بر این اساس بود که جستارهای اخلاقی تعمیق و ژرفای بیشتری یافتند و به جایی رسیدند که امروزه همگام با پیشرفتهای زیستشناختی و پزشکی از اخلاقزیستی و اخلاق پزشکی نیز سخن میرود. یکی از شاخههای اخلاق کاربردی که هماکنون رشد فراوانی کرده، اخلاق پزشکی است. جالب است به این نکته هم اشاره شود که اخلاق پزشکی نیز درون خود شاخههای فراوانی دارد. هریک از این شاخهها آنقدر تنوع و گونه گونی دارند که بهنظر میرسد تا چندین دهه دیگر شاهد تحولی بزرگ در گسترش مباحث اخلاق کاربردی باشیم. مطلبی که در پی میآید، با نگاه به یکی از پیشرفتهای سترگ پزشکی در زمینه سلولهای بنیادی زیستشناسی نوشته شده و نویسنده که خود غیر از پزشک بودن فارغالتحصیل دوره دکترای فلسفه تحلیلی از پژوهشگاه دانشهای بنیادی (IPM) است، تلاش کرده مشکلات و چالشهای اخلاقی بر آمده از این موضوع را به بررسی و داوری بگذارد.
سلولهای بنیادی جنینی و دستاوردهای آن در حال حاضر دانش پزشکی را با نتایج شگفتانگیزی همراه کرده است. در کشور ما نیز این تحقیقات جایگاه ویژهای یافته اما این تحقیقات چالشهایی اخلاقی نیز برانگیخته است و اتفاقا درباره مباحث اخلاقی این تحقیقات پژوهشهای کمتری انجام شده است. مهمترین چالش اخلاقی در این زمینه مباحث مربوط به تخریب جنین 2 تا 5 روزه است تا از توده سلولی درونی او، برای رشد سلولهای بنیادی استفاده کنند. مخالفین تحقیقات روی سلولهای بنیادی استدلال زیر را طراحی کردهاند:
1) کشتن هر انسان بیگناهی اخلاقاً نادرست است. 2) هر انسانی در ابتدای حاملگی وجود پیدا میکند. 3) جنین 2 تا 5 روزه، یک انسان است. 4) بنابراین کشتن و تخریب جنین 2 تا 5 روزه نادرست است.
حال سؤال این است که چرا کشتن جنین 2 تا 5 روزه اخلاقاً نادرست است؟ مهمترین دفاعی که در این زمینه شده این است که جنین 2 تا 5روزه «بالقوه» یک انسان است و اگر با اندکی تسامح «انسان بودن» را معادل با «شخص بودن» بگیریم، چون کشتن اشخاص اخلاقاً نادرست است و جنین نیز بالقوه «شخص» است، پس کشتن جنین نادرست است. البته در اینجا بحثهای مفصلی وجود دارد درباره اینکه «شخص» کیست؟ چه وقت میگوییم فرد x یک «شخص» است؟ از سوی دیگر آیا بالقوه شخص بودن، ایجاد مسئولیت اخلاقی میکند؟ اینکه «الف» بالقوه «ب» است، آیا بدین معنی است که «الف» همه حقوق «ب» را نیز داراست. قطعاً جنین بالقوه میتواند رأی دهد اما آیا حق رأی دادن دارد؟ هر فردی بالقوه قاتل است اما آیا باید هر فردی را زندانی کرد؟ اینها سؤالاتی است که موافقان استدلال بالا به آنها پاسخ میدهند تا بتوانند دفاع قابلقبولی از استدلالشان داشته باشد.
