراً به شوخی گفتم بالاخره هدف آموزش را کشف کردم. این هدف بهبود جایگاه شما در جدولهای مقایسه بینالمللی است. چه هدف احمقانهای! آیا اهمیت دارد اگر ارقام ریاضی دو درجه بالا روند؟ آیا علت وجودی مدارس واقعاً همین است؟ ما به افرادی نیاز داریم که بپرسند هدف کلی آموزش چیست و چرا؟ احساس میکنم گذر سن – اگر نگوییم چیزهای دیگر – این حق را به من داده است که از این پرسش بگذرم «چگونه نمره امتحانات را بالا ببریم؟» و در عوض بپرسم «باید چه چیزی را ارزیابی کنیم؟» همچنین باید بپرسیم آیا چیزهای بسیار مهمتری وجود ندارد که نمیتوان سنجید.»
به نظر میرسد یافتههای گاردنر بی نتیجه نبوده است. دانشگاه هاروارد در حال بازنگری در بخش اصلی و مشترک برنامههای درسی است که سابقه تدوین آن به دهه 1970 میرسد و دانشجویان همه ملزم به یادگیری آن بودند. این بازنگری ناشی از این تلقی بود که قدیمیترین، ثروتمندترین و بانفوذترین دانشگاه آمریکا فارغالتحصیلان را به اندازه کافی برای زندگی در جامعه آماده نمیکند.
مهارت به جای حافظه
الیسون سیمونز، سرپرست طرح بازنگری میگوید: نقطه تاکید آموزش باید تغییر کند و افزود :«سعی نمیکنیم بگوییم مرد یا زن تحصیلکرده این است که این موضوع یا آن را یاد بگیرد. آنچه میگوییم این است که شخص تحصیلکرده باید یک رشته تواناییهای خاص داشته باشد، مانند تواناییهای تفسیری، تواناییهای حل مسئله، تواناییهای اندیشهورزی و تواناییهای نقادی تا بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد.»
این فلسفه شباهت زیادی با حرف گاردنر دارد، اینکه یادگرفتن مهارتها و راههای تفکر بیش از یادگرفتن جدول تناوبی یا اسامی پادشاهان در تاریخ به نفع فرزندانمان است.
گاردنر اکنون 63 ساله است و چهار فرزند دارد. با وجودی که کتاب اخیرش را یک کتاب اقتصادی قلمداد کردهاند، وی احترام محدودی برای بازار قائل است. به اعتقاد وی، نباید اجازه داد که ثروتمندان بزرگ پدید بیایند.
گاردنر خاطرنشان میکند بازار اساساً غیراخلاقی است و میتواند با به وجود آوردن بازندگان و برندگان بزرگ، باعث ناخرسندی شدید شود.
به هنگام نگارش پنج ذهن برای آینده، گاردنر ناچار شد با دستهای دیگر از باورهای متعارض روبهرو شود که نهایتاً وی را واداشت از برخی مفاهیم دیرینه دست بردارد.
وی میگوید :«ما در زمانهای زندگی میکنیم که حتی 20سال پیش هم متصور نبود. میتوانید چیزی سرافکندگیآور راجع به خودتان در سایتی بنویسید. هیچ وقت نمیتوانید آن را پاک کنید و همیشه شبح آن، شما را دنبال خواهد کرد. ما گونهای بودیم که طبق روند تکامل میتوانستیم فقط 150 نفر را بشناسیم.
اما حالا هر چه بگوییم، پیامدهای جهانی دارد. اختلافهای فرهنگی بسیار شدیدی وجود دارد که وقتی آدمها با هم در تماس نباشند، اهمیتی ندارند. اما وقتی در تماس مدام باشند، این فکر که میتوان دورشان مانع ایجاد کرد، سادهلوحانه است. دوست ندارم دنیا منفجر شود و به همین دلیل است که احترام و اخلاق حالا بسیار مهمتر هستند.»
گاردنر اعتقاد دارد کارهایی است که نباید انجام داد، چون هزینه آن بیش از فایده است، مانند بررسی تفاوتهای نژادی در هوش. وی میافزاید: «این سؤال علمی جالبی است اما من با هیچ مشوقی دنبال آن نمیروم و دوست دارم که بقیه دانشمندان هم نروند، چون بهره دانستن آن به مراتب کمتر از زیان آن است.» کسانی که عمرشان را صرف این تحقیق میکنند، مانند کریستوفر براند (روانشناس انگلیسی که معتقد است هوش در نژادهای مختلف فرق میکند) اشتباه میکنند و سادهلوح هستند.
گسترش دسترسی به اطلاعات به این معناست که نیاز زیادی به ذهنی ترکیبکننده وجود دارد که بتواند حقیقت را از تخیل و مربوط را از بیربط جدا کند. ذهن خلقکننده یک قدم جلوتر از روباتهاست و توانایی آن برای تفکر فراتر از قواعد این امکان را به صاحب خود میدهد که عقاید و دیدگاههای تازهای مطرح کند. ذهن اخلاقی به شیوهای انتزاعیتر کار میکند و در صدد آن است که چگونه به بهبود جامعه کمک کند.
در حالی که گاردنر در دستهبندی هوش ریزبین بود – چون هدف نظریه هوش چندگانه انتقال تصویر علمی کاملی از چگونگی کار مغز بود – ممکن است 5 ذهن به 6 یا بیشتر افزایش یابد. وی گفت :«ادعای جامعیت ندارم. علم سعی برای تشریح وضعیت چیزهاست.»
به اعتقاد گاردنر، شرکتها نفع بیشتری از محیطهای آموزشی در بکارگیری افراد آماده برای کار در قرن بیست و یکم دارند، یعنی کسانی که بتوانند کارهایی فراتر از مونتاژ انجام دهند.
روزنامه تایمز، 25 آوریل 2007