داستان جزیره اسرارآمیز را در نظر بگیرید. البته شاید شما هم مثل من سریال آن را دیده باشید که چند سال پیش از تلویزیون پخش شد.
در این داستان یک وسیله دریانوردی وجود دارد که ناتیلوس نام دارد و به آن کشتی میگویند. اما این کشتی در واقع چیزی جز یک زیردریایی نبود، اما چون در آن زمان وسیلهای به این نام وجود نداشت، ورن آن را کشتی نامید. در واقع، این نویسنده فرانسوی خیالپرداز سالها قبل از اختراع زیردریایی در ذهن خود آن را ساخت.
استفاده از ابزاری که در زمان خود زاییده ذهن است و در آینده صورت تحقق به خود میگیرد، منحصر به رمانهای تخیلی نیست. حتی بعضی کارتونها نیز عناصری را دارند که بعداً جامه واقعیت را بر تن میکند.
بچه که بودم، خیلی تلویزیون نگاه میکردم. یکی از کارتونهایی که با علاقه پیگیری و تماشا میکردم، تنسی تاکسیدو و چاملی بود. حتماً هم سن و سالهای من آن را به یاد میآورند (یعنی همکاران اواخر دهه چهل به بالا).
داستان یک پنگوئن مثلاً باهوش به نام تنسی تاکسیدو و یک شیرماهی "کودن و خنگ" به نام چاملی که در باغ وحشی به نام مگاپلیس زندگی میکردند که رئیس آن استنلی لیوینگستون بود. این زوج دوزیست در یک قفس به سر میبردند.
گاهی اوقات میخواستند زندگی بهتری داشته باشند، مثلاً هوس میکردند نور لامپ قفسها را بیشتر کنند. گاهی هم به سرشان میزد که از مگاپلیس فرار کنند. درهر دو صورت، وقتی از باغ وحش بیرون میآمدند و قدم به دنیای واقعی آزاد میگذاشتند، دچار دردسرهایی میشدند.
گاهی این استنلی لیوینگستون بود که شروطی را برایشان تعیین میکرد. گاهی هم به پست تبهکاری مسلسل به دستی به نام راکی مانانف میخوردند که تهدیدشان میکرد اگر فلان کار را نکنند، "با ویولن خود برایشان یک آهنگ میزند."
در این مواقع بود که این زوج چارهای نداشتند جز آنکه نزد شخصی بروند که جواب همه پرسشها را میدانست، یعنی آقای ووپی. این پیرمرد خوشرو که هیچوقت از گرفتاریهای تنسی و چاملی به تنگ نمیآمد و همیشه در اتاقش به روی آنان باز بود، یک چیز فوقالعاده داشت، یک تخته سیاه سهبعدی که در یک انباری شلوغ و بینظم قرار داشت.
لحظهای که ووپی به سراغ این تختهسیاه میرفت، لحظه شادی بود که از اول و با شروع هر قسمت کارتون منتظر آن بودم: صدای ریختن اسباب و اثاثیه انباشته در انباری، صحنهای که تنسی و چاملی گوش خود را میگرفتند و بالاخره صورت خندان آقای ووپی که با تخته سیاه کوچکی از زیر خرت و پرتهای انبار بیرون میآمد.
این تخته سیاه را از چهار طرف میکشید، بزرگ میکرد و روی آن با گچ مینوشت یا طرح میکشید. آنچه این تخته سیاه سهبعدی را متمایز میکرد که ناگهان طرحها به حرکت درمیآمدند.
مثلاً در بحث راجع به تولید برق، ریزش آب رودخانه توربین یا آسیاب آبی را به حرکت درمیآورد. یا در بحث درباره گیاهان، آفتاب باعث رشد گیاهان میشد.
و همه اینها روی تخته سیاه دیده میشد. اما همیشه خاصیت عجیب تخته سیاه آقای ووپی مرا تا مدتی به فکر فرو میبرد. چقدر دوست داشتم چنین چیزی داشته باشم، صفحهای که بتوانم پاسخ همه سوالاتم را در آن بیابم و تصاویر آن نیز به حرکت درآیند.
هرگز فکر نمیکردم روزی چنین رویایی در محل کارم محقق شود. این روزها که هر روز بچههای تحریریه لپتاپهای خود را باز میکنند، در اینترنت به دنبال اطلاعات و خبر میگردند و گزارشهای تصویری و ویدئویی میبینند، اغلب یاد تخته سیاه سهبعدی جادویی آقای ووپی میافتم.
واقعاً لپتاپ با اینترنت بدون سیم همان تخته سیاه آقای ووپی است. هر چیزی را میتوان در آن یافت. هر جایی در ساختمان همشهری نیز میتوان آن را باز کرد. فقط به جای استفاده از گچ، باید از صفحه کلید استفاده کرد. چه خوب شد که مجبور به یادگیری تایپ هم شدیم.
از تسهیلات مالی هم برای خرید لپتاپ استفاده کردیم. تنها سختی استفاده از این تخته سیاه جدید، وزن آن است. هر روز که از خانه بیرون میآیم، مانند بالن در حال سقوطی که همه چیزها را باید از آن بیرون بریزند تا سبک شود، هر چه آت و آشغال را از کیفم بیرون میریزم ولی باز سنگین است.
بعضی دوستان هم از درد بازو یا گردن هم مینالند! امیدوارم روزی این تخته سیاه سبکتر شود. با این حال، تخته سیاه جدید ارزش آوردن و بردن را دارد. البته همکاران محترم توجه داشته باشند این تخته سیاه فقط کاربردهای سودمند ندارد.
بنابراین، بهتر است با کاربردهای مختلف اینترنت و تهدیدهای بالقوه آن نیز آشنا شوید تا اگر لپتاپ را پس از خرید به خانه برده و در اختیار بچههایتان قرار دادهاید، بر استفاده صحیح از آن نظارت کنید.
تخته سیاه آقای ووپی متعلق به دورهای بود که به تعبیری امتداد عصر موتور بخار بود یا شاید آن را بتوان آن را آخرین نفسهای عصر موتور بخار نامید. در عصر جدید دیجیتال که لپتاپ تخته سیاه سهبعدی جادویی آن به حساب میآید، دانش عنصر متمایزکننده و برجسته آن به شمار میرود و از این رو موتور جستجو جای موتور بخار را گرفته است.
اگر بخار در دو قرن گذشته موتور محرک تمدن بشری بود، حالا موتور جستجو تدریجاً جای آن را میگیرد.
همشهری تا چند سال قبل در برابر استفاده از برخی دستاوردهای فناوری اطلاعرسانی مقاومت میکرد. اما حالا صحبت از دفتر مجازی است. چقدر فاصله ظرف فقط چند سال! به قدری این تغییر شتاب گرفته که آدم یه جوری احساس نگرانی میکند.
هر چه باشد، انسان ذاتاً به وضعیت موجود سازگار است و از تغییر بیزار. میتوان حدس زد بهروز کردن رویههای کاری در محیطهای کاری ایران چقدر سخت است.
مسلماً حاکم شدن تفکری که از قرار گرفتن در نوک پیکان پیشرفتها استقبال میکند، میتواند همشهری را به یک سازمان پیشرو و یادگیرنده از این نظر تبدیل کند.