اما برخی استدلال بالا را به دلایل دیگری به چالش کشیدهاند. برخی این استدلال را نادرست میدانند چون معتقدند روح، ویژگی شخصشدن جنین را تعیین میکند و اگر روح ملاک شخص شدن باشد حال سؤال مهم این است که جنین در چه مرحلهای واجد روح میشود؟ آیا در ابتدای حاملگی، اواخر حاملگی، در هنگام تولد و در میانه حاملگی؟ براساس شواهد تجربی، جنین در مراحل اولیه بارداری رشدی از مغز و سیستم عصبی مرکزی ندارد، جایگاه تفکر و استدلالورزی و احساس درد و هر نوع احساس، در مغز است پس روح باید بهگونهای با مغز مرتبط باشد بنابراین اگر وجود روح را بپذیریم بهنظر میرسد کاملاً غیرمعقول است که بپذیریم جنین در مراحل اولیه بارداری واجد روح است. اگر روح چیزی است که امکان سقط جنین را منتفی میسازد پس لااقل در مراحل اولیه بارداری، سقط جنین نادرست نیست. اینکه «روح» در چه زمانی در جنین حلول میکند خود بحثی کلامی و دینی است که در این مقال نمیگنجد.
برخی دیگر نیز این استدلال را از منظر دیگری غلط میدانند و اگرچه معتقدند انسانها در ابتدای حاملگی وجود پیدا نمیکنند، اما استدلال میکنند اگر بپذیریم که انسان در ابتدای حاملگی وجود پیدا میکند، پس 2 قلویی مشکلی اخلاقی خواهد بود و اگر استدلال بالا صحیح باشد 2 قلویی نیز امری غیراخلاقی است.
این افراد معتقدند که اگر کشتن جنین 2 تا 5 روزه نادرست است، 2 قلویی نیز امری نادرست است؛ چون در 2قلویی نیز جنینی میمیرد و 2 جنین دیگر تشکیل میشود. در واقع در 2قلوهای همسان بنا به دلایلی که برخی از آنها هنوز در علم روشن نشده است، جنین اولیه تقسیم میشود و 2 جنین دیگر تشکیل میشوند. بنابراین 2قلویی نیز باعث مرگ جنینی میشود که از مرگ او 2 جنین دیگر بهوجود میآیند. آیا مرگ جنین اولیه اخلاقا درست بوده است؟ جدا از این مسئله 2قلویی با بحثهای جالبی نیز همراه است. کدامیک از 2 جنین بعدی همان جنین اولیه هستند؟ آیا میتوانیم بگوییم هر دو همان جنین اولیه هستند؟ بهعبارت دیگر جنین اولیه در واقع 2 انسان بوده است؟
اجازه دهید موضوع را دقیقتر بررسی کنیم. بهطور کلی قبل از هفته دوم در رشد جنین، یک جنین میتواند تقسیم شود و کاملاً 2 جنین کامل به رشد خود ادامه دهند. فرض کنید جنین اولیه (قبل از تقسیم) را جنین x بنامیم و 2قلوهای بعدی را y و z. حال سؤال این است که در هنگام تقسیم جنین x، چه اتفاقی برای جنین اولیه که همان x است رخ میدهد؟ قطعاً پاسخ به این سؤال از 3 حالت زیر خارج نیست:
1- x بهعنوان 2 جنین y و z به بقایش ادامه میدهد.
2- x تنها بهعنوان جنین y یا جنین z به بقایش ادامه میدهد. 3- x از بین میرود و 2 جنین y و z به بقایشان ادامه میدهند. گزینه 1انتخاب صحیحی نیست. چون 2قلوهای y و z، 2فرد متمایزند و زندگی متمایزی دارند و واضحاً 2 انسان هستند و x نمیتواند بهعنوان 2 انسان وجود داشته باشد. این گزاره که «x به مثابه 2 انسان وجود دارد» گزاره قابل فهمی نیست.
گزینه 2نیز صحیح نیست چون هیچ دلیلی وجود ندارد تا بگوییم که x بهعنوان y به بقایش ادامه داده یا بهعنوان z. در واقع بهنظر میرسد تنها دلیل، دلیل دلبخواهی است. کاملاً دلبخواهی است تا x را بهعنوان y درنظر بگیریم یا بهعنوان z، چون y و z هر دو به لحاظ کیفی کاملاً مشابه با x هستند.
بهنظر میرسد تنها گزینه مناسب انتخاب گزینه سوم باشد؛ یعنی x دیگر وجود ندارد و تنها 2قلوهای y و z به حیات خود ادامه میدهند.
برخی استدلال کردهاند انتخاب گزینه 3ما را با نتایج ناخوشایندی همراه میکند. اولا اینکه جنین در ابتدای حاملگی و با شروع حاملگی یک انسان است. 2 قلویی موجب مرگ جنینی میشود که در حقیقت یک انسان است. بنابراین 2قلویی موجب مرگ یک انسان میشود. مرگ یک انسان یک واقعه ناخوشایند است و باید برای مرگ x تأسف خورد و گریست. بنابراین 2قلویی امری غیراخلاقی است. چون دوقلویی نتایجی به همراه دارد که مهمترین آن مرگ یک انسان است. آیا این نتیجهگیری صحیح است؟ آیا 2قلویی موجب مرگ یک انسان میشود؟ اگر فرض کنیم که دوقلویی موجب مرگ یک انسان شود، آیا از این منظر 2 قلویی مشابه با تحقیقات روی سلولهای بنیادی است؟
نتیجهگیری درباره 2قلویی صحیح نیست؛ چون در مورد 2قلویی بهنظر میرسد قتلی رخ نداده است، بلکه طبیعت خود باعث این اتفاق شده است. مرگ انسان یک واقعه طبیعی است و انسانها همگی پذیرای مرگ هستند. اما مرگ هر انسانی نتایج غیراخلاقی به همراه ندارد چون کسی مداخله مستقیم در مرگ دیگری نداشته است. بنابراین از بین رفتن جنین اولیه x مستلزم تخریب و دستکاری برای ایجاد 2 جنین دیگر (y و z) نیست. در اینجا تنها اتفاقی طبیعی رخ داده است.
اما برخی استدلال کردهاند که اگر شما بدانید که عملتان (بهطور غیرمستقیم و طبیعی) باعث مرگ یک انسان میشود، شما اخلاقا مجاز به انجام آن عمل نیستید. در 2قلویی نیز شما میدانید که حاملگی باعث مرگ جنین اولیه میشود و بنابراین شما در مرگ او دخالت داشتهاید.
این استدلال نادرست است. اولا در حاملگی 2 قلویی مادر از قبل نمیداند که دوقلو باردار است. وقتی هم که آگاه میشود زمانی است که جنین اولیه به 2 جنین دیگر تقسیم شده است. همچنین اتفاقاتی که باعث تقسیم جنین میشود از حوزه اختیار مادر یا پدر خارج است، بنابراین آنها نه به طور مستقیم و نه غیرمستقیم در تقسیم جنین دخالت ندارند.در حاملگی مرگ جنین اولیه امری غیراخلاقی نیست بلکه یک فرایند طبیعی است. اما آیا تحقیقات روی سلولهای بنیادی نیز مانند 2 قلویی است؟ یعنی در تحقیق روی سلول بنیادی نیز مرگ جنین اولیه امری طبیعی است؟ بهنظر میرسد اینگونه نیست. تحقیقات سلولهای بنیادی مستلزم تخریب و دستکاری روی جنین اولیه است که این تخریب موجب از بین رفتن جنین میشود. بنابراین حاملگی با تحقیقات سلولهای بنیادی از این منظر شباهتی ندارد.
برخی برای مخالفت با تحقیقات روی سلولهای بنیادی استدلال زیر را مطرح کردهاند:
1) کشتن هر موجودی که آیندهای مانند ما دارد، اکیداً نادرست است. 2) جنین 2 تا 5 روزه آیندهای مانند ما دارد.
3) بنابراین کشتن جنین 2 تا 5 روزه برای تحقیق نادرست است.
مقدمه دوم، مقدمه محوری استدلال است. برای اینکه کسی آیندهای مانند ما داشته باشد، باید او با فردی که در آینده وجود دارد «این همان» باشد. مخالفین این استدلال معتقدند جنین یک شخص نیست بنابراین با هیچ شخص دیگری که در آینده وجود خواهد داشت اینهمان نیست. سؤال محوری در اینجا این است که ملاک «اینهمانی شخصی» چیست؟ چه ملاکی وجود دارد که شخص «الف» را با شخص «ب» اینهمان میسازد؟ مخالفین معتقدند جنین فاقد حالات روانشناختی مانند حافظه، باور، میل، قصد و یک توانایی کلی از هر قسمی است که بتواند یک ارتباط با شخص آینده داشته باشد. اگر این استدلال را بپذیریم میتوان آن را برای نوزادان نیز بهکار برد چون نوزادان نیز فاقد آیندهای شبیه ما هستند. اما بهنظر میرسد کشتن نوزادان کاملاً نادرست است. میتوان استدلال این افراد را بهگونهای دیگر نیز پاسخ داد. برخی معتقدند جملاتی به شکل «الف همان ب است» فاقد مفهوم کاملی از معنا هستند. برای اینکه مفهوم کاملی از معنای این جمله داشته باشیم باید به سؤال زیر پاسخ مناسبی دهیم؛ یعنی «همان چی»؟ برای پاسخ به این سؤال ما باید به واژگان نوعی (kind term) متوسل شویم؛ واژگانی مانند «انسان»، «میز»، «شخص»، «سگ» و نظایر آن. مثلا باید بگوییم «الف همان شخص مانند ب است». بنابراین روابط این همانی متفاوتی وجود دارد. به همین ترتیب میتوان گفت «جنین 2 تا 5روزه همان شخص مانند فرد آینده نیست» اما «جنین همان حیوان انسانی مانند فرد آینده است»؛ بهعبارت دیگر جنین با واژه نوعی «شخص» در رابطه اینهمانی با فرد آینده قرار نمیگیرد. اما جنین هنوز در رابطه این همانی با فرد آینده است که به واسطه واژه نوعی «حیوان انسانی» مشخص شده است. جنین همان موجود زنده یا انسان حیوانی با فرد آینده است، در نتیجه آیندهای مانند ما خواهد داشت. بنابراین این افراد معتقدند که دستکاری روی جنینهای 2 تا 5 روزه برای اهداف علمی و تحقیقات امری غیراخلاقی است.
اخلاق پزشکی چیست؟
اخلاق کاربردی در واقع شاخهای از «اخلاق هنجاری» (Normative ethics) است. رویکردهای اخلاق هنجاری، نشاندادن یک چارچوب اخلاقی کلی است برای پاسخ به این پرسش که چه چیزی اخلاقاً درست است و چه چیزی اخلاقاً نادرست. اخلاق هنجاری به رویکردهای اخلاقی بالفعل ما میپردازد و تلاشی است برای پیبردن بهنظریههای پذیرفتنی و قابل دفاع به لحاظ عقلانی؛ یعنی چه قسمی از اعمال درستاند و چرا درستاند و چه چیزی اخلاقاً نادرست است. چندین نظام دستوری در حوزه اخلاق هنجاری وجود دارد مانند «فایدهگرایی» و «وظیفه شناختی». «اخلاق کاربردی» در واقع نوعی اخلاق هنجاری کاربردی است و به مشکلات اخلاقی در حوزهای خاص اشاره دارد. اخلاق پزشکی در واقع بحثی در حوزه اخلاق هنجاری کاربردی است. هدف اخلاق پزشکی، حل مشکلات اخلاقی خاص است که به واسطه عمل پزشکی و تحقیقات زیستشناسی بهوجود میآید.